جـنـگ پايان گرفت اكنون هفتاد و دو پيكر پاك بر روى خاك هاى گرم آرميده بود سرهايشان از بـدن جدا شده و لباسهايشان به غارت رفته بود دشمن كينه توز اكنون به هر چه مى خواست دست يـافته بود،ولى شرارت همچنان شعله مى كشيد عمر بن سعد فرياد زد: چه كسى حاضر است اسب بـر بـدن حـسـيـن بـتـازد ده نـفر داوطلب پيش آمدند، سوار بر اسب بر پيكر پاك شهدا تاختند و استخوانهاى بهترين مردان خدا را زير سم اسبها خرد كردند (1).
مسير خورشيد
عـصـر روز عـاشـورا ابـن سـعـد سـر مـبارك سيد الشهدا را به خولى سپرد تا به عبيداللّه بن زياد برساند (2).
آغاز پيام
عـمـر بـن سعد تا روز يازدهم محرم يعنى يك روز پس از شهادت امام حسين (ص) در كربلا ماند روزيـازدهم كشته هاى لشكر كوفه را جمع آورى كردند، بر آنها نماز خواندند و آنها را دفن كردند، ولـى جـنـازه حسين (ص) و يارانش را در صحرا بدون غسل و كفن رها كردند و زنان و خواهران و دختران امام حسين (ص) را با خود به طرف كوفه بردند (3).
خطبه زينب كبرى در كوفه
اهـل بـيـت رسـول خـدا (ص) را هـمـانـنـد اسـيـران وارد كوفه كردند امام سجاد (ص) از شدت بيمارى رنجور شده بود، ولى با اين حال او را در غل و زنجير كرده بودند.
مـردم كـوفـه با ديدن كاروان اسيران شيون و زارى سر دادند زينب كبرى دختر اميرالمؤمنين به مـردم اشـاره كـرد كـه خاموش باشيد، يكباره نفس ها بند آمد و زنگها از صدا افتاد و زينب زبان به سخن گشود:
سپاس خدا را و درود بر محمد و خاندان پاكش باد.
اى اهـل كـوفـه! اى مـردم مكار حيله باز! آيا گريه مى كنيد؟
اشكتان خشك مباد، ناله هايتان آرام نـگـيردشما در مثل مانند زنى هستيد كه رشته خود را محكم تافته، سپس تارتار از هم مى گسلد سـوگـندهايتان رادست آويز فساد كرده ايد، آيا جز لاف و تكبر و فساد و چاپلوسى كنيزان و سخن چينى دشمنانه چيزى ديگرى در شما هست؟
شما به سبزه خاكروبه و نقره بر قبر اندوده مى مانيد، براى خود توشه اى پيش فرستاديد كه خشم خدا را برانگيخت و در عذاب، جاودانه شديد آيا گريه و زارى مى كنيد؟.
آرى! بـه خدا شايسته گريه ايد بسيار بگرييد و كم بخنديد كه نصيبتان ننگ و عار شد، ننگى كه تا ابـدپـاك نشود چگونه مى توانيد اين ننگ را از دامن خود بشوييد كه فرزند خاتم انبيا، سيد جوانان بـهـشتى راكشته ايد، آنكه در سرگردانى ها مرجع و در سختى ها پناه شما بود، آنكه دليل روشن و زبـان گـويـاى شـمـابـود چه بار گناهى را بر دوش گرفتيد دور باشيد از رحمت خدا و نابودى نـصـيـبـتـان بـاد سـعـيتان به نوميدى انجاميد، دست ها بريده شد، سوداى پرزيانى كرديد، خشم پروردگار را براى خود خريديد و خوارى ذلت بر شما حتمى شد.
واى بـر شـمـا! مـى دانـيـد چـه جگرى از رسول خدا شكافتيد و چه پرده نشينى را از پرده بيرون كشيديد وچه خونى ريختيد و چه حرمتى را شكستيد كار بسيار زشتى مرتكب شديد چيزى نمانده كـه آسـمـان وزمين شكاف بردارد و كوهها ويران شوند آنچه كرديد بزرگ، دشوار، بد، كژ، زشت و شوم است و چنان بزرگ كه زمين و آسمانها را پر كرده آيا شگفت داريد اگر از آسمان خون ببارد و همانا عذاب آخرت خواركننده تر است و شما را در آن روز ياورى نيست.
