فصل ششم: روز شمار وقايع عاشورا

(زمان خواندن: 34 - 67 دقیقه)

روز اول محرم
روايت شده كه ريان بن شبيب دايى معتصم عباسى در مثل چنين روزى به حضرت امام رضا عليه السلام وارد شد، آن حضرت فرمود: اى پسر شبيب! اين روز، روزه هستى؟ عرض كرد: خير. فرمود: امروز روزى است كه حق تعالى دعاى حضرت زكريا را در آن مستجاب فرموده، پس هر كه در اين روز، روزه بدارد و خدا را بخواند خداوند دعاى او را مستجاب مى كند، چنان كه دعاى زكريا را مستجاب فرموده، الخ
دو ركعت نماز، كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده و بعد از فراغت دست به دعا بردارد و سه مرتبه بخواند. شيخ طوسى در مصباح فرموده كه مستحب است روزه دهه اول محرم، اما روز عاشورا از غذا و آب امساك كند تا بعد از عصر، آن وقت به قدر كمى تربت تناول نمايد. (1)
روز دوم محرم
در اين روز حر بن يزيد رياحى نامه اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن نامه او را ورود امام حسين عليه السلام به كربلا آگاه ساخت. (2)
دعاى امام عليه السلام
امام عليه السلام فرزندان و برادران و اهل بيت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخته گريست و گفت: خدايا! ما عترت پيامبر تو محمد صلى الله عليه و آله هستيم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى اميه در حق ما جفا روا داشتند. خدايا! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بيداد گران پيروز گردان.
اللهم انا عتره نبيك محمد قدا اخرجنا و طردنا و از عجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو اميه علينا، اللهم فخذلنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمين. (3)
ام كلثوم عليهاالسلام به امام عليه السلام گفت: اى برادر! احساس عجيبى در اين وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سايه افكنده است. امام حسين عليه السلام خواهر را تسلى داد.(4)
سخنان امام عليه السلام
امام عليه السلام پس از ورود به سرزمين كربلا به اصحاب خود فرمود:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت به معايشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (5)
مردم بندگان دنيا هستند و دين را همانند چيزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى كنند آن را نگاه مى دارند و هنگامى كه بناى آزمايش باشد، تعداد دينداران اندك مى شود.
نامه امام عليه السلام به اهل كوفه
امام عليه السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى دانست بر راى خود استوار مانده اند، اين نامه را نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على به سوى سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مومنان، اما بعد، شما مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حيات خود فرمود: هر كس ‍ سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال نمايد و پيمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى كند و در ميان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى نمايد، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بيدادگر مقدر مى كند، براى او نيز مقرر دارد، و شما مى دانيد و اين گروه (بنى اميه) را مى شناسيد كه از شيطان پيروى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطيل و غنايم را منحصر به خود ساخته اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند.
نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بيعت كرده ايد و مرا هرگز در ميدان مبارزه تنها نخواهيد گذرد و مرا به دشمن تسليم نخواهيد كرد. حال اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد كه راه صواب هم همين است، من با شمايم و خاندان من با خاندان شما و من پيشواى شما خواهم بود، و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و بيعت مرا از خود برداشتيد، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم، ديده ام، هركس فريب شما خورد نا آزموده مردى است، شما از بخت خود رويگردان شديد و بهره خود را همراه بودن با من از دست داديد، هر كس پيمان شكند، زيانش ‍ را خواهد ديد و خداوند به زودى مرا از شما بى نياز گرداند، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته. (6)
امام عليه السلام نامه را بست و مهر كرد و به قيس بن مسهر صيداوى داد تا عازم كوفه شود، و چون امام عليه السلام از خبر كشته شدن قيس مطلع گرديد گريه در گلوى او پيچيد و اشك بر گونه اش لغزيد و فرمود: خداوندا! براى ما و شيعيان ما در نزد خود پايگاه والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى (7)
سپس امام حمد و ثناى الهى را به جا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و خطبه اى ايراد فرمود. (8)
اظهارات ياران امام عليه السلام
پس از سخنان امام، زهير بپا خاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنيدم، اگر دنياى ما هميشگى و ما در آن جاويدان بوديم، ما قيام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنيا مقدم مى داشتيم.
سپس برير (9) برخاست و گفت: يابن رسول الله! خدا به وسيله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنيم و بدن ما در اره تو قطعه قطعه شود و جد بزرگوارت رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت شفيع ما باشد. (10)
سپس، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مى دانى كه جد پيامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل هاى همه جاى دهد و چنانچه مى خواست، همه فرمان پذير او نشدند، زيرا كه در ميان مردم، منافقانى بودند كه نويد يارى مى دادند ولى در دل نيت بى وفايى داشتند، اين گروه در پيش روى از عسل شيرين تر و در پشت سر، از حنظل تلخ ‌تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد، و پدرت على عليه السلام نيز چنين بود، گروهى به يارى او برخاستند و او با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال كرد تا مدت او نيز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت، و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر كس پيمان شكست و بيعت از گردن خود برداشت، زيانكار است و خدا تو را از او بى نياز مى گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى به سوى مغرب و يا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى هراسيم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى داريم و ما از روى نيت و بصيرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داريم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داريم.(11)
نامه عبيدالله به امام عليه السلام
به دنبال اطلاع عبيدالله از ورود امام عليه السلام به كربلا، نامه اى بدين مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسيده است كه در كربلا فرود آمده اى، و امير المومنين يزيد! به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و نان سير نخورم تا تو را به خداوند لطيف و خبير ملحق كنم! و يا به حكم من و حكم يزيد بن معاويه باز آيى! والسلام.
چون اين نامه به امام رسيد و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدند.
فرستاده عبيدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟
امام فرمود: اين نامه را جوابى نيست! زيرا بر عبيدالله عذاب الهى لازم و ثابت است.
چون قاصد نزد عبيدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، ابن زياد برآشفت و به سوى عمر بن سعد نگريست و او را به جنگ حسين فرمان داد.
عمر بن سعد كه شيفته ولايت رى بود، از قتال با حسين عليه السلام عذر خواست، عبيدالله گفت: پس آن فرمان ولايت رى را باز پس ده.
عبيدالله بن زياد اندكى قبل از اين واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى (12) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند، زيرا ديلميان بر آن جا مسلط شده بودند، و ابن زياد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعين (13) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زياد رسيد و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت: بايد به جانب حسين روى و چون از اين ماموريت فراغت يافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو!
به همين جهت عمر بن سعد از سر شب تا سحر در انديشه اين كار بود و با خود مى گفت:
اترك ملك الرى و الرى رغبتى
ام ارجع مذموما بقتل حسين
و فى قتله النار التى ليس دونها
حجاب و ملك الرى قره عينى (14)
سپس با اهل مشورت اين مساله را در ميان گذاشت، همه او را از جنگ با حسين بن على عليه السلام نهى كردند، و حمزه بن مغيره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از اين انديشه در گذر، زيرا مقاتله با حسين، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است، به خدا سوگند كه اگر همه دنيا از آن تو باشد و آن را از تو بگيرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسين بر گردن تو باشد. عمر بن سعد گفت: همين كار را انجام خواهم داد انشاء الله!
عمار بن عبدالله
عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت: امير مرا فرمان داده است به سوى حسين حركت كنم. من او رااز اين كار نهى كردم و گفتم: از اين قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بيرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسين فرا مى خواند، به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا ديد روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بيرون آمدم.
عمر بن سعد نزد ابن زياد رفت و گفت: مرا بدين مسووليت گماردى و در ازاى آن، ولايت رى رابه من اعطا كردى، و مردم هم از اين معامله آگاهند، ولى پيشنهادى دارم و آن اين است كه عده اى از اشراف كوفه هستند كه در اين مقاتله به همراهى آنان نياز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در ا ين مسير همراه باشند، سپس نام تعدادى از اشراف كوفه را ذكر كرد، عبيدالله بن زياد گفت: ما در اين كه چه كسى را خواهيم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهيم كرد! اگر با اين گروه كه همراه تو هستند، از عهده انجام اين ماموريت بر مى آيى كه هيچ، در غير اين صورت بايد از امارت رى چشم بپوشى!
عمر بن سعد چون پافشارى عبيدالله را مشاهده كرد گفت: خواهم رفت. (15)
روز سوم محرم اعزام لشكر به سوى كربلا
عمر بن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد. (16)
برخى نوشته اند كه: بنو زهره (قبيله عمر بن سعد) نزد او آمده اند و گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهيم از اين كار در گذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمين ميان ما و بنى هاشم مى گردد. عمر بن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد، ولى عبيدالله استعفاى او را نپذيرفت، و او تسليم شد. (17) برخى از تاريخ نويسان مى گويند: عمر بن سعد دو پسر داشت: يكى به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن مى كرد تا با امام عليه السلام مقاتله كند، ولى فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كارى بر حذر مى داشت، و سرانجام حفص نيز با پدرش راهى كربلا شد. (18)
خريدارى اراضى كربلا
از وقايعى كه در روز سوم ذكر شده، اين است كه امام عليه السلام قسمتى از زمين كربلا را كه قبرش در آن واقع شده است، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه مردم را بريا زيارت قبرش ‍ راهنمايى نموده و زوار او را تا سه روز ميهمانى نمايند. (19)
امام حسين عليه السلام وقتى به كربلا رسيد زمين نينوا و غاضريه را از بنى اسد به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه زوارش را به قبرش  راهنمايى كنند و آنها را مهمان كنند و در قبال اين شرط زمين را دوباره پس از آن كه پولش را پرداخت به آنها واگذاشت. از اين خبر معلوم مى شود كه با امام عليه السلام چقدر كالا و پول همراه بود كه مازاد آن بالغ بر شصت هزار درهم مى شد. شاهد ديگر بر عظمت اين دستگاه سلطنت، قضيه محمد بشر خضرمى است كه سيد بن طاووس نقل نموده است كه شب عاشورا يا همان شبى كه مرگ دور و بر خيمه ها مى گشت به محمد بشر خضر مى گفتند: پسرت در سر حد رى اسير شد. پاسخ داد: من نمى خواهم پسرم اسير باشد و من بعد از وى زنده بمانم. امام حسين عليه السلام سخن محمد را شنيد، به او فرمود: خدا به تو رحم كند، من بيعتم را از تو برداشتم و تو آزادى، هر طورى مى توانى در آزادى پسرت بكوش.
عرض كرد: درندگان مرا زنده نگذارند هرگاه از تو جدا شوم. حضرت فرمود: اين لباس ها و بردهاى يمنى را به پسرت ده كه در آزادى خود صرف كند. پس به او پنج دست لباس عطا فرمود كه بهاى آنها هزار دينار بود. معلوم نيست جنس اين لباس ها چه بوده كه قيمت يك دست آن دويست دينار مى شد و چقدر از اين نوع لباس با حضرت بود و براى چه آنها را با خود مى برد و اين پرسشى است كه شايد شنونده از آن بى نياز باشد.
حسين عليه السلام بزرگ تر از آن است كه براى رهايى جان خود حرمت حرم خدا را بشكند.
