اندوه دل
بخشى از آنچه در اين فصل آمده، برگى از نامه اى است كه امير مؤ منان به درخواست جمعى از ياران خود، در شرح حال خويش و حوادث پس از رسول خدا(ص) نگاشته است.
اين نامه به منزله سلسله حلقه هايى است كه اما آن را در چند بخش تنظيم كرده و فرموده است تا هر جمعه در پاره اى از نواحى و مراكز استانها بر مردم خوانده شود.
در حلقه نخستين، عهد جاهليت را توصيف فرموده و سپس از ظهور اسلام و عهد رسول خدا(ص) و دوران شيخين و زمان عثمان و قتل وى سخن به ميان آورده است. و در پايان نيز از نابسامانيهاى عهد خويش و كارشكنيهاى معاويه و توطئه ها و نيرنگهاى او پرده برداشته است.
اين نامه يك دوره فشرده از زندگانى على است كه با خط خود يا به املاى او و خط ديگرى نوشته شده است.
ماءخذ اين نامه، رسائل كلينى و كتاب غارات ثقفى است. سيد اين طاوس متن آن را از رسائل كلينى در كتاب كشف المحجّه آورده و مرحوم مجلسى آن را در بحار نقل كرده است.
ترجمه اين نامه توسط حاج ميرزا خليل كمره از دو كتاب رسائل و غارت به تقارن، ضمن گفتارى در كتاب گفتار ماه به چاپ رسيده است. و نيز همين نامه از آنجا كه در كشف المحجّه آمده است، و به قلم آقاى دكتر اسدلله مبشرى به فارسى برگردان و با نام فانوس منتشر شده، ترجمه ديگرى يافته است كه بنده از هر دو كتاب سود جسته ام.
كتاب اختصاص و بحار و خصال صدوق و نهج البلاغه از دير منابع اين بخش است.
روزهاى سياه
... خداوند سبحان، محمد را به نبوت برانگيخت در حالى كه شما در بدترين حال مى زيستيد: در ميان شما كسانى بودن كه بهسگانخود غذا مى خوراندند، اما فرزندان خود را مى كشتند! به غارت و چپاول ديگران مى رفتند و چوپان باز مى گشتند خيمه و قبيله خود را غارت شده مى يافتند.
خوراكتان گاهى علهز (معجونى آميخته از خون و كرك شتر) و گاهى هبيده (دانه هاى تلخ حنظل) و زمانى هم مردار و لاشه حيوانات و خون آنها بود. از طعامهاى خشن و ناگوار و آبهاى آلوده و بويناك بهره مى جستيد و در كنار سنگهاى سخت و بتهاى گمراه كننده منزل مى گزيديد. و خون يكديگر را مى ريختيد و افرادتان را به اسارت مى برديد.
خداوند منّان قريش را با نزول سه آيه از قرآن كريم، تخصيص داد و عرب را به طور عموم به يك آيه. اما آياتى كه درباره قريش فرموده است، نخست آنكه فرمود:اى مؤ منان بياد آريد زمانى را كه شما اندك بوديد و در ميان انبوه دشمن مى زيستيد، آنها شما را در زمين (مكه) خوار و ضعيف مى شمردند. و شما از هجوم مشركان بر خود ترسان بوديد. تا آنكه خدا شما را در پناه خود آورد و بيارى خود نيرومندى و نصرت عطا فرمود. و از بهترين غنائم و خواركى ها روزى شما قرار داد. باشد تا شكرگزار باشيد.(1)
ديگر آنكه فرمود:
خدا به كسانى از شما بندگان كه ايمان آورد و رفتار نيكو داشته باشد وعده فرموده كه (در ظهور امام زمان (ع)) در زمين خلافت دهد. چنانكه امم صالح پيامبران سلف، جانيشين پيشينيان خود شدند. و علاوه بر خلاف، آئين پسنديده آنان را بر همه اديان تمكين و تسلط دهد و به همه مومنان، پس از خوف و ترس از دشمنان، ايمنى كامل دهد تا مرا به يگانگى بى هيچ شايته شركت و ريا پرستش كنند، و بعد از آن هر كه كافر گشت به حقيقت همان فاسقان تبه كارند.(2)
سوم گفتار قريش به رسول خدا(ص) است، آنگاه كه ايشان را به اسلام و هجرت فرا مى خواند، گفتند:
اگر ما با تو همراهى كنيم و اسلام را كه طريق هدايت است پيروى نماييم ما را از سرزمينمان بيرون خواهند كرد (در پاسخ آنها بگو) آيا ما حرم مكه را براى ايشان محل امن و آسايش قرار نداديم تا به اين مكان از هر سوى، انواع نعمت و ثمرات كه روزى آنها كرده ايم - بياورند؟ حقيقت اين است كه اكثر مردم نادانند.(3)
اما آيه اى كه درباره عموم عرب است:
به ياد آريد كه اين نعمت بزرگ خدا را كه شما با هم دشمن بوديد و خدا در دلهاى شما الفت و مهربانى انداخت و به لطف او همه برادر دينى يكديگر شديد در صورتى كه در پرتگاه آتش بوديد خدا شما را نجات داد....(4)
پس نعمت اسلام و پيامبر چه نعمت بزرگى است اگر دست از آن نشوييد و به سوى ديگرى نرويد! و چه مصيبت عظيمى است اگر بدو نگرويد و از آن روى گردانيد؟!