مـهـلـت شـمـا را مـغـرور نـسازد كه خداى تعالى از شتابكارى به دور است و هميشه براى انتقام فرصت دارد و در كمين گاه است (4).
مجلس ابن زياد
اسيران را به كوفه آوردند ابن زياد در كاخ نشست و بار عام داد آنگاه گفت سر امام حسين (ص) را درمـقـابلش بگذارند لبخند زنان به سر شريف امام نگاه مى گرد و با چوبى كه در دست داشت به دندانهاى حضرتش مى زد و مى گفت: چه دندانهاى زيبايى! زيد بن ارقم صحابى رسول خدا (ص) كه اكنون پير شده بود، وقتى اين صحنه را مشاهده كرد فرياد زد: چوبت را از اين لبها بردار به خدا نـمى دانم چند بارلب هاى رسول خدا را بر روى اين لب ها ديدم كه آنها را مى بوسيد اين را گفت و شيون سر داد ابن زيادگفت: خدا چشمانت را گريان كند به خدا اگر پير نشده بودى گردنت را مى زدم.
زيـد از جـا بـرخـاست از مجلس خارج مى شد، مى گفت: اى جماعت عرب! از اين پس بردگانى بـيـش نـيـسـتيد، پسر فاطمه را كشتيد و امارت را به پسر مرجانه داديد، او خوبانتان را مى كشد و اشرارتان را به بندگى مى گيرد، از رحمت خدا دور باد آنكه به ننگ و ذلت رضا دهد (5).
زينب (س) در مجلس ابن زياد
زنـان و كودكان امام حسين (ص) را وارد مجلس ابن زياد كردند زينب (س) كهنه ترين لباسهايش راپـوشـيـده بود وقتى وارد مجلس شد ناشناس در گوشه اى نشست و كنيزانش بر گرد او حلقه زدند.
ابـن زياد گفت: اين زن كيست؟
زينب پاسخ نداد دوباره و سه باره پرسيد، ولى زينب (س) جواب ندادكسى گفت: اين زينب (س) دختر فاطمه زهرا است.
ابن زياد رو به زينب (س) كرده و گفت: سپاس خدا را كه رسوايتان كرد، شما را كشت و ادعايتان راتكذيب كرد.
زيـنـب (س) فـرمـود: سـپاس خدا را كه ما را به وسيله پيامبرش محمد (ص) گرامى داشت و از پليدى پاك كرد، تنها فاسق است كه رسوا مى شود و فاجر است كه تكذيب مى شود.
گفت: چگونه ديدى كارى را كه خدا با برادر و خاندانت كرد؟.
فـرمـود: من جز زيبايى نديدم، آنها كسانى بودند كه خدا شهادت را برايشان مقدر كرده بود و آنها هم به قتلگاه خويش آمدند به زودى خدا ترا با آنها در يك جا جمع خواهد كرد و به محاكمه خواهد كشيد ببين آنگاه پيروزى از آن كيست، مادرت به عزايت بنشيند پسر مرجانه!.
ابن زياد از خشم شعله ور شد، چنانكه گويى قصد جانش را دارد.
عمرو بن حريث گفت: اى امير! اين زن است به خاطر گفته هايش نبايد مؤاخذه شود.
ابن زياد گفت: با كشتن آن حسين متجاوز و عاصيان متمرد خاندانت، خدا قلبم را شفا داد.
زيـنـب دلـش شـكـسـت و گـريـسـت فرمود: به جان خودم، بزرگم را كشتى، خاندانم را اسير كردى،شاخه هايم را شكستى و ريشه ام را بريدى آرى اگر شفاى تو در اين است شفا گرفته اى.
ابن زياد گفت: اين هم مثل پدرش سجع وقافيه مى بافد، پدرش هم شاعر و سجع باف بود.
فـرمـود: زن را بـه سجع بافى چه من به اندازه اين كه نتوانم سجع بافى كنم گرفتارى دارم، اين آتش سينه است كه از زبان بيرون مى ريزد (6).
