كارنامه سياه هارون عباسى در تخريب بارگاه حسينى عليه السلام
نبش قبر امام حسين عليه السلام و اعجاز آن
ابوالسرايا و قبر امام حسين عليه السلام در يك شب بارانى
حرم امام حسين عليه السلام در آستانه قرن سوم
بازسازى قبر امام حسين عليه السلام در عهد ماءمون
و...
كارنامه سياه هارون عباسى در تخريب بارگاه حسينى عليه السلام
هارون در اوائل حكومت خود روش نرم اتخاذ كرده بود و به ارحام خود بسيار خوش رفتارى مى كرد و با آل ابى طالب عاطفه نشان مى داد، ولى طولى نكشيد كه اين رويه را تغيير داد و سياست خشن غيرانسانى از هر جهت ضد علوى اتخاذ نمود و موسى بن جعفر عليهماالسلام را به زندان كشيد و به سال 183 در زندان درگذشت.
به سال 186 از يحيى بن عبدالله بن حسن مثنّى امان نامه را الغا نمود و او را به زندان انداخت و جعفر بن يحيى را كشت و برامكه را برانداخت، ولى تا سال 187 كه هفده سال از خلافت او مى گذشت نسبت به قبر مطهر سيدالشهداء عليه السلام اسائه ادب نگرديد.
وى يك مرتبه متوجه شد كه حرم حسين عليه السلام قلوب عامه را به خود جلب نموده و يك تشكيلات منظم به وجود آمده و خدمتگزاران و مستحفظين با كمال عنايت و متانت و نظم صحيح كمر همت بسته و از او نگاهدارى مى كنند و طبقات مختلف رفت و آمد نموده و با چشم تعظيم و تقديس مى نگرند، بسيار ناراحت شد.
فورى ابن ابى داوود را - كه رياست خدمه را به عهده داشت - احضار نمود كه او را تنبيه كند. هنگامى كه حاضر شد رشيد در حالى كه عقده باطن و غيظ، گلوى او را مى فشرد گفت: كيست كه تو را در كربلا گذاشته است؟
گفت: مرا حسن بن راشد (1) براى خدمت قبر سيدالشهداء عليه السلام گماشته است.
هارون از شدت غضب گفت: اين بازى ها از حسن گمان نداشتم بشود او را حاضر كنيد.
وقتى او را آوردند هارون با حالت خشم گفت: تو را چه وادار كرده اين مرد را در((حيره))- يعنى كربلا - گذاشتى؟
حسن با كمال متانت چنين گفت: امير! خدا رحمت كند كسى را، كه او را در كربلا گذاشته است. يعنى امّموسى (2) مرا امر كرده او را براى خدمت حرم حسين عليه السلام بگذارم و هر ماهى سى درهم به او بدهم.
هارون ساكت شد و جوابى نگفت و گفت: او را به جاى خود برگردانيد و مقررى او را باز دهيد.(3)
هارون وقتى كه ديد ريشه اين كار به دست مادربزرگ خود اوست و سرنخ به دست اوست، آتش احساسات خود را براى مدت موقّت خاموش كرد تا آن كه در سال 193 هجرى به موسى بن عيسى عباسى حاكم كوفه دستور داد كه قبر حسين عليه السلام را ويران كند و قبّه و بناهاى موجود را از اساس بردارد و خانه هاى مجاور را خراب كند و درخت تنومند سدر را از ريشه بركند و در زمين آن زراعت نمايد و منظورش اين بود كه هرگونه اثر و يادگارى را از بين ببرد.
يحيى بن المغيرة الرازى مى گويد: در منزل جرير بن عبدالحميد نشسته بودم، مردى از اهل عراق وارد شد، جرير از وى اوضاع و اخبار عراق را پرسيد.
گفت: عراق را ترك كردم در حالى كه هارون قبر حسين عليه السلام را ويران كرد و درخت سدر را قطع نمود.
جرير دست هاى خود را به آسمان برداشت و گفت: الله اكبر! در اين قضيه حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ما رسيده كه حضرتش سه مرتبه فرموده است:
لعن الله قاطع السدرة
خدا قطع كننده سدر را لعنت كند.