پس از چندى، پيامبر خدا(ص) بعد از آنكه بار رسالت و مسؤ وليت خويش را به انجام رسانيد، ديده از جهان برگرفت. مصيبت فقدان او براى همه مؤ منان جانگداز بود و براى نزديكان و دودمان وى بخصوص سخت اندهبار و عظيم بود. مصيبتى كه مؤ منان به مانند آن دچار نشده بودند و پس از آن نيز هرگز چنان روز سختى را مشاهده نخواهند كرد.
آن بزرگوار از اين جهان رخت بربست وكتاب خداواهل بيتخود را بر جاى گذاشت. آنها دو پيشوايند كه هيچگاه اختلاف ندارند و دو برادرند كه دست در دست هم دارند و با يكديگر دشمنى ندارند و دو همراهند كه جدايى نمى پذيرند.
قال على (ع):... بعث محمدا و انتم معاشر العرب على شر حال، يعذو احدكم كلبه و يقتل ولده و يغير على غيره فيرجع و قد اغير عليه، تاكلون العلهز و الهبيده و الميته و الدم، منيخون على احجار خشن و اوان مضله تاكلون الطعام الجشب و تشربون الما الاجن، تسافكون دماكم و يسبى بعضكم بعضا، و قد خص الله قريشا بثلاث ايات و عم العرب بايه. فاما الايات اللواتى فى قريش فهو قوله تعالى: (و اذكروا اذا اتبم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان تبخطفكم الناس فاواكم و ايدكم بنصره و رزقكم من الطيبات اعلكم تشكرون).
و الثانيه (وعا الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بهد خوفهم امنا يعبدوننى لايشركون بى شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون) والثالثه قول قريش لنبى الله تعالى حين دعاهم الى الاسلام و الهجره فقالوا: (ان نتبع الهدى معك نتخلف من ازضنا). فقال الله تعالى: (او لم نمكن لهم حرما امنا يجبى اليه ثمرات كل شى رزقا من ادنا و لكن اكثرهم لايعلمون).
و اما الايه التى عم بها العرب فهو قوله تعالى: (و اذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعدا فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون).
فيا لها نعمه ما اعظمها ان لم تخرجوا منها الى غيرها و يا لها من مصيبه ما اعظمها ان لم تومنوا بها و ترغبوا عنا. فمضى نبى الله و قد بلغ ما ارسل به فيالها مصيبه خصت الاقربين و عمت المومنيت لم تصابوا بمثلها و لن تعاينوا بعدها مثلها.
فمضى لسبيله و ترك كتاب الله و اهل بيته امامين لايختلفان و اخوين لايتخاذلان و مجتمعين لايتفرقان....(5)
شتاب مردم
1 پس از رسول خدا مسلمانان در تصدى خلافت اختلاف كردند به خدا سوگند هرگز تصور نمى كردم و به خاطرم نمى گذشت كه مردم پس از رسول خدا(ص) جز من به كس ديگرى روى آورند! (چيزى كه براى من شگفت آور بود) هجوم و شتاب مردم بود كه مى ديدم مانند سيل به طرف او (ابوبكر) سرازير شده بودند و براى اينكه با او بيعت كنند به سمت وى مى تاختند (و از يكديگر سبقت مى گرفتند)!.