امام با عمل خود به همه به خصوص شيعه درس ديندارى داد و به آنها فهماند كه در خريد زمين بايد متوجه باشند اموال يكديگر را غضب نكنند.
درسى به بشر داد به دستور الهى درسش عملى بود نه كتبى نه شفاهى
هوشيارى ياران امام عليه السلام
هنگامى كه عمر بن سعد به كربلا وارد شد، عزره بن قيس احمسى را نزد امام حسين عليه السلام فرستاد تا از امام سوال كند براى چه به اين مكان آمده و چه قصدى دارد؟
چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام عليه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه اين كار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثير بن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسين مى روم و اگر خواهى او را خواهم كشت!
كثير بن عبدالله به طرف امام حسين عليه السلام رفت، ابوثمامه صائدى كه از ياران امام حسين بود چون كثير بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض ‍ كرد: اين شخص كه مى آيد بدترين مردم روى زمين است!
پس ابوثمامه راه را بر كثير بن عبدالله گرفت و گفت: شمشير خود را بگذار و نزد حسين عليه السلام برو!
كثير گفت: به خدا سوگند كه چنين نكنم! من رسول هستم، اگر بگذاريد پيام خود را مى رسانم، در غير اين صورت باز خواهم گشت.
ابوثمامه گفت: من دستم را روى شمشيرت مى گذارم، تو پيامت را ابلاغ كن.
كثير بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمى گذارم چنين كارى كنى.
ابو ثمامه گفت: پيامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زيرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمى گذارم به نزد امام بروى.
پس از اين مشاجره و نزاع، كثير بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جريان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمر بن سعد شخصى به نام قره بن قيس ‍ حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسين را ملاقات كن و از علت آمدنش به اين سرزمين جويا شو.
قره بن قيس به طرف امام حركت كرد، امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمود: آيا اين مرد را مى شناسيد؟
حبيب بن مظاهر عرض كرد: آرى! اين مرد، تميمى است و من او را به حسن راى مى شناختم و گمان نمى كردم او را در اين صحنه و موقعيت مشاهده كنم.
آنگاه قره بن قيس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسين عليه السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنود باز خواهم گشت.
قره بن قيس گفت: من پاسخ اين رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در اين امر انديشه خواهم كرد! پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او رااز جريان امر باخبر ساخت، عمر بن سعد گفت: اميدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسين برهاند.(20)
نامه عمر بن سعد
حسان بن فائد مى گويد: من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند، و در آن نامه چنين آمده بود: چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شدم، او در جواب گفت: اهالى اين شهر براى من نامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده اند، اگر آمدنم را خوش نمى داريد، باز خواهم گشت. عبيدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند، گفت:
الان وقد علقت مخالبنا به
يرجو النجاه ولات حين مناص (21)

روز اول محرم
روايت شده كه ريان بن شبيب دايى معتصم عباسى در مثل چنين روزى به حضرت امام رضا عليه السلام وارد شد، آن حضرت فرمود: اى پسر شبيب! اين روز، روزه هستى؟ عرض كرد: خير. فرمود: امروز روزى است كه حق تعالى دعاى حضرت زكريا را در آن مستجاب فرموده، پس هر كه در اين روز، روزه بدارد و خدا را بخواند خداوند دعاى او را مستجاب مى كند، چنان كه دعاى زكريا را مستجاب فرموده، الخ
دو ركعت نماز، كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده و بعد از فراغت دست به دعا بردارد و سه مرتبه بخواند. شيخ طوسى در مصباح فرموده كه مستحب است روزه دهه اول محرم، اما روز عاشورا از غذا و آب امساك كند تا بعد از عصر، آن وقت به قدر كمى تربت تناول نمايد. (1)
روز دوم محرم
در اين روز حر بن يزيد رياحى نامه اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن نامه او را ورود امام حسين عليه السلام به كربلا آگاه ساخت. (2)
دعاى امام عليه السلام
امام عليه السلام فرزندان و برادران و اهل بيت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخته گريست و گفت: خدايا! ما عترت پيامبر تو محمد صلى الله عليه و آله هستيم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى اميه در حق ما جفا روا داشتند. خدايا! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بيداد گران پيروز گردان.
اللهم انا عتره نبيك محمد قدا اخرجنا و طردنا و از عجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو اميه علينا، اللهم فخذلنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمين. (3)
ام كلثوم عليهاالسلام به امام عليه السلام گفت: اى برادر! احساس عجيبى در اين وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سايه افكنده است. امام حسين عليه السلام خواهر را تسلى داد.(4)
سخنان امام عليه السلام
امام عليه السلام پس از ورود به سرزمين كربلا به اصحاب خود فرمود:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت به معايشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (5)
مردم بندگان دنيا هستند و دين را همانند چيزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى كنند آن را نگاه مى دارند و هنگامى كه بناى آزمايش باشد، تعداد دينداران اندك مى شود.
نامه امام عليه السلام به اهل كوفه
امام عليه السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى دانست بر راى خود استوار مانده اند، اين نامه را نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على به سوى سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مومنان، اما بعد، شما مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حيات خود فرمود: هر كس ‍ سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال نمايد و پيمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى كند و در ميان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى نمايد، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بيدادگر مقدر مى كند، براى او نيز مقرر دارد، و شما مى دانيد و اين گروه (بنى اميه) را مى شناسيد كه از شيطان پيروى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطيل و غنايم را منحصر به خود ساخته اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند.
نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بيعت كرده ايد و مرا هرگز در ميدان مبارزه تنها نخواهيد گذرد و مرا به دشمن تسليم نخواهيد كرد. حال اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد كه راه صواب هم همين است، من با شمايم و خاندان من با خاندان شما و من پيشواى شما خواهم بود، و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و بيعت مرا از خود برداشتيد، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم، ديده ام، هركس فريب شما خورد نا آزموده مردى است، شما از بخت خود رويگردان شديد و بهره خود را همراه بودن با من از دست داديد، هر كس پيمان شكند، زيانش ‍ را خواهد ديد و خداوند به زودى مرا از شما بى نياز گرداند، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته. (6)
امام عليه السلام نامه را بست و مهر كرد و به قيس بن مسهر صيداوى داد تا عازم كوفه شود، و چون امام عليه السلام از خبر كشته شدن قيس مطلع گرديد گريه در گلوى او پيچيد و اشك بر گونه اش لغزيد و فرمود: خداوندا! براى ما و شيعيان ما در نزد خود پايگاه والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى (7)
سپس امام حمد و ثناى الهى را به جا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و خطبه اى ايراد فرمود. (8)
اظهارات ياران امام عليه السلام
پس از سخنان امام، زهير بپا خاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنيدم، اگر دنياى ما هميشگى و ما در آن جاويدان بوديم، ما قيام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنيا مقدم مى داشتيم.
سپس برير (9) برخاست و گفت: يابن رسول الله! خدا به وسيله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنيم و بدن ما در اره تو قطعه قطعه شود و جد بزرگوارت رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت شفيع ما باشد. (10)
سپس، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مى دانى كه جد پيامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل هاى همه جاى دهد و چنانچه مى خواست، همه فرمان پذير او نشدند، زيرا كه در ميان مردم، منافقانى بودند كه نويد يارى مى دادند ولى در دل نيت بى وفايى داشتند، اين گروه در پيش روى از عسل شيرين تر و در پشت سر، از حنظل تلخ ‌تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد، و پدرت على عليه السلام نيز چنين بود، گروهى به يارى او برخاستند و او با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال كرد تا مدت او نيز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت، و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر كس پيمان شكست و بيعت از گردن خود برداشت، زيانكار است و خدا تو را از او بى نياز مى گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى به سوى مغرب و يا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى هراسيم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى داريم و ما از روى نيت و بصيرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داريم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داريم.(11)
نامه عبيدالله به امام عليه السلام
به دنبال اطلاع عبيدالله از ورود امام عليه السلام به كربلا، نامه اى بدين مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسيده است كه در كربلا فرود آمده اى، و امير المومنين يزيد! به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و نان سير نخورم تا تو را به خداوند لطيف و خبير ملحق كنم! و يا به حكم من و حكم يزيد بن معاويه باز آيى! والسلام.
چون اين نامه به امام رسيد و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدند.
فرستاده عبيدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟
امام فرمود: اين نامه را جوابى نيست! زيرا بر عبيدالله عذاب الهى لازم و ثابت است.
چون قاصد نزد عبيدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، ابن زياد برآشفت و به سوى عمر بن سعد نگريست و او را به جنگ حسين فرمان داد.
عمر بن سعد كه شيفته ولايت رى بود، از قتال با حسين عليه السلام عذر خواست، عبيدالله گفت: پس آن فرمان ولايت رى را باز پس ده.
عبيدالله بن زياد اندكى قبل از اين واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى (12) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند، زيرا ديلميان بر آن جا مسلط شده بودند، و ابن زياد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعين (13) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زياد رسيد و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت: بايد به جانب حسين روى و چون از اين ماموريت فراغت يافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو!
به همين جهت عمر بن سعد از سر شب تا سحر در انديشه اين كار بود و با خود مى گفت:
اترك ملك الرى و الرى رغبتى
ام ارجع مذموما بقتل حسين
و فى قتله النار التى ليس دونها
حجاب و ملك الرى قره عينى (14)
سپس با اهل مشورت اين مساله را در ميان گذاشت، همه او را از جنگ با حسين بن على عليه السلام نهى كردند، و حمزه بن مغيره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از اين انديشه در گذر، زيرا مقاتله با حسين، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است، به خدا سوگند كه اگر همه دنيا از آن تو باشد و آن را از تو بگيرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسين بر گردن تو باشد. عمر بن سعد گفت: همين كار را انجام خواهم داد انشاء الله!
عمار بن عبدالله
عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت: امير مرا فرمان داده است به سوى حسين حركت كنم. من او رااز اين كار نهى كردم و گفتم: از اين قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بيرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسين فرا مى خواند، به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا ديد روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بيرون آمدم.
عمر بن سعد نزد ابن زياد رفت و گفت: مرا بدين مسووليت گماردى و در ازاى آن، ولايت رى رابه من اعطا كردى، و مردم هم از اين معامله آگاهند، ولى پيشنهادى دارم و آن اين است كه عده اى از اشراف كوفه هستند كه در اين مقاتله به همراهى آنان نياز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در ا ين مسير همراه باشند، سپس نام تعدادى از اشراف كوفه را ذكر كرد، عبيدالله بن زياد گفت: ما در اين كه چه كسى را خواهيم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهيم كرد! اگر با اين گروه كه همراه تو هستند، از عهده انجام اين ماموريت بر مى آيى كه هيچ، در غير اين صورت بايد از امارت رى چشم بپوشى!