ما هنوز معناى آن را نفهميده بوديم، حالا فهميديم كه با قطع سدر هرگونه نشانه از بين مى رود و مردم قبر را نمى شناسند.(4)
نبش قبر امام حسين عليه السلام و اعجاز آن
ابن على عمارى (5) مى گويد: يوحنا بن سرافيون از موسى بن سريع سئوال كرد:
اين قبرى كه در كنار فرات است و مسلمان ها به زيارت او مى روند از آن كيست؟
وى گفت: اين قبر حسين عليه السلام شهيد طفّ است. در آن هنگام يوحنا با صفوف زائرين به سوى كربلا رفت و گريه و زارى و تبرك جستن به خاك قبر حسين عليه السلام را از نزديك مشاهده كرد، وقتى كه به كوفه برگشت موسى بن عيسى هاشمى امير كوفه را مسخره كرد و به نبش قبر امر كرد.
وقتى كه قبر را نبش كردند، ديدند نعش ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله در يك قطعه حصير پيچيده است و بوى عطر مشك از قبر احاطه كرده، فورى قبر را به حالت اولى برگردانيدند و خيمه بر او گذاشتند و مسجد بنا كردند و يوحنا اسلام را پذيرفت.(6)
در يك روايت در((بحارالانوار))كه گرفتارى موسى بن عيسى را از نظر هتك حرمت به خاك قبر حسين عليه السلام نقل كرده كه او را به اين كار ماءمور كرد و نامه اى به جعفر بن محمد بن عمار قاضى نوشت و او را به من ناظر و پليس مخفى قرار داد و من نامه را به وى دادم و مضمون نامه را به من خواند و به من دستور داد كه ماءموريت خود را انجام دهم.
ديزج گويد: آنچه جعفر گفته بود انجام داده و برگشتم، به او گفتم: آنچه دستور داده بودى به جا آوردم ولى چيزى نيافتم.
به من گفت: حتما عميق تر نكنده اى؟!
گفتم: عميق تر كَندم و چيزى نيافتم.
قاضى به متوكّل نوشت: ابراهيم قبر امام حسين عليه السلام را نبش كرد و چيزى نيافت و دستور داد آب بر آنجا بست و با گاو زير و رو كرد.
ابوعلى عمارى گويد: اين موضوع را ابراهيم ديزج به من نقل كرد و من از حقيقت واقعه پرسيدم.
به من گفت: با غلام هاى خودم آمدم و قبر را نبش كردم يك حصير تازه اى ديدم كه نعش مقدس حسين بن على عليهماالسلام روى آن و همان لحظه بوى مشك مرا زد و من حصير و جسم مقدس حسين عليه السلام را به همان حالت گذاشتم و دستور دادم خاك را به روى قبر ريختند و آب بر آن بستم و دستور دادم سفتكارى شود، گاوها ابدا قدم در آنجا نگذاشتند.
و به غلامان خود سوگندهاى غليظ دادم كه صورت قضيه را نگويند وگرنه به قتل خواهند رسيد.(7)
روشن است كه اين روايت با روايت پيشين تفاوت هايى دارد.
ابوالسرايا و قبر امام حسين عليه السلام در يك شب بارانى
به سال 199 هجرى ابوالسرايا (8) با سواران جنگنده خود را وارد نينوا گرديد، بلادرنگ به زيارت قبر امام حسين عليه السلام شتافت.
نصر بن مزاحم مدائنى مى گويد: من از مدائن به زيارت كربلا رفته بودم و مصادف با يك شب رعد و برق و بارانى بود ناگاه سوارانى آمدند و پياده شدند و به سوى قبر رفتند و سلام كردند.
يكى از سواره ها زيارت را طول داد پرسيدم اين كيست؟
گفتند: او ابوالسرايا است.
سپس شروع نمود اشعار منصور نميرى را خواند:
نفسى فداء للحسين يوم غدا
ذاك يوم الحىّ يسفر به
كاءنّما اءنت تعجبين الّا
مظلومة و النبىّ والدها
سپس از من پرسيد تو كيستى؟
گفتم: يكى از كشاورزان مدائن.
گفت: سبحان الله! دوست به دوست خود ميل مى كند همچنان كه شتر ماده به نوزاد خود ميل دارد اى مرد! آمدن تو به زيارت اجر بزرگى دارد.