2... هنگامى كه ديدم مردم براى بيعت با ابوبكر هجوم آوردند، من دست نگه داشتم، و معتقد بودم كه به مقام محمد از او و ديگران، برازنده ترم (مگر نبود كه) رسول خدا(ص) آن دو نفر (ابوبكر و عمر) را در سپاهاسامة ين زيدقرار داده بود و از آنها خواسته بود تا همراه اسامه مدينه را ترك كنند؟
آخرين كلماتى كه از زبان مباركش شنيده مى شد فرمان حركت و شتاب در تجهيز سپاه اسامه بود.
1 قال على (ع):... فلما مضى لسبيله تنازع المسلمون الامر بعده،فو الله ماكانيلقى فى روعى و لايخطر على بالى ان العرب تعدل هذا الامر بعد محمد عن اهل بيته و لا انهم منحوه عنى من بعده. فما راعنى الا انثيال الناس على ابى بكر و اجفالهم اليه ليبايعوه.(6)
2... فلما رايت الناس قد انثالوا على ابى بكر للبيعه، امسكت يدى و ظييت انى اولى و احق بمقام رسول الله (ص) منه و من غيره و قد كان نبى الله امر اسامه بن زيد على جيش و جعلهما فى جيشه و ما زال النبى الى فاضت نفسه يقول: انفذوا جيش اسامه، لنفذوا جيش اسامه....(7)
سپاه اسامه
... پيامبر خدا در واپسين دقايق زندگى به فرماندهىاسامه بن زيدبسيج كرد. در آن لشكر از عرب زادگان و تيرهاوس و خزرجو كسانى كه بيم آن مى رفت كه حضورشان در مدينه موجب فتنه واخلال گردد و با شكستن پيمانى كهاز من بر عهده داشتند و با ساز كردن نغمه هاى مخالف، سبب دشوارى در امر خلافت گردند، و نيز از كسانى كهبهديده كينه و دشمنى در من مى نگريستند و داغ كشته شدن پدر يا برادر يا بستگان خود را همچنان در دل داشتند؛ همه آنان را در جيش اسامه گرد آورد (و از آنان خواست تا مدينه را به مقصد شام و نبرد با روميان ترك كنند)؛ هر كه در مدينه بود همراه اين لشكر روانه كرد. حتى از مهاجران و انصار و ساير مسلمانان و منافقان و كسانى كه به اسلام عقيده (درستى) نداشتند همه را در زير پرچماسامهفرا خواند بجز شمارى از پاكدلان كه همراه من در من در مدينه نگاه داشت، بقيه را به خروج از مدينه فرمان داد.
(با اين تدبير) شهر از اغيار خالى مى گشت و سخن ناهنجار از زبانى شنيده نمى شد و مقدمات كار خلافت و زمامدارى رعيت، بدون حضور كژانديشان و بدخواهان برگزار مى گشت و ديگر پس از فيصله دادن كارها، كسى به خود اجازه مخالفت نمى داد.
آخرين كلامى كه درباره كار امت از زبان مبارك پيامبر خدا(ص) شنيده شد اين بود كه مى گفت:هر چه زودتر لشكر اسامه را حركت دهيد. هيچ يك از افراد زير پرچم (در هر شرايط) حق بازگشت نداردو دستور اكيد در اين باره صادر فرمود و تا آنجا كه ممكن بود در اجراى اين دستور تاءكيد كرد.
(اما با اين همه) پس از وفات رسول خدا(ص) من ناگهان ديدم كه عده اى از افرادى كه مى بايست در اردوگاه اسامه و در ميان سپاه او باشند، از دستور فرماندهى سرپيچى كردند و مراكز نظامى خود را ترك نموده و فرمان پيامبر خدا(ص) را كه فرموده بود:ملازم ركاب فرمانده خود باشند و با پرچم او به هر جا كه مى رود همراه باشند، زير پا گذاشته و فرمانده خود را در اردوگاه رها ساخته و سواره و تابان به مدينه اسب تاختند تا به مقصدى كه در دل داشتند نايل گردند و رشته پيمانى كه خدا و رسولش بر عهده آنان نهاده بود از هم بگسلند و پيمانى را كه براى من گرفته شده بود بشكنند و به زور هو و جنجال بر يك شخص اتفاق نمايند.