عمر بن سعد چون پافشارى عبيدالله را مشاهده كرد گفت: خواهم رفت. (15)
روز سوم محرم اعزام لشكر به سوى كربلا
عمر بن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد. (16)
برخى نوشته اند كه: بنو زهره (قبيله عمر بن سعد) نزد او آمده اند و گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهيم از اين كار در گذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمين ميان ما و بنى هاشم مى گردد. عمر بن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد، ولى عبيدالله استعفاى او را نپذيرفت، و او تسليم شد. (17) برخى از تاريخ نويسان مى گويند: عمر بن سعد دو پسر داشت: يكى به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن مى كرد تا با امام عليه السلام مقاتله كند، ولى فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كارى بر حذر مى داشت، و سرانجام حفص نيز با پدرش راهى كربلا شد. (18)
خريدارى اراضى كربلا
از وقايعى كه در روز سوم ذكر شده، اين است كه امام عليه السلام قسمتى از زمين كربلا را كه قبرش در آن واقع شده است، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه مردم را بريا زيارت قبرش ‍ راهنمايى نموده و زوار او را تا سه روز ميهمانى نمايند. (19)
امام حسين عليه السلام وقتى به كربلا رسيد زمين نينوا و غاضريه را از بنى اسد به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه زوارش را به قبرش  راهنمايى كنند و آنها را مهمان كنند و در قبال اين شرط زمين را دوباره پس از آن كه پولش را پرداخت به آنها واگذاشت. از اين خبر معلوم مى شود كه با امام عليه السلام چقدر كالا و پول همراه بود كه مازاد آن بالغ بر شصت هزار درهم مى شد. شاهد ديگر بر عظمت اين دستگاه سلطنت، قضيه محمد بشر خضرمى است كه سيد بن طاووس نقل نموده است كه شب عاشورا يا همان شبى كه مرگ دور و بر خيمه ها مى گشت به محمد بشر خضر مى گفتند: پسرت در سر حد رى اسير شد. پاسخ داد: من نمى خواهم پسرم اسير باشد و من بعد از وى زنده بمانم. امام حسين عليه السلام سخن محمد را شنيد، به او فرمود: خدا به تو رحم كند، من بيعتم را از تو برداشتم و تو آزادى، هر طورى مى توانى در آزادى پسرت بكوش.
عرض كرد: درندگان مرا زنده نگذارند هرگاه از تو جدا شوم. حضرت فرمود: اين لباس ها و بردهاى يمنى را به پسرت ده كه در آزادى خود صرف كند. پس به او پنج دست لباس عطا فرمود كه بهاى آنها هزار دينار بود. معلوم نيست جنس اين لباس ها چه بوده كه قيمت يك دست آن دويست دينار مى شد و چقدر از اين نوع لباس با حضرت بود و براى چه آنها را با خود مى برد و اين پرسشى است كه شايد شنونده از آن بى نياز باشد.
حسين عليه السلام بزرگ تر از آن است كه براى رهايى جان خود حرمت حرم خدا را بشكند.
امام با عمل خود به همه به خصوص شيعه درس ديندارى داد و به آنها فهماند كه در خريد زمين بايد متوجه باشند اموال يكديگر را غضب نكنند.
درسى به بشر داد به دستور الهى درسش عملى بود نه كتبى نه شفاهى
هوشيارى ياران امام عليه السلام
هنگامى كه عمر بن سعد به كربلا وارد شد، عزره بن قيس احمسى را نزد امام حسين عليه السلام فرستاد تا از امام سوال كند براى چه به اين مكان آمده و چه قصدى دارد؟
چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام عليه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه اين كار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثير بن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسين مى روم و اگر خواهى او را خواهم كشت!
كثير بن عبدالله به طرف امام حسين عليه السلام رفت، ابوثمامه صائدى كه از ياران امام حسين بود چون كثير بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض ‍ كرد: اين شخص كه مى آيد بدترين مردم روى زمين است!
پس ابوثمامه راه را بر كثير بن عبدالله گرفت و گفت: شمشير خود را بگذار و نزد حسين عليه السلام برو!
كثير گفت: به خدا سوگند كه چنين نكنم! من رسول هستم، اگر بگذاريد پيام خود را مى رسانم، در غير اين صورت باز خواهم گشت.
ابوثمامه گفت: من دستم را روى شمشيرت مى گذارم، تو پيامت را ابلاغ كن.
كثير بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمى گذارم چنين كارى كنى.
ابو ثمامه گفت: پيامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زيرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمى گذارم به نزد امام بروى.
پس از اين مشاجره و نزاع، كثير بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جريان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمر بن سعد شخصى به نام قره بن قيس ‍ حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسين را ملاقات كن و از علت آمدنش به اين سرزمين جويا شو.
قره بن قيس به طرف امام حركت كرد، امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمود: آيا اين مرد را مى شناسيد؟
حبيب بن مظاهر عرض كرد: آرى! اين مرد، تميمى است و من او را به حسن راى مى شناختم و گمان نمى كردم او را در اين صحنه و موقعيت مشاهده كنم.
آنگاه قره بن قيس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسين عليه السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنود باز خواهم گشت.
قره بن قيس گفت: من پاسخ اين رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در اين امر انديشه خواهم كرد! پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او رااز جريان امر باخبر ساخت، عمر بن سعد گفت: اميدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسين برهاند.(20)
نامه عمر بن سعد
حسان بن فائد مى گويد: من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند، و در آن نامه چنين آمده بود: چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شدم، او در جواب گفت: اهالى اين شهر براى من نامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده اند، اگر آمدنم را خوش نمى داريد، باز خواهم گشت. عبيدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند، گفت:
الان وقد علقت مخالبنا به
يرجو النجاه ولات حين مناص (21)

نامه عبيدالله به عمر بن سعد

نامه عبيدالله به عمر بن سعد
عبيدالله به عمر بن سعد نوشت: نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم، از حسين بن على بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت!
چون اين نامه به دست عمر بن سعد رسيد، گفت: مى پندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست. (22)
عمر بن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند، زيرا مى دانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد. (23)
عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مى پروراند، و بعضى نوشته اند: مردم كوفه جنگ كردن با امام حسين عليه السلام را ناخوش مى داشتندو هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مى كردند، باز مى گشت.
عبيدالله بن زياد شخصى را به نام سويد بن عبدالرحمن فرمان داد تا مساله فرار از جنگ تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد، و او يك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمايند تا كسى جرات سرپيچى از دستورهاى او را نكند! نوشته اند كه آن مرد شامى براى طلب ميراث به كوفه آمده بود! (24)
عبيدالله در نخليه
عبيدالله شخصا از كوفه به طرف نخيله (25) حركت كرد و كسى را نزد حصين ابن تميم - كه به قادسيه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد، سپس كثير بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش ‍ كنيد و مردم را به طاعت و فرمانبردارى از يزيد و من فرمان دهيد، و آنان را از نافرمانى و برپا كردن فتنه بر حذر داريد و آنان را به لشكر گاه فراخوانيد، پس ‍ آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخيله نزد عبيدالله بازگشتند، و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچه ها و گذرگاه ها مى گشت و مردم را به پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق مى كرد و آنان را از يارى امام حسين بر حذر مى داشت. (26)
عبيدالله گروهى سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخيله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصميم گرفت كه او را ترور كند، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق گرديد و شهيد شد. (27)
روز چهارم محرم
در اين روز (28) عبيدالله بن زياد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفيان را آزموديد و آنها را چنان كه مى خواستيد، يافتيد! و يزيد را مى شناسيد كه دارياى سيره و طريقه اى نيكو است و به زير دستان احسان مى كند. و عطاياى او بجاست. و پدرش نيز چنين بود، و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده كه در ميان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين بفرستم اين سخن را به گوش جان بشنويد و اطااعت كنيد.
سپس از منبر به زير آمد و براى مردم شام (29) نيز عطايايى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخيله حركت كرد و حصين بن نمير و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسيل داشت تا عمر بن سعد را در جنگ با حسين كمك نمايند. (30)
پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، شمر بن ذى الجوشن اولين فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسين عليه السلام اعلام آمادگى كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبى با دو هزار و حصين بن نمير با چهار هزار نفر و مضاير بن رهينه مازنى با سه هزار نفر و نصر بن حرشه با دو هزار نفر كه جمعا بيست هزار نفر مى شدند.(31)
روز پنجم محرم
در اين روز كه مطابق با روز يكشنبه بوده است، عبيدالله بن زياد مردى را به دنبال شبث بن ربعى (32) فرستاد كه در دار الاماره حضور يابد، شبث بن ربعى خود را به بيمارى زده بود و مى خواست كه ابن زياد او رااز رفتن به كربلا معاف دارد، ولى عبيدالله بن زياد براى او پيغام فرستاد كه: مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است: چون به مومنان رسند گويند: از ايمان آورندگانيم، و هنگامى كه به نزد ياران خود - كه همان شياطينند - روند، اظهار دارند: ما با شماييم و مونين را به سخره مى گيريم (33) و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مى نهى و در اطاعت مائى، در نزد ما بايد حاضر شوى.
شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبيدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخيص داد! ابن زياد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و گفت: بايد به كربلا روى، پس شبث قبول كرد و عبيدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسيل داشت. (34)
سپس عبيدالله بن زياد به شخصى به نام زحر بن قيس با پانصد سوار ماموريت داد كه بر جسر صراه (35) ايستاده و از حركت كسانى كه به عزم يارى امام حسين عليه السلام از كوفه خارج مى شوند، جلوگيرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پيوستن به امام حسين عليه السلام از برابر زحر بن قيس و سپاهيانش گذشت، زحر بن قيس به او گفت: من از تصميم تو آگاهم كه مى خواهى حسين را يارى كنى، بازگرد، ولى عامر بن ابى سلامه بر زحر بن قيس و سپاهيانش حمله ور شد و از ميان سپاهيان گذشت و كسى جرات نكرد تا او را دنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسين عليه السلام محلق شد تا به درجه شهادت نايل آمد، و از اصحاب امير المومنين على بن ابى طالب عليه السلام بود كه در چندين جنگ در ركاب آن حضرت شمشير زده است. (36)
شمار لشكر دشمن كه به جنگ شهيد كربلا حاضر شدند
در عدد لشكر ابن زياد اختلاف است. به نظر صاحب ناسخ التواريخ پنجاه و سه هزار نفر بوده و به نظر مجلسى لشكر ابن زياد سى هزار نفر بوده اند. سيد در لهوف عدد آنها را بيست هزار دانسته و به عقيده ابى مخنف لشكر ابن زياد هشتاد هزار بوده است. ابن شهر آشوب سى و پنج هزار دانسته و ابن اعثم كوفى بيست هزار نفر گفته و در تذكره الخواص، شش هزار نفر نوشته و يافعى بيست و دو هزار نفر دانسته و در شرح شافيه پنجاه هزار سوار نوشته و در مطالبالسوول بيست و دو هزار نفر مرقوم شده و جماعتى صد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند. (37)
در نصوص صحيح آمده، ابن زياد بالغ بر 000/350 تن را بسيج كرده بود:
1. حر بن يزيد رياحى از قادسيه با 1000 سوار،
2. كعب بن طلحه با 3000 سوار،
3. عمر سعد با 4000 جنگجو،
4. شمر بن ذى الجوشن سلولى با 4000 سوار و پياده از اهل شام (ظاهرا شبام است كه قبيله اى است در كوفه).