سپس از جاى خود برخاست و گفت: از زيديه هر كس در اينجا حاضر است برخيزد.
يك وقتى ديدم جمعى از حاضران برخاستند و پيش او شتافتند، خطبه مفصل خواند و اهل بيت عليهم السلام را به ياد آورد و فضائل آنان را شمرد و ستم هاى بنى اميّه و بنى عباس را به ياد آورد. و از امام سجّاد عليه السلام يادآورى نمود.
سپس گفت: اى مردم! گيرم كه شما زمان حسين بن على عليهماالسلام را درك نكرديد تا او را يارى كنيد فعلا چه عذرى داريد در خانه بنشينيد و كسى را كه فردا براى طلب خون حسين عليه السلام خروج مى كند و مى خواهد دين خدا را به پا دارد يارى نكنيد. من فردا براى يارى دين خدا و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به كوفه مى روم. هر كس در اين عقيده با من شريك است به من ملحق گردد.
عده اى از حضّار گفتار او را تاءييد كردند، سپس به سمت كوفه حركت نمودند.(9)
و به سال 200 هجرى حمّاد معروف به كندغوش او را دستگير نمود و پيش حسن بن سهل آورد، حسن او را كشت و در كنار جسر بغداد به دار آويخت.(10)
در مدتى كه انقلاب ابوالسرايا ده ماه طول كشيد، از آل هاشم چند نفر خروج كردند:
1 - محمد بن سليمان بن داوود بن الحسن بن حسن بن على به سال 199 در مدينه انقلاب نمود.
2 - ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام به سال 199 در يمن خروج كرد.
3 - محمد بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين عليه السلام به سال 200 در نواحى حجاز خروج كرد. وى در مرحله اول به نام ابراهيم طباطبا صاحب ابوالسرايا بيعت مى گرفت، بعد از فوت او به نام خود بيعت گرفت.
4 - زيد بن موسى بن جعفر عليه السلام معروف به زيدالنّار در سال 199 بصره را تصرّف نمود.(11)
او خانه هاى زيادى را در بصره آتش زد، بعد از چند ماه حسن بن سهل او را گرفته، پيش ماءمون فرستاد و ماءمون او را به مدينه پيش امام رضا عليه السلام فرستاد و امام او را به جهت خروج و آتش زدن توبيخ فرمود. زيد تا زمان متوكّل زنده بود.(12)
حرم امام حسين عليه السلام در آستانه قرن سوم
اين قرن كه تقريبا با محبت و عنايت خاصى از طرف ماءمون به اهل بيت عليهم السلام و ولايت عهدى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام شروع شد و بعدها كه ماءمون دارالخلافه را به بغداد انتقال داد و با امام جواد عليه السلام وصلت نمود، دخترش امّالفضل را به عقد امام جواد عليه السلام درآورد و در نتيجه بارگاه امام حسين عليه السلام از گزند ماءمون و عمال او و برادرش امين، كه خلافت رسمى از پدر داشت در امان و محفوظ بود به علت اين كه در اوائل خلافت مشغول تحكيم قدرت خود بود از توجه به كربلا غفلت داشت.
بعدها در فكر خلع ماءمون از ولايت عهدى خود شد، در نتيجه جنگ بين دو برادر درگرفت و به نفع ماءمون تمام شد و امين به قتل رسيد و ماءمون بعد از آن به بغداد آمد و قبر مبارك با همان حالت ويرانى كه از تخريب هارون الرشيد داشت باقى بود.
بازسازى قبر امام حسين عليه السلام در عهد ماءمون
آنچه از نظر تاريخ مشهود است اعاده وضع حرم امام حسين عليه السلام به حالت اوليه و احداث بناى باعظمت در عهد خلافت ماءمون است. اما عامل و بانى آن كيست چيزى از تاريخ به دست نيامده است.
احتمال داده شده كه شايد خود ماءمون باشد، نظر بر اين كه ماءمون اظهار محبت به اهل بيت عليهم السلام مى كرد و شعار آل عباس را كه پوشيدن سياه بود به شعار علويين كه سبز پوشيدن بود، تغيير داد و امام رضا عليه السلام را به ولايت عهد انتخاب نمود به اين قرائن احتمال مذكور را داده اند.