(آرى) آنان چنين كردند بدون آنكه حتى با كسى از فرزندان عبدالمطلب مشورت كنند و از آنان نظرخواهى نمايند و يا لااقل از من، در اقاله و پس گرفتن بيعتى كه بر عهده داشتند، كلامى به ميان آورند.
آن روز من سرگرم تجهيز بدن مطهر رسول گرامى (ص) بودم و از آنچه پيرامونم مى گذشت غافل بود؛ چرا كه معتقد بودم از هر كارى مهمتر، تجهيز و برگزارى مراسم دفن و كفن رسول خدا(ص) است. آها از اين فرصت استفاده كردند و نقشه خود را عملى ساختند. اين رفتار آنان، آنهم در شرايطى كه من زير فشار مصيبتى آنچنان و ابتلاى ماتمى به آن عظمت قرار داشتم و كسى را از دست داده بودم كه بجز خدا هيچ تسلى بخشى براى آن متصور نيست، بسان نمكى بود كه بر زخم دلم پاشيده مى شد. ولى من دامن خبر و شكيبايى را رها نكردم و بر اين مصيبتى كه بسيار زود و در پى مصيبت فقدان رسول خدا(ص) پيش آمد، ايستادگى كردم.
قال على (ع):... ثم امر رسول الله بتوجيه الجيش الذى وجهه مع اسامه بن زيد، عند الذى احدث الله به من المرض الذى توفاه فيه، فلم يدع النبى احدا من افنا العرب و لا من الاوس و الخزرج وغير هم من سائر الناس ممن يخاف على نقضه و منازعته و لا احدا ممن يرانى بعين البفضا، ممن قد وترته تقتل ابيه او اخيه او حميمه الا وجهه فى ذلك الجيش و لا من المهاجرين و الانصار و المسلين و غيرهم و المولقه قلوبهم و المنافقين لتصفو قلوب من يبقى معى بحضرته و لئلا يقول قائل شيئا مما الرهه و لايدفعنى دافع عن الولايه و القيام بامر رعيته من بعده ثم كان آخر ما تكلم به فى شى من امر امته؛ ان يمضى. جيش اسامه و لايتخلف عنه احد ممن انهض معه و تقدم فى ذلك اشد التقدم و اوعز فيه ابلغ الايعاز و اكد فيه اكثر التاكيد.
فلم اشعر بعد ان قبض النبى الا برجال من بعث اسامه بن زيد و اهل عسكره قد تركوا مراكزهم و اخلوا مواضعهم و خالفوا امر رسول الله (ص) فيما انهضهم له و امرهم به و تقدم اليهم من ملازمه اميرهم و السير معه تحت لوائه حتى ينفذ لوجهه الذى انفذه اليه فخلفوا اميرهم مقيما فى عسكره و اقبلوا يتبادرون على الخيل ركضا الى حل عقده عقدها الله عزوجا و رسوله لى فى اعناقهم فحلوها و عاهدوا الله و رسوله فنكثوه و عقدوا لانفسهم عقدا ضجت به اصواتهم و اختصت به آراوهم من غير مناظره لاحد منا بنى عبدالمطلب او مشاركه فى راى او استقاله اما فى اعناقهم من بيعتى. فعلوا ذلك و انا برسول الله مشغول و بتجهيزه عن سائر الاشيا مصدود فانه كان اهمها و احق ما بدى به منها.
فكان هذا يا اخا اليهود اقرح ما ورد على قلبى مع الذى انا فيه من عظيم الرزيه و فاجع المصيبه و فقد من لاخلف منه الا الله تبارك و تعالى. فصبرت عليها اذ اتت بعد اختها على تقاربها و سرعه اتصالها.(8)
افسوس
(ابوبكر در شرايطى) جامه خلافت را بر تن كرد كه خود مى دانست منت براى خلافت (از جهت كمالات علمى و عملى) چون محور آسيا هستم و سيل علوم و معارف از چمه پرجوش سينه من سرازير است. فتح قله هاى رفيع (دانش و توانايى من) با پرواز هيچ تيز پروازى ميسّر نيست (اما با اينهمه) جامه خلافت را رها كردم و از تصدى آن كناره گرفتم و با خود مى انديشيدم كه چه كنم: آنيا با دست خالى بى آنكه ياورى داشته باشم، به پا خيزم و حق خود را مطالبه نايم؟ يا آنكه بر تاريكى كورى و گمراهى مردم شكيبايى پيشه سازم؟!