5. يزيد بن ركاب كلبى با 2000 جنگجو؛
6. حصين بن نمير تميمى با 4000 جنگجو (ظاهرا حصين بن تميم تميمى است)؛
7. مضاير بن رهينه مازنى با 3000 جنگجو
8. نصر بن خرشه با 4000 جنگجو؛
9. شبث بن ربعى با 1000 جنگجو؛
10. حجار بن ابجر با 1000 جنگجو؛
مناقب ابن شهر آشوب پس از اين احصائيه جمع اصحاب را هشتاد و دو تن مى داند كه 32 نفرشان سوار بود و از نظر تجهيزات كامل نبودند، چه جز شمشير و نيزه در دستشان نبود( من مى گويم كمان هم داشته اند) (38)
در شمار لشكر ابن زياد اختلاف است، سى هزار و پنجاه هزار و بيست هزار و هشتاد هزاعر گفته اند و عده اى هم صد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند. (39) در عدد لشكر امام حسين عليه السلام نيز اختلاف است. 40 تن پياده و 32 نفر سوار، 82 تن پياده و 45 سوار و 100 نفر پياده هم گفته شده است.
و نيز گفته شده است 70 سوار و 100 پياده يا 30 سوار و 100 پياده. مولف گويد: مشهور آن است كه 72 تن بوده اند 18 تن از اولاد بنى هاشم و بقيه از اصحاب امام حسين عليه السلام.
در تعداد كل لشكريانى كه به همراه عمر بن سعد در كربلا حضور و پيدا كردند تا با امام حسين عليه السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكته اى كه نبايد فراموش كرد اين است كه تعداد نظاميان جيره خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دريافت مى كردند سى هزار نفر بوده است. (40) (41)
روز ششم محرم
عبيدالله در اين روز نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه: من از نظر كثرت لشكر اعم از سواره و پياده و تجهيزات، چيزى را از تو فرو گذار نكردم، توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براى من مى فرستند! (42)
وضعيت لشكر دشمن
چون مردم مى دانستند كه جنگ با امام حسين عليه السلام در حكم جنگ با خدا و پيامبر اوست، تعدادى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند نوشته اند:
فرمانده اى كه از كوفه با هزار سرباز حركت كرده بود، چون به كربلا مى رسيد فقط سيصد يا چهار صد نفر و يا كمتر از اين تعداد همراه او بودند و بقيه به علت بى اعتقادى به اين جنگ، اقدام به فرار كرده بودند. (43)
نامه امام عليه السلام از كربلا به محمد بن حنفيه
امام باقر عليه السلام فرمودند: امام حسين از كربلا نامه اى براى محمد بن حنفيه فرستاد كه متن آن چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى محمد بن على و من قبله من بنى هاشم، اما بعد فكان الدنيا لم تكن و كان الاخره لم تزل و السلام (44)
نامه اى است از حسين بن على به محمد بن على و ديگر بنى هاشم. اما بعد، مثل اين كه دنيا اصلا وجود نداشته و آخرت هميشگى و دائم بوده و هست.
بنى اسد و يارى امام عليه السلام
در اين روز حبيب بن مظاهر به آن حضرت عرض كرد: يابن رسول الله! در اين نزديكى طايفه اى از بنى اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ايشان را به سوى تو دعوت كنم، شايد خداوند شر اين گروه را از تو با حضور بنى اسد در كربلا دفع كند.
امام، اجازه داد و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را براى شمابه همراه آورده ايم، شما را به يارى پسر پيامبر خدا دعوت مى كنم، او يارانى دارد كه هريك از آنها بهتر از هزار مرد جنگى اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسليم نكنند. عمر بن سعد با لشكريانى انبوه او را محاصره كرده است، چون شما قوم و عشيره من هستيد شما را به اين راه خير راهنمايى مى كنم، امروز از من فرمان بريد و به يارى او بشتابيد تا شرف دنيا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر يك نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پيغمبرش در اينجا كشته شود و شكيبايى و رزد و اميد ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در عليين بهشت، رفيق و همدم او خواهد بود.
در اين هنگام مردى از بنى اسد كه او را عبدالله بن بشير مى ناميدند به پا خاست و گفت: من اولين كسى هستم كه اين دعوت را جابت مى كنم، و رجزى حماسى برخواند:
قد علم القوم اذ تواكلوا
و احجم الفرسان اذ تثاقلوا
انى شجاع بطل مقاتل
كاننى ليث عرين باسل (45)
آنگاه مردان قبيله كه تعدادشان به نود نفر مى رسيد به پا خاستند و براى يارى امام حركت كردند. در آن هنگام، مردى نزد عمر بن سعد رفته و او را از جريان كار آگاه كرد و او مردى را به نام ارزاق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى كه با امام فاصله چندانى نداشتند.
طايفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آويختند، حبيب بن مظاهر بر ارزق بانگ زد كه: واى بر تو بگذار ديگرى اين مظلمه را بر گردن بگيرد.
هنگامى كه طايفه بنى اسد دانستند كه تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سياهى شب پراكنده شدند و به قبيله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.
حبيب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جريان را گفت، امام حسين عليه السلام فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله. (46)
روز هفتم محرم: بستن آب به روى شهيد كربلا و يارانش
روز سه شنبه هفتم محرم از طرف ابن زياد به عمر بن سعد ماموريت داده شد كه بايستى حسين از من اطاعت كند و الا ميان او و آب مانع شو. من آب را بر يهود و نصارا حلال كردم و بر حسين و اهل او حرام نمودم. عمر سعد طبق دستور ابن زياد، عمرو بن حجاج با پانصد نفر را بر آب مامور كرد كه نگذارند امام حسين و كسانش از آب استفاده نمايند. (47)
در اين روز عبيدالله بن زياد نامه اى به نزد عمر بن سعد فرتاد و به او دستور داد تا با سپاهيانش خود بين امام حسين و اصحابش و آب فرات فاصله ايجاد كرده و اجازه نوشيدن حتى قطره اى آب را به امام ندهد، همانگونه كه از دادن آب به عثمان عمر بن سعد نيز فورا عمرو بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شريعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسى امام حسين و يارانش ‍ به آب شدند، و اين رفتار غير انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسين عليه السلام صورت گرفت. در اين هنگام مردى به نام عبدالله بن حصين ازدى كه از قبيله بجيله بود فرياد برداشت كه: اى حسين! اين آب را ديگر بسان رنگ آسمانى نخواهى ديد. به خدا سوگند كه قطره اى از آن را نخواهى آشاميد تا از عطش جان دهى.
امام حسين عليه السلام فرمود: خدايا! او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده.
حميد بن مسلم مى گويد: به خدا سوگند كه پس از اين گفت و گو به ديدار او رفتم در حالى كه بيمار بود، قسم به آن خدايى كه جز او پروردگارى نيست، ديدم كه عبدالله بن حصين آن قدر آب مى آشاميد تا شكمش بالا مى آمد، و آن را بالا مى آورد و باز فرياد مى زد: العطش باز آب مى خورد تا شكمش ‍ آماس مى كرد ولى سيراب نمى شد. و جنين بود تا جان داد. (48)
روز هشتم محرم (49)
چون تشنگى، امام حسين و اصحابش را سخت آزرده بود، آن حضرت كلنگى برداشت و در پشت خيمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را كند، آبى بس گوارا بيرون آمد، همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس ‍ آن آب ناپديد گرديد و ديگر نشانى از آن ديده نشد.
خبر اين ماجراى شگفت انگيز و اعجازآميز توسط جاسوسان به عبيدالله رسيد و پيكى نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه حسين چاه مى كند و آب به دست مى آورد، و خود و يارانش مى نوشند. به محض اينكه نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين و اصحابش بيشتر سخت بگير و با آنان چنان رفتار كن كه با عثمان كردند.
عمر بن سعد طبق فرمان عبيدالله بيش از پيش بر امام عليه السلام و يارانش ‍ سخت گرفت تا به آب دست نيابند. (50)
ملاقات يزيد بن حصين همدانى و عمر بن سعد
چون تحمل عطش خصوصا براى كودكان ديگر امكان پذير نبود، مردى از ياران امام حسين عليه السلام به نام يزيد بن حصين همدانى كه در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمر بن سعد رفته و با او در مورد آب مذاكره كنم، شايد از اين تصميم برگردد
امام عليه السلام فرمود: اختيار با تو است.
او به خيمه عمر بن سعد وارد شد بدون آن كه سلام كند، عمر بن سعد گفت: اى مرد همدانى. چه عاملى تو را از سلام كردن به من بازداشت؟ مگر من مسلمان نيستم و خدا و رسول او را نمى شناسم؟ آن مرد همدانى گفت: اگر تو خود را مسلمان مى پندارى، پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفته اى و آب فرات را كه حتى حيوانات اين وادى از آن مى نوشند، از آنان مصايقه مى كنى و اجازه نمى دهى تا آنان نيز از اين آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مى كنى كه خدا و رسلو او را مى شناسى؟
عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت: اى همدانى من مى دانم كه آزار اين خاندان حرام است. امام عبيدالله مرا به اين كار واداشته است. و من در لحظات حساسى قرار گرفته ام و نمى دانم بايد چه كنم؟ آيا حكومت رى را رها كنم، حكومتى كه در اشتياق آن مى سوزم؟ و يا اين كه دستانم به خون حسين آلوده شود در حالى كه مى دانم كيفر اين كار، آتش است؟ ولى حكومت رى به منزله نور چشم من است. اى مرد همدانى در خودم اين گذشت و فداكارى را كه بتوانم از حكومت رى چشم بپوشم نمى بينم.
يزيد بن حصين همدانى بازگشت و ماجرا را به عرض امام رسانيد و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است كه شما را براى رسيدن به حكومت رى به قتل برساند. (51)
آوردن آب از فرات
به هر حال هر لحظه تب عطش در خيمه ها افزون مى شد. امام عليه السلام برادر خود عباس بن على بن الى طالب را فراخواند و به او ماموريت داد تا همراه سى نفر سواره و بيست نفر پياده جهت تدارك آب براى خيمه ها حركت كند در حالى كه بيست مشك با خود داشتند. آنان شبانه حركت كردند تا به نزديكى شط فرات رسيدند در حالى كه نافع بن هلال پيشاپيش ‍ ايشان با پرچم مخصوص حركت مى كرد.
عمرو بن حجاج پرسيد: كيستى؟
نافع بن هلال خود را معرفى كرد.
ابن حجاج گفت: اى برادر خوش آمدى، علت آمدنت به اين جا چيست؟ نافع گفت: آمده ام تا از اين آب كه ما را از آن محروم كرده اند، بنوشم عمر بن حجاج گفت: بنوش تو را گوارا باد.
نافع گفت: به خدا سوگند در حالى كه حسين و يارانش تشنه كامند هرگز به تنهايى آب ننوشم.