و آنچه كه از كتب تاريخ استفاده شده است: اين بنا به دوران حيات ماءمون 218 و دوران خلافت معتصم 227 هجرى و دوران خلافت واثق 232 از كليه گزند مصون بود. گو اين كه با اهل بيت عليهم السلام ميانه خوبى نداشتند، بلكه گاهى اوقات آثار اعجازى ائمه را مى شنيدند، ناراحت مى شدند خاصه بعضى از وزراى آنها خوش رقصى مى كردند.
متوكّل و فرمان تخريب مزار امام حسين عليه السلام
متوكّل عباسى همواره به حضرت اذيت و آزار مى رساند. و در نظر داشت كه موقعيت آن امام را در انظار مردم تنزل دهد و در عين حال هر چه سعى مى كرد، نتيجه عكس مى گرفت.
اذيت و ستم هاى متوكّل به امام هادى عليه السلام و شيعيان و محبين و علويان و بنى فاطمه عليهاالسلام به شرح نمى آيد.
متوكّل اكفر، اخبث و ارذل بنى عباس بود و با آل ابوطالب سخت دشمنى مى كرد؛ آنها را به اتهام محبت به اهل بيت عليهم السلام جلب مى نمود، شكنجه مى داد و در از بين بردن آثار قبر مطهر حضرت سيّدالشهداء عليه السلام و اذيت و آزار به زوار حضرتش اهتمام مى ورزيد.
در كتاب((اخبار الدول))به نقل از((مثير الاحزان))چنين آمده است:
متوكّل دستور داد قبر امام حسين عليه السلام را ويران نموده و خانه هاى اطراف قبر شريف را خراب كنند. آن گاه در آن محل زراعت نمايند و زائرين را از زيارت بازداشت و به زندان انداخت و مورد شكنجه قرار داد. تا جايى كه دستور داد: هر كس به زيارت رود، بايد دستش قطع شود.
برخى از محبين حاضر به قطع دست خود شدند و به زيارت رفتند و از اين جهت مسلمانان بغداد بسيار متاءثر شدند و بر ديوارها بر آن خبيث فحش و ناسزا نوشتند.
در كتاب ارزشمند((بحارالانوار))آمده است:
يكى از محبين امام حسين عليه السلام مى گويد: در سال 240 هجرى با ترس و لرز به زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شدم. ديدم كه گاوها را به آن زمين بسته اند كه آنجا را شيار نمايند. به چشم خودم ديدم همين گاوها كه نزد قبر مطهر رسيدند، هرچه آنها را مى راندند و مى زدند، آنها از رفتن به نزديك قبر مطهر خوددارى مى نمودند و به طرف راست و چپ مى رفتند.
در((شرح الشافيه))به نقل((مثير الاحزان))آمده است:
متوكّل دستور داد كه آب به قبر مقدس حضرت سيدالشهداء عليه السلام ببندند؛ هنوز بيست و دو ذراع به قبر حضرتش مانده بود كه آب ها روى هم جمع شدند. و بعدها، همان جا((حائر))ناميده شد.
ابى سالم گويد: متوكّل، به وزير خود فتح بن خاقان دستور داد كه امام هادى عليه السلام را آزار دهد و ناسزا گويد، فتح دستور او را اجرا كرد.
حضرت عليه السلام فرمود: به او بگو:تمتعوا فى داركم ثلاثة ايّام.
فتح اين سخن را به متوكّل رسانيد.
متوكّل گفت: بعد از سه روز او را خواهم كشت.
روز سوم خود متوكّل را كشتند.
از غرايب و شگفتى هاى روزگار آن كه نقل شده: روزى شمشيرى بى نظير به متوكّل هديه شد. بعضى از اعيان و امراى لشكر آن را خواستند ولى متوكّل امتناع كرد و گفت: اين شمشير به بازوى((باغر))غلام تركى شايسته است و آن را به((باغر))بخشيد. باغر با همان شمشير بعد از چند روز متوكّل را كشت.