شرايط به گونه اى بود كه آدمى را فرسوده مى ساخت و سنگينى آن كودكان را پير مى كرد! و مؤ من متعهد را چاره اى نبود، جر آنكه پيوسته در رنج و تعب سر كند تا مرگ او را دريابد (در اين حال ) ديدم شكيبايى خردمندى است، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشمانم باشد و استخوان در گلويم و خود مى ديدم كه ميراثم را به تاراج مى برند....
قال على (ع):... اما و الله لقد تقمصها ابن قحافه و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا ينحدر عنى السيل و لايرقى الى الطير.
فسدلت دونها ثوبا و طويت عنا كشحا. و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذا او اصبر على طخيه عميا؟!
يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مومن حتى يلقى ربه فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا ارى تراث نهبا....(9)
پيشواى قريش
(در گيرودار واقعه سقيفه سخنى از انصار شنيده شد كه) گفتند:
اينك كه ولايت را به على تسليم نمى كنيد، پس دوست ما (سعد بن عباده انصارى) براى تصدى خلافت سزاوارتر است!.
به خدا سوگند، نمى دانم به چه كسى شكايت برم؟ زيرا انصار يا در حق خود ظلم كردند و يا در حق من ستم روا داشتند. آرى در حق من ستم كردند و من مظلوم واقع شدم.
در پاسخ انصار، يك نفر از قريش گفت: (مقام خلافت به انصار نمى رسد)؛ چه اينكه پيامبر خدا(ص) فرموده است:ائمه و پيشوايان از قريش خواهند بود.
بدين گونه و با طرح اين سخن، انصار را از تصاحب قدرت بركنار داشتند و حق مرا نيز ضايع كردند.
سپس يك دسته نزد من آمدند و اعلام پشتيبانى نمودند كه از جمله آنان: پسران سعيد، مقداد بن اسود، ابوذر غفارى، عمار بن ياسر، سلمان فارسى، زبير بن عوام، براء بن عازب بودند.
به آنان گفتم: رسول خدا(ص) به من سفارشى فرموده است (صبر و خويشتن دارى در اين مرحله) كه از فرمان او سرپيچى نخواهم كرد. به خدا سوگند هر بلايى بر سرم فرود آيد، دست از اطاعت و خضوع در برابر فرمان خدا و وصيت پيامبر او بر نخواهم داشت، و چنانچه ريسمان بر گردنم اندازند و به هر سو كشند، باز در راه انجام دادن وظيفه ايستادگى و مقاومت خواهم كرد.
قال على (ع): قالوا اما اذا لم تسلموها لعلى فصاحبنا احق لها من غيره. فوالله ماادرى الى من اشكو؟ اما ان تكون الانصار ظلمت حقها و اما ان يكونوا ظلمونى حقى، بلى حقى الماخوذ و انا المظلوم.
فقال قائل قريش: ان نبى الله قال:الائمه من قريش. فدفعوا الانصار عن دعوتها و منعونى حقى منها.
فاتانى رهط يعرضون على النصر، منهم، ابنا سعيد و المقداد بن الاسود و ابوذر الغفارى و عمار بن ياسر و سلمان الفارسى و الزبير بن العوام و البرا بن عازب.
فقلت لهم: ان عندى من نبى الله الى وصيه لست اخالفه عما امرنى به فوالله الو خرمونى بانفى لا قررت لله تعالى سمعا و طاعه.(10)
حفظ اسلام
1 پس از وفات پيامبر بسيارى از مردم به شك و ترديد افتادند و سران بعضى از قبايل به تكاپو افتادند و با عدم لياقت و شايستگى، در امر خلافت طمع كرده و داعيه دهبرى سردادند. هر قومى مى گفت: جانشين رسول خدا(ص) بايد از ميان ما تعيين شود و....
2 من وقتى ديدم گروهى از دين اسلام روى برتافتند و مردم را به محو آيين محمد و نابودى كيش ابراهيم فرا مى خوانند(11) ترسيدم كه اگر من اينك به اسلام و مسلمانان يارى نرسانم در بنيان دين رخنه و ويرانى پديد آيد و اين بناى عظيم فرو ريزد. اين مصيبت نزد من بزرگتر از آن بود كه فوت زمامدارى و ولايت امور شما كه تنها متاع اندك چند روزه دنيا است و سپس مانند ابر از ميان مى رود و از هم فرو مى پاشد. پس در اين هنگام با مردم همراه شدم و با مسلمانان همگام گشتم تا باطل از ميان رفت و بلندى كلام خدا آشكار شد.