سپاهيان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نبايد از اين آب بنوشند، ما را براى همين جهت در اين مكان گمارده اند. در حالى كه سپاهيان عمرو بن حجاج نزديك تر مى شدند، عباس بن على به پيادگان دستور داد تا مشكها را پر كنند، و پيادگان نيز طبق دستور عمل كردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهيانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پيكار مشغول كردند و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پيادگان توانستند مشكهاى آب را از آن منطقه دور كرده و به خيمه ها برسانند. (52)
سپاهيان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندگى آنها را به عقب راندند تا آن كه مردى از سپاهيان عمرو بن حجاج با نيزه نافع بن هلال، زخمى عميق برداشت و به علت خونريزى شديد، جان داد، و اصحاب به نزد امام بازگشتند. (53)

ملاقات امام عليه السلام و عمر بن سعد

ملاقات امام عليه السلام و عمر بن سعد
امام حسين عليه السلام مردى از ياران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمربن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمر بن سعد پذيرفت. شب هنگام، امام حسين عليه السلام با بيست نفر از يارانش و عمر بن سعد با بيست نفر از سپاهيانش ‍ در محل موعود حضور يافتند.
امام حسين عليه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن (ع) لى و فرزندش على اكبر را در نزد خود نگاه داشت، و همينطور عمر بن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيه همراهان دستور بازگشت داد.
ابتدا امام حسين عليه السلام آغاز سخن كرد و فرمود: اى پسر سعد! آيا با من مقاتله مى كنى و از خداييكه بازگشت تو به سوى اوست، هراسى ندارى؟ من فرزند كسى هستم كه تو بهتر مى دانى آيا تو اين گروه را رها نمى كنى تا با ما باشى؟ اين موجب نزديكى تو به خداست.
ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم مى ترسم كه خانه ام را خراب كنند.
امام حسين عليه السلام فرمود: من براى تو خانه ات را مى سازم. عمر بن سعد گفت: ممن بيمناكم كه املاكم را از من بگيرند.
امام فرمود: من بهتر از آن به تو خواهم داد، از اموالى كه در حجاز دارم، و به نقل ديگرى امام فرمود: من بغيبغه را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسيار بزرگى بود كه نخل هاى زياد و زراعت كثيرى داشت و معاويه حاضر شد آن را به يك ميليون دينار خريدارى كند ولى امام آن را به او نفروخت.
عمر بن سعد من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زياد بيمناكم و مى ترسم كه آنها را ا ز دم شمشير بگذراند.
امام حسين عليه السلام هنگامى كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمى گردد، از جاى برخاست درحالى كه مى فرمود: تو را چه مى شود؟ خداوند جان تو را از به زودى در بسترت بگيرد و تو را در روز قيامت نيامرزد، به خدا سوگند من مى دانم از گندم عراق جز به مقدارى اندك نخورى.
عمر بن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است. (54)
و برخى نوشته اند كه: امام حسين عليه السلام به او فرمود: مرا مى كشى و گمان مى كنى كه عبيدالله ولايت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند كه گوارى تو نخواهد بود، و اين عهدى است كه با من بسته شده است، و تو هرگز به اين آرزوى ديرينه خود نخواهى رسيد. پس هر كارى كه مى توانى انجام ده كه بعد از من روى شادى را در دنيا و آخرت نخواهى ديد، و مى بينم كه سر تو را در كوفه بر سر نى مى گردانند و كودكان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مى كنند.(55)
نامه عمر بن سعد به عبيدالله
بعد از اين ملاقات، عمر بن سعد به لشكرگاه خود بازگشت و به عبيدالله بن زياد طى نامه اى نوشت: خدا آتش فتنه را بنشاند و مردم را بر يك سخن و راى متحد كرد. اين حسين است كه مى گويد يا به همان مكان كه از آنجا آمده، بازگردد، يا به يكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و همانند يكى از مسلمانان زندگى كند، و يا اين كه به شام رفته تا هر چه يزيد خواهد درباره او انجام دهد. و خشنودى و صلاح امت در همين است. (56)
افترا و بهتان
عقبه بن سمعان (57) مى گويد: من با امام حسين از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق همراه بودم و تا لحظه اى كه آن حضرت شهيد شد، از او جدا نشدم. آن بزرگوار نه در مدينه و نه در كوفه و نه در ميان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهيان دشمن، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر اين كه من آن را شنيدم، به خدا سوگند آنچه را كه مردم مى گويند و گمان دارند كه او گفته است كه: بگذاريد من دستم را در دست يزيد بگذارم، يا مرا به سر حدى از سرحدات اسلامى بفرستيد، چنين سخنى نفرمود، فقط مى گفت: بگذاريد من در اين زمين پهناور بروم تا ببينم امر مردم به كجا پايان مى پذيرد. (58) (59)
برخى نوشته اند كه: عمر بن سعد، كسى را نزد عبيدالله فرستاد و اين پيام را بدو رسانيد كه: اگر يكى از مردم ديلم (كنايه از مردم بيگانه) اين مطالب را از تو خواهد تو آنها را نپذيرى، درباره او ستم روا داشته اى. (60)
پاسخ عبيدالله
چون عبيدالله نامه عمر بن سعد را در نزد ياران خود قرائت كرد گفت: ابن سعد در صدد چاره جويى و لسوزى براى خويشان خود است.
در اين هنگام، شمر بن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت: آيا اين رفتار را از عمر بن سعد مى پذيرى؟ حسين به سرزمين تو و در كنار تو آمده است، به خدا سوگند كه اگر او از اين منطقه كوچ كند و با تو بيعت نكند، روز به روز نيرومندتر گشته و تو از دستگيرى او عاجز خواهى شد، اين را از او نپذير كه شكست تو در آن است، اگر او و يارانش بر فرمان تو گردن نهند آنگاه تو در عقوبت و يا عفو آنان مختار خواهى بود.
ابن زياد گفت: نيكو رايى است و راى من نيز بر همين است. اى شمر نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر تا بر حسين و يارانش عرضه كند، اگر از قبول حكم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمر بن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امير لشكر باش و گردن عمر بن سعد را بزن و نزد من بفرست و در خبر ديگرى آمده است: عبيدالله بن زياد مردى به نام حويره بن يزيد تميمى را خواند و به او گفت: نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر، پس اگر او همان ساعت اقدام به جنگ نمود پس همان مطلوب ماست، و اگر اقدام نكرد او را گرفته و در بند كن و شهر بن حوشب را بخوان و او را امير بر لشكر و سپاه گردان. (61)
تهديد به عزل
سپس نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه: من تو را به سوى حسين نفرستادم كه از او دفع شر كنى و كار را به درازا كشانى و به او اميد سلامت و رهايى و زندگى دهى و عذر او را متوجه قلمداد كرده و شفيع او گردى اگر حسين و اصحابش بر حكم من سر فرود آورده و تسليم مى شوند آنان را نزد من بفست، و اگر از قبول حكم من خوددارى كردند با پاهيان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشير بگذران و بند از بند آنان جدا كن كه مستحق آنند. و چون حسين را كشتى، پيگر او را در زير سم اسبان لگد كوب كن كه او قاطع رحم و ستمكار است. و نمى پندارم كه پس از مرگ او اين عمل (لگد كوب كردن) به او زيانى برساند ولى سخنى است كه گفته ام و بايد انجام شود. پس ‍ اگر فرمان ما را اطاعت كردى تو را پاداش دهم، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشكر ما كناره گير و مسووليت آنها را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه ما فرمان خويش را به او داده ايم، والسلام.(62)
روز نهم محرم (تاسوعا)
شمر نامه را از عبيدالله بن زياد گرفته و از نخيله كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد (63) و نامه عبيدالله را براى عمر بن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو خدا خانه ات را خراب كند، چه پيام زشت و ننگينى براى من آورده اى به خدا سوگند كه تو عبيدالله را از قبول آنچه كه من براى او نوشته بودم بازداشتى و كار را خراب كردى، من اميدوار بودم كه اين كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسين تسليم نخواهد شد زيرا روح پدرش در كالبد اوست. شمر به او گفت: بگو بدانم چه خواهى كرد؟ آيا فرمان امير را اطاعت كرده و با دشمنش خواهى جنگيد و يا كناره خواهى گرفت و من مسئوليت لشكر را به عهده خواهم داشت؟
عمر بن سعد گفت: اميرى لشكر را به تو واگذار نمى كنم و در اين شايستگى را نمى بينم، و من خود اين كار را به پايان مى رسانم، تو امير پياده نظام باش  و سرانجام عمر بن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده كرد.(64)
امام صادق عليه السلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسين و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمر بن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه اظهار شادمانى و مسرت مى كردند، و در اين روز حسين را تنها و غريب يافتند و دانستند كه ديگر ياورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد. سپس امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم فداى آن كسى است كه او را غريب و تنها گذاشته و در تضيعيف او كوشيدند. (65)
امان نامه
چون شمر، نامه را از عبيدالله گرفت تا در كربلا به ابن سعد ابلاغ كند، او و عبدالله بن ابى المحل (كه ام البنين عمه او بود) به عبيدالله گفتند: اى امير خواهر زادگان ما همراه با حسين اند، اگر صلاح مى بينى نامه امانى براى آنها بنويس، عبيدالله پيشنهاد آنها را پذيرفت و به كاتب خود فرمان داد تا امان نامه اى براى آنها بنويسد.
رد امان نامه
عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسيله غلام خود - كزمان (66) به كربلا فرستاد، و او پس از ورود به كربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنين قرائت كرد و گفت: اين امان نامه اى كه عبدالله بن ابى المحل كه از بستگان شماست فرستاده است، آنها در پاسخ كزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نيست، امان خدا بهتر از امان عبيدالله پسر سميه است. (67) همچنين شمر به نزديكى خيام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان عليهم السلام فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام (كه مادرشان ام البنين است) را صدا زد، آنها بيرون آمدند، شمر به آنها گفت: براى شما از عبيدالله امان گرفته ام، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته (68) باشد؟
اعلان جنگ
پس از رد امان نامه، عمر بن سعد فرياد زد كه: اى لشكر خدا سوار شويد و شاد باشيد كه به بهشت مى رويد و سواره نظام لشكر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.
در اين هنگام امام حسين عليه السلام در جلوى خيمه خويش نشسته و به شمشير خود تكيه داده و سر بر زانو نهاده بود، زينب كبرى شيون كنان به نزد برادر آمد و گفت: اى برادر! اين فرياد و هياهو را نمى شنوى كه هر لحظه به ما نزديكتر مى شود.
امام حسين عليه السلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همين حال در خواب ديدم، به من فرمود: تو به نزد ما مى آيى.
زينب از شنيدن اين سخنان چنان بى تاب شد كه بى اختيار محكم به صورت خود زد و بناى بى قرارى نهاد.
امام گفت: اى خواهر! جان شيون نيست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
در اين اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام عرض كرد، اى برادر! اين سپاه دشمن است كه تا نزديكى خيمه ها آمده است.
امام در حالى كه برخاست فرمود: اى عباس. جانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو (69) و از آنها بپرس: مگر چه روى داده؟ و براى چه به اين جا آمده اند؟ حضرت عباس عليه السلام با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جمله آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمد و پرسيد: چه رخ داده و چه رخ داده و چه مى خواهيد؟ گفتند: فرمان امير است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد و يا آماده كارزار شويد!