بارگاه امام حسين عليه السلام در قرن سوم
كربلا موقعيت معنوى خود را به حد كمال حفظ كرده بود و جمعى از مسلمين و دوستان اهل بيت عليهم السلام مجاور قبر مطهر شده و احداث مسكن و بناء كرده بودند تا آن كه متوكّل در دومين سال سلطنت خود در ماه شعبان به سال 233 دستور داد كه قبر امام حسين عليه السلام و كليه منازل و خانه ها را خراب كنند و در جاى آن زراعت نمايند.
بنا به گفته ابوالفرج اصفهانى، وى شبى از مغنيه هاى شهر، كنيزى درخواست كرد كه او را شراب دهد و ساز نواز كند، از سوء تصادف مغنيه صاحب كنيز، غائب بود و به زيارت نيمه شعبان به كربلا رفته بود.
پس از مراجعت يكى از كنيزان آوازخوان خود را پيش متوكّل فرستاد.
متوكّل پرسيد: آن روز كه شما را خواستم كجا بوديد؟
گفت: با خانم خود به زيارت حج رفته بوديم.
گفت: حالا كه ماه شعبان است موسم حج نيست.
گفت: به زيارت قبر حسين عليه السلام.
متوكّل چنان آتش گرفت كه رگ هاى گردنش نزديك بود منفجر گردد، فورى صاحب او را احضار كرد و تمامى اموالش را ضبط نمود و خودش را به زندان انداخت و دستور داد قبر امام حسين عليه السلام و كليه خانه هاى موجود را خراب كنند و زمين آنها را زراعت نمايند.
ابوالفرج مى افزايد اين عمل غيرانسانى در سال 233 هجرى در شعبان به وقوع پيوست و مسلمان ها اقدام نكردند، ناچار ابراهيم ديزج يهودى را ماءمور كرد. وى جمعى از يهوديان را براى اجراى اين منظور به كربلا آورد و آنان مباشر اين عمل گشتند.
و ديزج حسب دستور متوكّل به ويرانى قبر و خانه ها كفايت نكرد، زمين آنها را زراعت نمود و پاسبانان دور تا دور نينوا براى منع زوار گماشت و هر كه را مى گرفتند يا مى كشتند يا به زندان مى فرستادند.
ابوالفرج براى ادعاى خود كه تخريب اول در شعبان 233 هجرى واقع شده دو تا شاهد مى آورد:
1 - اين كنيز قبل از خلافت متوكّل براى دلخوشى وى پيش او رفت و آمد مى كرد و متوكّل به سال 232 ششم ذى الحجه به كرسى خلافت نشست و بر حسب عادت بايد شعبان اول از دوران خلافتش باشد.
2 - گفتار سيد محمد بن ابى طالب حسينى را در كتاب((تسلية المجالس))مؤ يد قرار داده است.(13)
متوكّل و ويران كردن قبر به سال 236
متوكّل بنا به گفته تاريخ نويسان معتبر در سال 236 مجددا دستور تخريب و هدم قبور را داده، معلوم مى شود كه در فترت مختصرى كه بين تخريب اول و دوم وجود داشت باز اعاده بناء شده است هم نسبت به بارگاه و هم به خانه هاى مجاور اما بانى كه بوده؟ از تاريخ چيزى به دست نيامده است.
و معلوم مى شود ويرانى و تخريب سال 236 مهم تر و شنيع تر بوده، زيرا تاريخ نويسان نامى از قبيل طبرى، ابن اثير و مسعودى در حوادث سال 236 از اين سانحه موحش يادى كرده اند.(14)
اين حادثه مولمه را مسعودى در((مروج الذهب))چنين باين مى كند:
در سال 236 متوكّل به ابراهيم ديزج دستور داد كه به كربلا رود و هر بنايى كه هست ويران كند و هر كسى را كه در آنجا ببيند، به قتل رساند، يا سخت گوشمالى دهد.
وى به كربلا آمد، كلنگ به دست گرفت رفت بالاى سقيفه و قبّه، شروع كرد به كلنگ زدن، در اين هنگام كارگرها به تخريب اقدام كردند.
ابن خلكان و صاحب((وفيات الاعيان))و ابوالفدا مانند((مروج الذهب))در حوادث سال 236 متفقا قضيه را نقل كرده اند و از شواهد ديگر هم براى شخص متتبع يقين حاصل مى شود كه در سال مذكور تخريب به وقوع پيوسته است.