1 قال على (ع):... فقد ارتاب كثير من الناس بعد وفاه النبى و طمع فى الامر بعده من ليس له باهل. فقال كل قوم: منا امير....(12)
2... فلما رايت راجعه الناس قد رجعت من الاسلام تدعو الى محو دين محمد و مله ابراهيم حشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ارى فيه ثلما و هدما تكون المصيبه على فيه اعظم من فوت ولايه اموركم التى انما هى متاع ايام قلائل ثم تزول و تتقشع كما يزول و يتقشع السحاب فنهضت مع القوم فى تلك الاحداث حتى رهق الباطل و كانت كلمه الله هى العليا....(13)
رئيس تيره خزرج
هنگامى كهسعد بن عبادهديد مردم با ابوبكر بيعت مى كنند، بانگ برداشت:
اى مردم! من در صدد تحصيل زمامدارى برنيامدم مگر وقتى كه ديدم شما آن را از على دريغ كرده ايد. اما اين (اعلان مى كنم) تا او بيعت نكند من با هيچ كس بيعت نخواهم كرد. و شايد اگر او هم بيعت كند، من چنين نكنم.
سپس بر مركب خود سوار شد و به سرزمينحورانرفت و بى آنكه بيعت كند همانجا در سرايى به سر برد و به گونه اى مرموز كشته شد.(14)
فروة بن عمر انصارىكه رسول خدا(ص) را (در جنگها) با دو اسب يارى مى كرد و از درآمد انبوه باغهاى خود كه هزار (اصله درخت) بود، خرما مى خريد و به مسكينان تصديق مى كرد؛ برخاست و گفت: اى گروه قريش! آيا در ميان خود كسى را سراغ داريد كه همچون على شايستگى و لياقت خلافت را داشته باشد؟
قيس، به سخن آمد و در پاسخ او گفت: نه، در ميان ما كسى نيست كه آنچه على داراست، واجد باشد. دگر باره پرسيد: آيا ويژگيهايى در شخص على مى بينيد كه در ديگرى نباشد؟ گفت: آرى. آنگاهفروةگفت: پس چه چيز شما را از يارى و انتخاب وى بازداشته است؟!
قيس پاسخ داد: اجتماع مردم بر پذيرش ابوبكر!
فروة گفت: به خدا سوگند كه مطابق خوى و شيوه خود عمل كرديد و سنت و سيره پيامبر خود را رها نموديد؛ اگر امر ولايت را در دودمان پيامبر خود قرار داده بوديد، از زمين و آسمان، نعمت و بركت شما را فرا مى گرفت.
قال على (ع):... و لقد كان سعد (بن عبادة) لما راى الناس يبايعون ابابكر نادى:
ايها الناس انى و الله ما اردتها (الولايه ) حتى رايتكم تصرفونها عن على و لا ابايعكم حتى يبايع على و لعلى لاافعل و ان بايع. ثم ركب دابته و اتى (حوران) و اقام فى خان حتى هلك و لم يبايع.
و قام فروة بن عمر الانصارى و كان يقود مع رسول الله (ص) فرسين و يصرع(15) الفا و يشترى تمرا فيتصدق به على المساكين فنادى: يا معشر قريش! اخبرونى هل فيكم رجل تحل له الخلافه و فيه ما فى على؟ فقال قيس بن مخرمه الزهرى: ليس فينامن فيه ما فى على. فقال له: صدقت فهل فى على ما ليس فى احد منكم؟ قال: نعم. قال: فما يصدكم عنه؟ قال: اجتماع الناس على ابى بكر. قال: اما والله ائن اصبتم سنتكم لقد اخطاتم سنع نبيكم و لو جعلتموها فى اهل بيت نبيكم لاكلتم من فوقكم ومن تحت ارجلكم....(16)
برخلاف انتظار
1 كسى كه پس از پيامبر خدا(ص) زمام امور را بر كف گرفت، هر روز كه مرا مى ديد زبان به اعتذار مى گشود و از من عذرخواهى مى كرد و مسؤ وليّت غصب حق من و شكستن بيعت را به گردن ديگرى مى انداخت و از منت حلاليت مى طلبيد.