عباس عليه السلام گفت: از جاى خود حركت نكنيد و شتاب به خرج ندهيد تا نزد ابى عبدالله رفته و پيام شما را به او عرض كنم. آنها پذيرفتند و عباس ‍ بن على عليه السلام به تنهايى نزد امام حسين عليه السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانيد، و اين در حالى بود كه بيست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصيحت مى كردند و آنان را از جنگ با حسين بر حذر مى داشتند و در ضمن از پيشروى آنها به طرف خيمه ها جلوگيرى مى كردند. (70)
سخنان حبيب بن مظاهر و زهير
حبيب بن مظاهر به زهير بن قين گفت: با اين گروه سخن بايد گفت خواهى تو و اگر خواهى من.
زهير گفت: تو به نصيحت اين قوم آغاز سخن كن.
حبيب رو به سپاه دشمن كرده گفت: بدانيد كه شما بد جماعتى هستيد، همان گروهى كه نزد خدا در قيامت حاضر شوند در حالى كه فرزندان رسول خدا و عترت و اهل بيت او را كشته باشند.
عزره بن قيس گفت: اى حبيب! تو هر چه خواهى و هرچه مى توانى خود ستايى كن!
زهير گفت: اى عزره! خداى عزوجل اهل بيت را از هر پليدى دور نموده و آنها را پاك و منزهداشته است، از خدا بترس كه من خير خواه توام، تو را به خدا از آن گروه مباش كه يارى گمراهان كنند و به خاطر خشنودى آنان، نفوسى را كه طيب و طاهرند، بكشند. (71)
عزره گفت: اى زهير! تو از شيعيان اين خاندان نبوده بلكه عثمانى هستى. زهير گفت: آيا در اينجا بودنم به تو نمى گويد كه من پيرو اين خاندانم؟ به خدا سوگند كه نامه اى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده يارى هم به او ندادم، بلكه او را در بين راه ديدار نمودم و هنگامى كه او را ديدم، رسول خدا و منزلت امام حسين عليه السلام نزد او را به ياد آوردم، و چون دانستم كه دشمن بر او رحم نخواهد كرد، تصميم به يارى او گرفتم تا جان خود را فداى او كنم، باشد كه حقوق خدا و پيامبر او را كه شما ناديده گرفته ايد، حفظ كرده باشم. (72)
امام عليه السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تاخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز بگزاريم، (73) خداى متعال مى داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم. (74)
يک شب مهلت براى راز و نياز
پس عباس عليه السلام نزد سپاهيان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشوار براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با اين در خواست، مردد بود، و سرانجام از لشكريان خود پرسيد كه: چه بايد كرد؟
عمر و بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل ديلم (كنايه از مردم بيگانه) و كفار از تو چنين تقاضايى مى كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!
قيس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگيد.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنين كنند، هرگز با در خواست آنها موافقت نكنم. (75)
عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على عليه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى دهيم، اگر تسليم شديد شما را به نزد عبيدالله بن زياد خواهيم فرستاد! و اگر سرباز زديد، دست از شما بر نخواهيم داشت. (76)
عصر تاسوعا
عمر سعد لشكر خود را بخواند، و پيش از غروب آفتاب به سوى حسين عليه السلام حمله ور شد.
حسين عليه السلام در جلو خيمه اش نشسته بود و دو زانو را در بند شمشير قرار داده بود و در اثر خستگى خوابش برده بود ولى خواهرش زينب عليه السلام بيدار بود و در كنار برادر ايستاده از وى پرستارى مى كرد. زينب غريو حمله سپاه را از نزديك بشنيد، با ملايمت به برادر نزديك شده گفت: برادر، بانگ و فرياد نزديك مى شود، آيا نمى شنوى؟ امام حسين عليه السلام سر برداشت و فرمود: جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم، به من فرمود: تو نزد ما مى آيى. خواهرش سيلى به صورت خود نواخت و گفت: اى واى... حسين عليه السلام فرمود: خواهر عزيز من، واى بر تو نباشد، آرام باش خداى تو را رحمت كند. آنگاه امام حسين عليه السلام برادرش حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را فراخواند و از او خواست كه برود از مهاجمان خبرى بياورد. وقتى كه حسين دانست كه كوفيان آهنگ جنگ دارند دوباره برادر را فرستاد كه از آنها خواهش كند كه يك امشب را دست از جنگ بدارند، زيرا ما مى خواهيم در اين شب براى خدا نماز بخوانيم و دعا كنيم و استعفار نماييم و هنگامى كه صبح شد و اگر خدا خواست و رو به رو شديم، جنگ خواهيم كرد.
عمر سعد با يارانش مشورت كرد كه اين مهلت را بدهد يا نه؟ يكى گفت: سبحان الله، به خدا ا گر اينان از ديلميان بودند واين تقاضا را از تو مى كردند شايسته بود كه با آن موافقت كنى. سپس تا فردا مهلت دادند. (77)
امام حسين عليه السلام بيعت نمى كند
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنى بين اثنتين، بين السله و اذلعه و هيهات منا الذله. يابى الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حج.ر طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان توثر طاعه اللئام على مصارع الكرام. الا و انى زاحف بهذه الا سره مع قله العدد و خخذله الناصر (78)
بدانيد ابن زياد بى پدر فرزند زياد زنا زاده مرا در ميان دو راه قرار داده است؛ يا آن كه شمشيرها از نيام كشيده مى شود و يا آن كه تن به خوارى و پستى داده تسليم او و يزيد گردم و خوارى از ما بسى به دور است. خدا خوارى ما را نخواهد و پيغمبر و مردمان با ايمان به آن تن ندهند و دامن هاى پاك مادران و جوانان با غيرت و راد مردان با حميت كه هرگز تا راه مرگ و شهادت به روى آنها باز است از راه پستى و مذلت و اطاعت از فرو مايگان نخواهند رفت از خوارى و ذلت ما امتناع دارند اكنون با كمى ياران و پراكنده شدن دوستان براى جنگ آماده ام. (79)
شب عاشورا
امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: من آن شب نشسته بودم و عمه ام زينب عليها السلام نزد من بود. پدرم حسين عليه السلام عليه السلام اين ابيات را انشاد فرمود و من آن را حفظ كردم و گريه در گلوگاه من گره گشت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم، اما عمه ام زينب كه اين كلمات را بشنيد نتوانست خود را كنترل كند و اشك از ديدگانش مى ريخت. (80)
يا دهر اف لك من خليل
كم لك بالا شراق و الا صيل
من صاحب او طالب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
و انا الامر الى الجليل
و كل حى سالك السبيل (81)
اى روزگار، تف بر تو از اين دوستى تو. چقدر تو را صبح هاى روشن و شام هاى تيره است كه بر كشته هاى ياران من يا دوستان من مى گذرد، آرى روزگار به دل نمى پذيرد. كارها بر دست خداى بزرگ است و بس و هر زنده اى بايد اين راه را بپيمايد.
پدرم دو يا سه بار اين شعر را بخواند تا من مقصودش را فهميدم (82)
هنگامى كه عمه ام زينب اين اشعار را شنيد، خوددارى نتوانست كرد از جاى پريد و دامن كشان و سر برهنه به سوى پدرم دويد وقتى به او رسيد شيون آغاز كرد و گفت: اى واى از داغديدگان، اى كاش مرگ زندگى مرا نابود مى كرد.
حسين عليه السلام نظر عميقى به زينب انداخت و به او گفت: خواهر عزيزم، حلم و بردبارى تو را شيطان نبرد. زينب گفت: يا ابا عبدالله، پدر و مادرم به فداى تو، جانم به قربان تو حسين اندوه خود را فرو برد ولى اشك در چشمانش مى درخشيد و در زير زبان چنين گفت:
و لو لا المزعجات من الليالى
لما ترك القطا طيب المنام (83)
اگر قطا را در شب وامى گذاشتند مى خوابيد.
قطا مرغى كوچك و سياه رنگ و كاكل دار است به اندازه كبوتر كه سنگ ريزه مى خورد و در فارسى آن را سنگ خوار گويند. در عرب معروف بوده كه اين مرغ در شب خواب خوشى دارد و تا خطرى او را تهديد نكند دست از خواب شيرين بر نمى دارد و از جاى خويش نمى جنبد.
زينب گفت: واى بر من! آيا مى خواهد تو را از من بگيرند، اين كه دل را بيشتر مى سوزاند. آن گاه سيلى به صورت خود نواخت و گريبانش را دريد و بى هوش افتاد. امام حسين عليه السلام كنار خواهر آمد، آب به صورت وى پاشيد و گفت: خواهر عزيزم، از خداى بپرهيز و صبر كن، صبرى كه براى خدا باشد. هنگامى كه زينب به هوش آمد امام حسين عليه السلام به او گفت: خواهر عزيزم، تو را سوگند مى دهم كه وقتى من كشته شدم بهر من گريبان چاك مكن، صورتت را مخراش، ناله مكن، شيون مزن. على بن الحسين مى گويد: آنگاه پدرم عمه ام را نزد من آورد و بنشانيد و خود نزد يارانش رفت.

امام حسين عليه السلام و شب عاشورا

امام حسين عليه السلام و شب عاشورا
در شب عاشورا همين كه اوضاع به آن حالت درآمد حسين عليه السلام اصحاب (84) را جمع كرد. امام سجاد عليه السلام فرمود: من نزديك رفتم ببينم پدرم چه مى گويد و آنها چه مى گويند. گوش كردم، ديدم پدرم آغاز كرد:
اثنى على الله احسن الثناء و احمده على السراء و الضراء اللهم انى احمدك على ان كرمننا بالنبوه و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدين فاجعلنا لك من الشاكرين، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر ولا اوصل م ن اهل بيتى فجزاكم الله جميعا عنى خيرا. الا و انى لا ظن يومنا من هولا الاعداء غدا و انى قد اذنت لكم جميعا فانطلقوا فى حل ليس عليكم منى ذمام. هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا و لياخذ كل رجل منك بيد رجل من اهل بيتى فجزاكم الله جميعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى يفرج الله فان القوم يطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غيرى
خدا را ثنا مى گويم به بهترين ثناها، و در همه حال، چه در سختى و چه در درستى، چه در راحتى و چه در بلا او را سپاس مى گويم و شكر مى كنم خدايا، تو را حمد مى كنم بر اين نعمت عظما كه ما را به نبوت گرامى داشتى و خاندان ما را خاندان نبوت قرار دادى، علم قرآن را به ما تعليم دادى كه حقيقت و روح تعليم را مى دانم.
بعد فرمود: يارانى نيك تر و با وفاتر از ياران خودم و اهل بيتى فاضل تر و با مراعات تر از اهل بيت خودم سراغ ندارم. سپس رو كرد به اصحاب و برادران و عموزادگان و همه مردان مجاهدى كه آن جا بودند و فرمود: اين گروه متعرض كسى ديگر غير از من نخواهند شد. همه شما از طرف من آزاديد، از تاريكى شب استفاده كنيد و به هر جا كه مى خواهيد برويد. فقط هر كدام از شما دست يكى از خاندان (85) مرا كه به تنهايى نمى توانند بروند بگيرد و با خود ببرد.