امام سجاد (ع) در مجلس ابن زياد
امام سجاد (ص) را وارد مجلس ابن زيا كردند ابن زياد گفت: تو كيستى؟.
فرمود: من على بن حسينم.
گفت: مگر خدا على بن حسين را نكشت.
فرمود: برادرى به نام على داشتم كه مردم او را كشتند.
گفت: خدا او را كشت؟.
فرمود: آرى، وقت مرگ، خدا جانها را مى گيرد، هيچ كس بدون خواست خدا نمى ميرد.
ابن زياد به خشم آمد دستور داد او را بكشند.
زيـنـب كبرى (س) دست در گردن آن حضرت كرد، فرمود: اى پسر زياد! بس است ريختن خون ما! آيااز خون ما سيراب نشدى، اگر ايمان دارى، به خدايت سوگند مى دهم مرا هم با او بكش.
امـام سـجـاد (ص) فـرمـود: عـمه جان ساكت باش تا با او سخنى بگويم آنگاه رو به ابن زياد كرده فرمود:اى پسر زياد با كشتن، مرا تهديد مى كنى و نمى دانى كه كشته شدن عادت ما و بزرگوارى ما در شهادت است.
ابـن زيـاد مـدتـى بـه آن دو نگريست بعد گفت: عجب چيزى است خويشاوندى، به خدا مى دانم كه دوست دارد با او كشته شود، رهايش كنيد (7).
خورشيد بر نى
اسـيـران را بـراى مـدتى كه در تاريخ ضبط نشده در كوفه نگه داشتند در اين مدت به دستور ابن زيادسرهاى شريف شهدا را گاهى بر درگاه كاخ نصب مى كردند و بر روى نى در كوچه هاى كوفه و قبايل اطراف مى چرخاندند (8).
در راه شام
ابن زياد درباره اسيران و سرهاى شهدا از يزيد كسب تكليف كرده بود و يزيد به او دستور داده بود آنهارا به شام بفرستد.
اهل بيت رسول خدا (ص) را براى حركت به سمت شام آماده كردند به دستور ابن زياد غل و زنجير بـردسـت و گـردن امـام سجاد (ص) نهادند و زنان و دختران را بدون محمل بر پالان هاى خشك شـتران سواركردند و همراه گروهى به فرماندهى كر حر بن قيس حركت دادند و همانند اسيران كفار شهر به شهر ومنزل به منزل به شام بردند.
امام سجاد (ص) از كوفه تا شام حتى يك كلمه با ماموران همراه سخن نگفت (9).
كاروان اسيران بر دروازه شام
سـهـل سـاعـدى از اصـحـاب رسـول خـداسـت، در راه زيارت بيت المقدس وارد شام شد، خود مـى گويد:شهرى ديدم پر درخت با جويبارهاى فراوان در و ديوار شهر با پرده هاى ديبا آذين بسته شده، مردم گرم شادمانى و سرور بودند زنان نوازنده را ديدم كه دف و طبل در دست مى نوازند با خود گفتم: گويا اهل شام عيدى دارند كه ما نمى دانيم به گروهى برخوردم كه مشغول صحبت بودند گفتم: آيا شما عيدى داريد كه ما نمى دانيم؟.
گفتند: به نظر غريب مى آيى.
آرى من سهل ساعدى هستم كه پيامبر خدا را ديده و احاديث او را مى دانم.
گفتند: اى سهل تعجب مى كنيم، چرا از آسمان خون نمى بارد و زمين اهل خود را فرو نمى برد؟.
مگر چه شده؟.
اى سهل سر حسين (ص) را از عراق هديه مى آورند.
عجب! سر حسين را مى آورند و اين مردم شادمانى مى كنند؟
از كدام دروازه وارد مى شوند؟.
از دروازه ساعات.
مـى گـويد: ما در همين گفتگو بوديم كه پرچمها يكى پس از ديگرى نمايان شد، سوارى را ديدم كه نوك نيزه اش را برداشته و سرى شبيه به پيامبر اكرم (ص) بر آن زده و پشت سرش زنان سوار بر پالان خشك شتران بدون وسايل آسايش مى آيند خود را به اولين زن رساندم.