من پيش خود مى گفتم: دوران چند روزه رياست او كه سپرى گشت، (خود به خود) حقى كه خداوند براى من قرار داده است به سهولت به من باز خواهد گشت، بى آنكه در اسلام نوپا، اسلامى كه به عهد جاهليت نزديك است (و خطر ارتداد آن را تهديد مى كند) رخنه و شكاف ايجاد گردد و بى آنكه من بستر نزاع گسترده باشم و اين و آن را به منازعه كشانده باشم تا در نتيجه يكى به حمايت از من و ديگرى به مخالفت با من پردازد و گفتگوها از دايده سخن به ميدان عمل كشيده شود، بويژه آنكه شمارى از خاصّان ياران پيامبر كه من آنها را به خوبى و ديانت مى شناختم آشكارا و نهان اظهار پشتيبانى كرده بودند و به من پيشنهاد حمايت داده بودند تا برخيزم و حق خود را باز ستانم. اما هر بار من آنها را به صبر و آرامش فرا مى خواندم و اميد بازگشت حق خويش را بدون جنگ و خونريزى به آنها نويد مى دادم....
2... تا اينكه عمر او به سر آمد. اگر روابط مخصوص او با عمر نبود و از پيش با هم تبانى نكرده بودن گمان نمى كنم كه ابوبكر آن را از من دريغ مى داشت؛ چه اينكه او گفتار رسول گرامى (ص) را آنگاه كه من و خالد بن وليد را رهسپار يمن كرده بود، خطاب بهبريده اسلمىشنيده بود و به ياد داشت. آن روز پيامبر خدا به ما فرمود:
اگر ميان شما جدايى افتاد پس هر كس آنچه به نظرش مى رسد و آن را صحيح مى داند عمل كند. و اگر با هم مجتمع بوديد پس آنچه على مى گويد برگزينيد و به راءى او عمل كنيد... او ولى شما و سرپرست شما پس از من خواهد بود.
اين سخن پيامبر خدا(ص) را هم ابوبكر و هم عمر شنيده بودند. اين هم بريده كه هم اكنون زنده است (مى توانيد از او بپرسيد).
اما او چنين نكرد بلكه همين كه نشانه هاى مرگ را در خود مشاهده كرد كس نزد عمر فرستاد و او را عهده دار ولايت و خلافت كرد.
3... جاى بسى حيرت و شگفتى است از كسى كه در زمان حيات خود، بارها فسخ بيعت را از مردم درخواست نموده و گفته است: (اقيونى فلست بخيركم و على فيكم) حال چگونه است كه در واپسين دم زندگانى خود، خلافت را به رفيقش مى سپارد؟!
قال على (ع):... فان القائم بعد النبى كان يلقانى معتذرا فى كل ايامه و يلزم عيره ما ارتكبه من اخذ حقى و نقض بيعتى و يسالنى تحليله فكنت اقول: تنقضى ايامه ثم يرجع الى حقى الذى جعله الله لى عفوا هنيئا من غير ان احدث فى الاسلام مع حدوثه و قرب عهده بالجاهليه حدثا فى طلب حقى بمنازعه لعل فالنا يقول فيها: نعم و فالنا يقول: لا، فيوول ذلك من القول الى الفعل و جماعه من خواص اصحاب محمد اعرفهم بالنصح لله و لرسوله و لكتابه و دينه الاسلام، ياتونى عودا و بدا و علانيه و سرا فيدعوننى الى اخذ حقى و يبذلون انفسهم فى نصرتى ليودوا الى بذلك بيعتى فى اعناقهم فاقول رويدا و صبر قليلا لعل الله ياتينى بذلك عفوا بلا منازعه و لا اراقه الدماء....(17)
2... حتى اذا احتضر قلت فى نفسى: ليس يعدل بهذا المر عنى و لولا خاصه بينه و بين عمر امر كانا رضياه بينهما، لظننت انه لايعدله عنى. و قد سمع قول النبى لبريده الاسلمى حين بعثنى و خالد بن الوليد الى اليمن و قال: اذا افترقتما فكل واحد منكما على حياله و اذا اجتمعتما فعلى عليكم جميعا... انه وليكم بعدى سمعها ابوبكر و عمر و هذا بريده حى لم يمت.(18)
3... فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته! اذ عقدها لاخر بعد وفاته....(19)
فصل ششم: اندوه دل
- بازدید: 7988