استغنا و بلند نظرى را ببينيد، هيچ اضهار وحشت و ترسى نمى كند، از احدى استمداد نمى كند، خود را به غير از خدا به احدى محتاج نمى بيند.
امام حسين عليه السلام اهل تعارف نبود، واقعا همه آنها را از طرف شخص  خودش مرخص كرد و آزاد گذاشت. مى خواست هيچ گونه خجالت و رو در بايستى در كار نباشد، همان طور كه مواقع ديگر نيز همين اظهارات را به بعضى از اصحاب يا نزديكان خود فرمود. از آن طرف يارانش هم نشان دادند كه واقعا و حقيقتا فداكار و از خود گذشته اند.
گاهى ممكن است يك فداكاريهاى بزرگ بشود، اما به دنبال يك ضرورت و اجبارى، نشير داستان معروف طارق بن زياد. همين كه افراد خود را از دريا عبور داد و وارد اسپانيا شد كشتى ها را آتش زد و از آذوقه جز مختصرى باقى نگذاشت. آنگاه خطاب به جميعت كرد و گفت: دشمن در جلو شما و دريا در پشت سر شماست از خواركى و مايه معيشت هم جز مقدار كمى در دست نداريد، روزى شما در دست دشمن است كه با شجاعت و دلاورى و جوانمردى مى توانيد از چنگ آنها بيرون بياوريد.
اگر برگرديد دريا كام خود را براى بلعيدن شما باز كرده است و اگر جلو برويد دشمن در برابر شماست و اگر به همين حال باقى بمانيد گرسنگى شما را از پا در مى آورد. مردم را به جهاد و مبارزه تحريض كرد، آنها هم مردانه جنگيدند و پيش بردند. ولى براى اصحاب سيدالشهدا چنين اجبارى به وجود نيامد، مى توانستند از آن مهلكه جان به سلامت ببرند. حتى امام حسين عليه السلام سر مبارك خود را پايين انداخت كه آنها خجالت نكشند و ماخوذ به حيا نشوند. ثابت و پابرجا ماندند، همه هم صدا و هم آواز شدند و گفتند: آيا ما چنين كارى كنيم و تو را تنها بگذاريم؟ تو را در چنگال دشمن بگذاريم و خودمان براى زندگى برويم. به خدا كه چنين چيزى امكان ندارد. اول كسى كه اين سخنان را جواب ابا عبدالله گفت، برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود و بعد از او ديگران هر كدام جمله اى نظير همين گفتند. (86)
گفتگوى امام حسين عليه السلام با اهل بيت و اصحاب خود
امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: شب عاشورا پدرم خطبه خواند و خطاب به اصحاب خود فرمود: اين مردم فقط مرا مى خواهند، اكنون كه سياهى شب همه جا را فرا گرفته است برويد. هر يك از شما دست يكى از اهل بيت مرا بگيرد و با خود ببرد.
پاسخ اهل بيت امام حسين عليه السلام
چون امام عليه السلام سخن به اين جا رسانيد، فرزندان و برادران و برادر زادگان و پسران عبدالله آغاز سخن كردند و گفتند: لا و الله ما بدين كار گردن ننهيم و بعد از تو زندگى نخواهيم.
لا ارنا الله ذلك ابدا
خداوند هرگز ما را به دين ناستوده كردار ديدار نكند.
نخست عباس بن على ابيطالب عليه السلام آغاز سخن كرد.
امام حسين عليه السلام فرمود: اى فرزندان عقيل، قتل مسلم توانايى صبر و شكيبايى را از شما برتافت، بر اين مصيبت فزونى نجوييد، من شما را رخصت دادم كه از اين بلاى ناگوار كناره گيرى كنيد. عرض كردند: سبحان الله، مردم با ما چه گويند و ما چه پاسخ دهيم كه گوييم سيد خود را و مولاى خود را و پسر عم خود را در ميان دشمن گذاشتيم. لا والله، ما بيزار از چنين كردارى هستيم، جان و مال و اهل و عيال را در راه تو فدا مى كنيم و در ركاب تو با دشمنان تو مى جنگيم خدا نياورد آن زندگانى را كه بعد از تو خواهيم كرد. (87)
پاسخ اصحاب به امام حسين عليه السلام
در اين هنگام مسلم به عوسجه برخاست و عرض كرد: يابن رسول الله، آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو برداريم؟ پس به كدام حجت در نزد حق تعالى اداى حق تو را عذر بخواهيم. لا والله، من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزه خود را در سينه دشمنان فرو ببريم و تا دسته شمشير در دست من باشد اندام دشمنان را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان محاربه كنم
به خدا سوگند، كه ما دست از يارى تو بر نمى داريم، تا خداوند بداند كه تا حرمت پيغمبر صلى الله عليه و آله را در حق تو رعايت كرديم به خدا سوگند كه من در مقام يارى تو در مرتبه اى هستم كه اگر بدانم كشته مى شوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكسرت مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد بار با من به جاى آوردند هرگز از تو جدا نخواهم شد كه گاهى مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم. چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آن كه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابدى است.
پس زهير بن قين برخاست و عرضه داشت: به خدا سوگند، من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم، پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاى آن خداى بزرگ دور گرداند شهادت را از جان تو و جوانان تو. هر يك از اصحاب آن جناب بدين منوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مى گفتند و زبان حال هر يك از ايشان اين بود:
شاها من ار به عرش رسانم سرير فصل
مملوك اين جنابم و محتاج اين درم
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر
اين مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم (88)
از شوق رخت هر كه پرش سوختنى نيست
پروانه صفت محفلش افروختنى نيست
گرد آمده از نيستى اين مزرعه را برگ
اى برق مزن خرمن ما سوختنى نيست
در طوف حريمش زفنا جامه احرام
كرديم كه اين جامه بن تن دوختنى نيست
در مدرسه آموخته اى گرچه بسى علم
در ميكده علمى است كه آموختنى نيست
خود را چه فروشى به دگر كس به خود اى دل
بفروش اگر چند كه بفروختنى نيست
گويند كه در خانه دل هست چراغى
افروخته كاندر حرم افروختنى نيست (89)
شب عاشورا
امشب شب وصال است روز فراق فرداست
در پرده حجازى شور عراق فرداست
امشب قرآن سعد است در اختران خرگاه
يا آنكه ليله البدر روز محاق فرداست
امشب ز لاله رويان فرخنده لاله زاى است
رخساره اى چون شمع در احتراق فرداست
امشب نواى تسبيح از شش جهت بلند است
فرياد واحسينا تا نه رواق فرداست
امشب به نور توحيد خرگاه شاه روشن
در خيمه آتش كفر دود نفاق فرداست
امشب ز روى اكبر قرص قمر هويداست
آسيب انشقاق از تيغ شقاق فرداست
امشب شكفته اصغر چون گل به روى مادر
پيكان و آن گلو را بوس و عناق فرداست
امشب خوش است و خرم شمشاد قد قاسم
رفتن به حجله گور با طمطراق فرداست
امشب نهاده بيمار سر روى بالش ناز
گردن به حلقه غل پا در وثاق فرداست
امشب به روى ساقى آزادگان گشاده
بند گران دشمن بر دست و ساق فرداست
امشب نشسته مولا بر رفرف عبادت
پيمودن ره عشق روى براق فرداست
امشب شب عروج است تا بزم قاب و قوسين
هنگام رزم و پيكار يوم السباق فرداست
امشب شه شهيدان آماده رحيل است
ديدار روى جانان يوم التلاق فرداست
امشب بگو به بانو يك ساعتى بيارام
هنگامه بلا خيز مالايطاق فرداست
امشب قرين يارى از چيست بى قرارى
دل گر شود ز طاقت يكباره طاق فرداست.
ديوان كمپانى
آخر روز نهم ماه محرم آخرين تكليف (يا بيعت يا جنگ) از سوى دشمن به امام رسيد و آن حضرت شب را براى عبادت مهلت گرفت و مصمم براى جنگ فردا شد.
روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى، امام با جماعت اندك خود روى هم رفته كمتر از نود نفر كه چهل نفر از ايشان از همراهان سابق امام و سى و چند نفر در شب و روز جنگ از لشكر دشمن به امام پيوسته بودند و ما بقى خويشاوندان هاشمى امام، از فرزندان و برادر زادگان و خواهر زادگان و عموزادگان بودند، در برابر لشكر بيكران دشمن صف آرايى نمودند و جنگ درگرفت.
آن روز از بامداد تا واپسين جنگيدند و امام حسين عليه السلام و جوانان هاشمى و ياران وى تا آخرين نفر شهيد شدند. در ميان كشته شدگان دو فرزند خردسال امام حسن و يك كودك خردسال و يك فرزند شير خوار امام حسين را نيز بايد شمرد.
لشكر دشمن پس از خاتمه جنگ حرمسراى امام را غارت كردند و خيمه و خرگاه را آتش زدند و سرهاى شهيدان را بريده بدن هاى ايشان را لخت كرده ببى آن كه به خاك بسپارند به زمين انداختند. سپس اهل حرم را همه زن و دختر بى پناه بودند با سرهاى شيهدان به سوى كوفه حركت دادند. در ميان اسيران از جنس ذكور تنى چند بيش نبود كه از جمله آنان فرزند بيست و دوساله امام حسين عليه السلام كه سخت بيمار بود يعنى امام چهارم و ديگر فرزند چهار ساله وى محمد بن على كه امام پنجم باشد و ديگر حسن مثنى فرزند امام دوم كه داماد امام حسين عليه السلام بود در جنگ زخم كارى خورده و در ميان كشته گان افتاده بود، او را نيز در آخرين رمق يافتند و به شفاعت يكى از سرداران سر نبريدند و با اسيران به كوفه بردندو از كوفه نيز به سوى دمشق نزد يزيد بردند.
واقعه كربلا و اسيرى زنان و دختران اهل بيت و شهر به شهر گردانيدن ايشان و سخنرانى هاى كه دختر امير المومنين عليه السلام و امام چهارم كه جز اسيران بودند در كوفه و شام بنى اميه را رسوا كرد و تبليغات چندين ساله معاويه را از كار انداخت و كار به جايى كشيد كه يزيد از عمل ماموران خود در ملا عام بيزارى جست و واقعه كربلا عامل موثرى بود كه با تاخير موجل خود حكومت بنى اميه را برانداخت و ريشه شيعه را استوارتر ساخت، و از آثار معجل آن انقلاب ها و نهضت هايى بود كه به همراه جنگ هاى خونين تا دوازده سال ادامه داشت و از كسانى كه در قتل امام شركت جسته بودند حتى يك نفر از دست انتقام نرهيد. (90)
امام حسين عليه السلام در روز عاشورا
حضرت امام عليه السلام در روز عاشورا تمام برادران و اصحاب خود را از دست داد و در راه خدا قربانى نمود.
مى گويند: ابى عبدالله عليه السلام يكه تاز ميدان بود. عمر سعد (عليه اللعنه و العذاب) به لشكريانش گفت: واى بر شما، با حسين سخن مى گوييد، او فرزند على است. دامنه سخن او را تا فردا هم بكشيد خسته نخواهد شد و از سخن گفتن باز نخواهد ماند، و همچنين به گفتار خويش ادامه خواهد داد.