ـ دخترم تو كه هستى؟.
ـ من سكينه دختر حسينم.
آيا كارى از من ساخته است؟
من سهل بن سعد از اصحاب جدت هستم.
اى سـهـل بـه ايـن نـيـزه دار بـگـو ايـن سر را جلوتر ببرد تا مردم به آن نگاه كنند و از حرم رسول خدا (ص)چشم بردارند.
نزديك نيزه دار رفتم.
ـ آيا مى خواهى چهارصد دينار بگيرى؟.
ـ در مقابل چه مى خواهى؟.
ـ اين سر را از ميان زنان بيرون ببر.
نيزه دار جلو رفت و من چهار صد دينار را به او دادم (10).
اسيران در مسجد دمشق
وقـتـى كـاروان اسـيـران اهل بيت وارد مسجد دمشق شدند، ايشان را در جايگاه اسيران يعنى بر پـلـه هـاى مـسجد جامع جا دادند در اين هنگام پير مردى خود را به امام سجاد (ص) نزديك كرده گفت: سپاس خدارا كه شما را كشت، شهرها را از دست مردان شما آسوده ساخت و اميرالمؤمنين، يزيد را بر شما مسلطكرد.
امام سجاد (ص) فرمود: اى شيخ قرآن خوانده اى؟.
ـ آرى خوانده ام.
ـ آيـا ايـن آيه را خوانده اى: (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى)، يعنى: اى پيامبر! بگو من به خاطر رسالتم از شما مزدى نمى خواهم، جز اينكه به خويشان من مودت ورزيد (11).
اى شيخ ما همان خويشان پيامبر هستيم.
اى شـيـخ! آيـا ايـن آيـه را خـوانده اى: (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)،يعنى: خداوند اراده كرده است پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك و پاكيزه نمايد (12).
ـ آرى خوانده ام.
ـ ما همان اهل بيتى هستيم كه اين آيه درباره شان نازل شده.
پير مرد از گفته خود پشيمان شد و مدتى همچنان ساكت ايستاد.
عـاقـبت سر به سوى آسمان برداشته و گفت: بارالها! من از دشمنى با اين خاندان توبه مى كنم و ازدشمنان آل محمد بيزارى مى جويم.
سر امام حسين (ع) در مجلس يزيد
سـر مـبـارك امـام حسين (ص) را در طشتى از طلا در مقابل يزيد قرار دادند يزيد پيروزمندانه بر تـخت نشسته بود نگاهى به سر و نگاهى به اهل مجلس انداخت و گفت: اين شخص بر من مباهات مى كرد،مى گفت پدرم از پدر يزيد بهتر است، مادرم از مادر يزيد بهتر است، جدم از جد يزيد بهتر است و خودم از يزيد بهترم و همين مباهات بود كه او را به كشتن داد، اين كه مى گفت پدرم از پدر يـزيد بهتر است همه مى دانند در قضيه حكميت، خدا به نفع پدر من حكم كرد و اين كه مى گفت مادرم از مادر يزيد بهتر است به جان خودم حرف درستى است فاطمه دختر رسول خدا از مادر من بهتر بود و اين كه مى گفت جدم ازجد يزيد بهتر است هر كس به خدا و قيامت ايمان دارد، پيامبر را بـهـتر از خود مى داند، ولى اين كه مى گفت خودم از يزيد بهترم گويا از اينجا ناشى مى شد كه ايـن آيـه قرآن را نخوانده بود: (بگو بار الها مالك حقيقى توئى سلطه و قدرت به هر كس بخواهى مى دهى و از هر كس بخواهى مى گيرى خير در دست توست و تو بر هر كار توانايى) (13).
سـيـاسـتـى كـه بـنـى اميه پس از شهادت امام حسين (ص) براى تبرئه و برحق جلوه دادن خود پيش گرفتند، سه ركن اساسى داشت:
1 ـ جـدا كـردن حـسـاب امـام حـسـيـن (ص) از پـيـامـبـر اكـرم (ص) و اصـل اسـلام آنها سعى داشـتـنـدحـسـيـن (ص) را بـه عنوان شخصى عادى معرفى كنند كه بر مبناى اغراض شخصى با حكومت وقت درگيرو كشته شده است، بنابر اين كشتن او هيچ ضررى به رابطه قاتلين او با اسلام و پيامبر اسلام ندارد.