پس شمر جلو آمد و گفت: اى حسين، چه مى گويى؟ واضح تر بگو تا بفهمم. حضرت فرمود: من مى گويم كه پرهيزكار باشيد و از خدا بترسيد و خون مرا مريزيد، زيرا خداوند خون مرا بر شما حلال نكرده است. من پسر دختر پيغمبر شما هستم و جده من خديجه همسر پيغمبر شما بود، شايد شما شنيده باشيد كه پيغمبر شما فرمود: حسن و حسين عليه السلام دو آقاى جوانان بهشتند. (91)
امام حسين عليه السلام قربانى مى دهد
السلام عليك يا اباعبدالله وعلى الارواح التى حلت بفنائك، عليك منى سلام الله ابدا ما بقيت و بقى اليل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منى لزيارتكم. السلام على الحسين، و على على بن الحسين، و على اولاد الحسين، و على اصحاب الحسين
فرازى از زيارت عاشورا
سلام بر تو اى ابا عبداله و بر آن روان هايى كه فرود آمدند به درگهت. بر تو باد از من سلام خدا براى هميشه تا كه باقى ام و باقى است شب و روز، و خدا مگرداند آن را آخرين زيارت من. سلام بر حسين و بر على بن الحسين و فرزندان حسين و بر ياران حسين.
از اين جا شروع مى كنم قربانيان راه قرآن را. اين كه اول شهيد روز عاشورا از اهل بيت آيا على اكبر است اختلاف است. محدث قمى (رحمه الله) از شيخ مفيد و سيد بن طاووس و طبرى و ابن اثير و ابوالفرج و غيره نقل كرده است كه اول شهيد اهل بيت عليهم السلام على اكبر بوده چنان كه در زيارت شهداى معروفه است:
السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل
اما بعضى از نويسندگان او شهيد اهل بيت را عبدالله بن مسلم و حضرت على اكبر عليه السلام را جز آخرين شهيدان مى دانند.

پی نوشته ها

---------------------------
1-فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام مرحوم محدث قمى، چاپ مشعل آزادى 1351، ص 128
2-كشف الغمه، 2/47
3-مقتل الحسين عليه السلام، مقرم، ص 193
4-وقايع الايام خيابانى، ص 171
5-بحار الانوار، 44/383 و 75/116، به نقل از تحف العقول
6-اين بيانات به صورت خطبه امام عليه السلام هنگام ملاقات با حر و سپاهيانش نيز آمده است كه شايد هر دو مورد صحيح باشد، در اثناى راه به صورت خطبه، و در كربلا به صورت نامه براى اشراف كوفه.
7-بحار الانوار، 44/381 اللهم اجعل لنا و لشيعتنا عندك منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شى قدير
8-طبرى ايراد اين خطبه را به وسيله امام در ذى حسم ذكر كرده، و برخى آن را پس از ورود به زمين كربلا از آن حضرت نقل كرده اند.
9-برير بن خضير از اصحاب امير المومنين عليه السلام و از شيوخ قرا در مسجد جامع كوفه از تابعين بوده است، در زهد و طاعت، شهره بود، و در ميان قبيله همدان شرف و منزلت والايى داشت. (وسيله الدارين، ص 106)
10-ملهوف، ص 32
11-مقتل الحسين، مقرم، ص 194
12-دستبى، اصل آن دشت بى، منطقه وسيعى است بين رى و همدان، و عموم آن را دشتابى مى گويند (الامام الحسين و اصحابه، ص 222)
13-حمام اعين نام موضعى است در كوفه منسوب به اعين مولاى سعد بن ابى وقاص (مراصد الاطلاع، 1/423).
14-مقتل الحسين عليه السلام، مقرم، ص 197. آيا حكومت رى را رها كنم و حال آن كه آرزوى من است؟ يا باز گردم و با كشتن حسين خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟ در كشتن حسين آتشى است كه نمى توان از آن گريخت، و حكومت رى هم نور چشم من است!
15-تاريخ طبرى، ص 409، ج 5
16-ارشاد، مفيد، 2/84
17-طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين عليه السلام، ص 69
18-الامام الحسين و اصحابه، 222
19-مجمع البحرين 5/461، كربل
20-تاريخ طبرى، 5/410
21-اكنون كه در چنگ گرفتار شده، اميد نجات دارد ولى حالا وقت فرار نيست!
22-تاريخ طبرى، 5/411
23-بحار الانوار، 44/385
24-الاخبار الطول، ص 253
25-نخيله محلى است در نزديكى كوفه در سمت شام كه لشكر در آنجا اجتماع مى كردند تا براى جنگ بيرون روند.
26-انساب الاشراف، 3/178
27-انساب الاشراف، 3/180
28-مرحوم خيابانى در وقايع الايام جريان منبر رفتن عبيدالله بن زياد را در كوفه و تحريض مردم به مشاركت در جنگ با امام حسين عليه السلام را از وقايع روز چهارم محرم ذكر كرده است.
29-از اين نقل چنين استفاده مى شود كه در جنگ با امام عليه السلام مردم شام هم شركت داشتند.
30-الاخبار الطول، 254
31-بحار الانوار، ج 44، ص 386
32-شبث بن ربعى گويا پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده و موذن سجاح (كه ادعاى نبوت كرد) بود، سپس به اسلام بازگشت و در صفين از حضرت على عليه السلام جدا شد و به خوارج پيوست و بعد از آن توبه كرد، و از قاتلان امام حسين عليه السلام گرديد. مدائنى مى گويد: او متولى سپاهيان شام در كوفه بود.
و عجلى مى گويد: شبث بن ربعى از جمله كسانى كه بر قتل على عليه السلام كمك كرده است و او از جمله كسانى است كه براى امام حسين عليه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت نموده است. (وسيله الدارين، 89)
33-و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون سوره بقره آيه 14
34-عوالم العلوم، 17/237
35-نام پلى است كه مردم كوفه براى رفتن به كربلا از آن عبور مى كردند.
36-مقتل الحسين، مقرم، ص 199
37-ناسخ، ج 2، ص 183
38-هفتاد و دو تن، يك تن، عنصر شجاعت، ج 1، ص 409
39-ناسخ، امام حسين عليه السلام، ج 2، ص 183
40-الامام الحسين و اصحابه، 230، مقتل الحسين، مقرمت ص 201
41-مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: حسين بن على عليه السلام بر برادرش امام حسن عليه السلام وارد شد و چون بر او نظر نمود گريست، امام حسن عليه السلام از علت گريه سوال كرد، امام حسين عليه السلام فرمود: براى مصايبى كه بر تو وارد مى شود گريه مى كنم. امام حسن عليه السلام فرمود: مرا با سم شهيد خواهند كرد ولى روزى همانند روز تو نيست اى ابا عبدالله، سى هزار مرد كه ادعا دارند از امت پيامبرند و خود رابه اسلام منسوب مى كنند بر كشتن و ريختن خون تو اجتماع كنند، حرمت تو را هتك و زنان و فرزندان تو را اسير و اموالت راغارت كنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى اميه نازل كند و آسمان خون ببارد و هر چيز حتى و حوش و ماهيان بر تو بگريند. (ملهوف، ص 11)
42-بحار الانوار، 44/387
43-حياه الامام الحسين عليه السلام، 3/118
44-كامل الزيارات، 75
45-به تحقيق كه اين گروه آگاهند در هنگامى كه آماده پيكار شوند و هنگامى كه سواران از سنگينى و شدت امر بهراسند كه من رزمنده اى شجاع و دلاورم گويا همانند شير بيشه مى باشم.
46-بحار الانوار، 44/386
47-ناسخ، ج 2، ص 92
48-ارشاد، شيخ مفيد، 2/86
49-مرحوم خيابانى در وقايع الايام جريان حفر چاه را در پشت خيام از وقايع روز هشتم محرم ذكركرده است. (وقايع الايام، 275)
50-مقتل الحسين، خوارزمى، ج 1، ص 244
51-كشف الغمه، ج 2، ص 47
52-مقاتل الطالبيين، ص 117
53-نفس المهوم، ص 219
54-سفينه البحار، ج 2، ص 270، كلمه عمر
55-سفينه البحار، ج 2، ص 270، كلمه عمر
56-ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 82
57-عقبه ين سمعان غلام رباب همسر امام حسين عليه السلام است، در روز عاشوار لشكريان ابن سعد او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند، و او چون دانست كه عقبه غلام است، امر كرد او را آزاد نمايند، و برخى از حوادث كربلا همانند اين جريان، از او نقل شده است.
58-تاريخ طبرى، ج 5، ص 413، كامل ابن اثير، ج 4، ص 54
59-باتوجه به اين روايت به اين نتيجه مى رسيم كه نامه عمر بن سعد افترا است به آن بزرگوار، و عمر بن سعد با اين انگيزه اين دروغ را به امام نسبت داده كه شايد عبيدالله پذيرفته و جنگ اقع نشود.
60-مقاتل الطالبيين، 114
61-مقتل الحسين، خوارزمى، ج 1، ص 245
62-اعلام الورى، ص 233
63-الامام الحسين عليه السلام و اصحابه، ص 249
64-ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 89
65-سفينه البحار، ج 2، ص 123، كلمه تسع
66-خوارزمى نام اين غلام را عرفان ذكر كرده است. (مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى ج 1، ص 245)
67-كامل ابن اثير، ج 4، ص 56
68-انساب الاشراف، ج 3، ص 184
69-اركب بنفسى انت اين تعبير امام حسين عليه السلام نسبت به برادرش عباس بنفسى انت در خور دقت است و حكايت مى كند از موقعيت و مرتبه بلندى كه آن بزرگوار نزد امام عليه السلام دارد.
70-ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 89
71-نفس المهموم، ص 226
72-انساب الاشراف، ج 3، ص 184
73-اعلام الورى، ص 234
74-ملهوف، ص 38
75-مقتل الحسين عليه السلام، مقرم، 212
76-ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 91
77-بانوى كربلا، ص 25
78-احتجاج طبرسى، ج 2، ص 24
79-سرمايه سخن، ج محرم، ص 157، تحف العقول، ص 245
80-مقتل خوارزمى، چاپ نجف، ص 237، ارشاد مفيد، ص 215، لهوف، ص 71، ابوالشهدا، چاپ قاهره، ص 160، ناسخ ج 6، ص 228
81-ينابيع الموده، ص 339، منتخب طريحى، ص 449
82-ارشاد مفيد، ص 232
83-بانوى كربلا، ترجمه آيه الله سيد رضا صدر، ص 127
84-اعلام الورى، ص 233
85-بلاغه الحسين عليه السلام، ص 39
86-مرجعيت و روحانيت، ص 66 - 67
87-ناسخ امام حسين عليه السلام، ج 2، ص 206
88-منتهى الامال، ج 1، ص 340
89-سرمايه سخن محرم، ص 57
90-شيعه در اسلام، ص 136
91-اقتباس از سرمايه سخن مرحوم دكتر آيتى، ج محرم، ص 100
------------------------
على ربانى خلخالى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page