2 ـ ايـن كه ماجراى كربلا و كشته شدن امام حسين (ص) را به مقدرات الهى مستند كنند بنابراين قاتلين آن حضرت اگر چه در ظاهر عمل بسيار زشتى را مرتكب شده بودند، ولى در حقيقت عامل اجراى قضا وقدر بودند و گناهكار اصلى، خود امام حسين (ص) بود كه با حركت خود باعث ايجاد اين واقعه شده بود.
3 ـ اين كه اموى ها مخصوصا شخص يزيد از اين حادثه اظهار نارضايى كرده، مردم كوفه و ابن زياد رامقصر جلوه دهند.
در مـقـابـل ايـن سياست مزورانه، اهل بيت و رجال سرشناسى كه در گوشه و كنار بلاد اسلام از زمان رسول خدا (ص) باقى مانده بودند، در موضع گيرى هاى خود:
اولا سـعـى مـى كـردنـد ارتباط و نسبت امام حسين (ص) با اصل اسلام را براى مردم تشريح كنند مثلازيد بن ارقم، انس بن مالك و ابو برزه اسلمى از اصحاب رسول خدا (ص) در مجلس ابن زياد و يـزيـداعـتـراض كـردنـد و از علاقه شديد رسول خدا به امام حسين (ص) سخن مى گويند و امام سـجـاد (ص) درخـطـبـه اى كـه در مسجد دمشق ايراد مى كند، به انحا مختلف ارتباط وثيق امام حسين (ص) با اركان اسلام را بيان مى دارد (14).
ثـانـيـا: از سـنت هاى جارى آفرينش و حكمت الهى در مقابل جنايتكاران پرده بردارند و تحريفات يـزيداز آيات شريف قرآن را در تطبيق بر واقعه كربلا به مردم گوشزد كنند به عنوان نمونه زينب كـبـرى درمجلس يزيد، سنت امهال جنايتكار را تشريح مى كند و امام سجاد در جواب ابن زياد، بر دخالت مردم درشهادت برادرش على اكبر تاكيد مى نمايد (15).
ثـالـثـا: دخـالـت يـزيد و خاندان بنى اميه را در اين حادثه افشا كنند و لذا در سخنانى كه در شام ايرادشده بدون هيچ اشاره اى به ابن زياد و مردم كوفه، يزيد را مسئول مستقيم اين جنايت معرفى مى كنند.
الـبـته از اين نكته نيز نبايد غافل شد كه يزيد به علت خباثت ذاتى و حماقت باطنى، هرگز موفق بـه اجـراى دقـيق اين سياست نشد و به طور مكرر در سخنان خود به دشمنى خود با پيامبر اسلام اشاره كرده و از كشته شدن امام حسين (ص) اظهار شادمانى و خشنودى نمود و همين امر بود كه در كـنـارروشنگرى هاى اهل بيت (ع)، حكومت بنى اميه را رسوا و بى آبرو ساخت و طومار حكومت آنان را درهم پيچيد.
ابوبرزه
سـر مـبـارك امـام حـسـيـن (ص) در مقابل يزيد بود بزرگان شام در مجلس حاضر بودند يزيد با چوب خيزران به لب و دندان امام مى زد و سخنان بيهوده مى گفت، ابوبرزه اسلمى، صحابى رسول خـدا، درمـجـلـس حـاضـر بود فرياد زد: واى بر تو اى يزيد! با چوب بر دندان حسين، پسر فاطمه مـى زنى!؟
خودديدم كه رسول خدا لب و دندان او و برادرش حسن را مى مكد و مى گويد اين دو، سالار جوانان بهشتند،خدا قاتلشان را لعنت كند.
يزيد از سخنان او خشمگين شد و دستور داد او را كشان كشان از مجلس بيرون بردند (16).
فصل سوم: وقايع بعد از شهادت امام حسين (ع) ـ پيكر شهدا
- بازدید: 7453