بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته، سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد (ص) و آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
فبما رحمة من الله لنت لهم، و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم، و استغفر لهم، و شاورهم فى الامر، فاذا عزمت فتوكل على الله (1).
مسئله گسترش سريع اسلام يكى از مسائل مهم تاريخى جهان است كه درباره علل آن بحث و گفتگو مى شود. البته مسيحيت و تا اندازه اى دين بودا هم از اديانى هستند كه در جهان گسترش يافته اند، مخصوصا مسيحيت كه مهد و سرزمينش بيت المقدس است ولى در غرب جهان بيش از شرق جهان گسترش يافته است. همچنانكه مى دانيم اكثريت مردم اروپا و آمريكا مسيحى هستند گواينكه مسيحى بودن آنها اخيرا بيشتر جنبه اسلامى دارد نه رسمى و واقعى، ولى بالاخره منطقه آنها منطقه مسيحيت شمرده مى شود. دين بودا هم دينى است كه ظهورش در هند بوده است. بودا در هند ظهور كرد ولى گسترش دين او بيشتر در خارج هند مثلا در ژاپن و چين است و البته در خود هند هم پيروانى دارد. دين يهود دينى است قومى و نژادى، محدود، و از يك قوم و نژاد خارج نشده است. دين زردشت هم تقريبا دينى است محلى كه در داخل ايران ظهور كرد و حتى نتوانست همه مردم ايران را اقناع بكند، و به هر حال پا از ايران بيرون نگذاشت و اگر امروز مى بينيم زردشتيهايى در هند هستند كه به نام پارسيان هند معروفند، آنها هندى نيستند بلكه زردشتيهاى ايرانى هستند كه از ايران به هند مهاجرت كرده اند، و همينها كه از ايران به هند مهاجرت كرده اند نتوانسته اند يك هسته زنده اى را تشكيل بدهند و دين زردشت را در ميان ديگران گسترش بدهند.
اسلام از آن جهت كه از سرزمين خودش خارج شد و افقهاى ديگرى را گشود مانند مسيحيت است. اسلام در جزيرة العرب ظهور كرد و امروز ما مى بينيم كه در آسيا، آفريقا، اروپا، آمريكا و در ميان نژادهاى مختلف دنيا پيروانى دارد و حتى عدد مسلمين گواينكه مسيحيها كوشش مى كنند كمتر از آنچه كه هست نشان بدهند و اغلب كتابهاى ما آمارشان را از فرنگيها مى گرفتند ولى طبق تحقيقى كه در اين زمينه به عمل آمده شايد از عدد مسيحيان بيشتر باشد و كمتر نباشد. ولى در اسلام يك خصوصيتى هست از نظر گسترش كه در مسيحيت نيست و آن مسئله سرعت گسترش اسلام است. مسيحيت خيلى كند پيشروى كرده است ولى اسلام فوق العاده سريع پيشروى كرده است چه در سرزمين عربستان و چه در خارج عربستان، چه در آسيا، چه در آفريقا و چه در جاهاى ديگر. اين مسئله مطرح است كه چرا اسلام اين اندازه سريع پيشروى كرد؟ حتى لامارتين شاعر معروف فرانسوى مى گويد: اگر سه چيز را در نظر بگيريم احدى به پايه پيغمبر اسلام نمى رسد. يكى فقدان وسائل مادى: مردى ظهور مى كند و دعوتى مى كند در حالى كه هيچ نيرو و قدرتى ندارد و حتى نزديكترين افرادش و خاندان خودش با او به دشمنى بر مى خيزند، تك ظهور مى كند، هيچ همكار و همدستى ندارد، از خودش شروع مى شود، همسرش به او ايمان مىآورد، طفلى كه در خانه هست و پسر عموى اوست على (ع) ايمان مىآورد، تدريجا افراد ديگر ايمان مىآورند آن هم در چه سختيها و مشقتها! و ديگر، سرعت پيشرفت يا عامل زمان، و سوم بزرگى هدف. اگر اهميت هدف را با فقدان وسائل و با سرعتى كه با اين فقدان وسائل به آن هدف رسيده است در نظر بگيريم، پيغمبر اسلام به گفته لامارتين و درست مى گويد در دنيا شبيه و نظير ندارد. مسيحيت اگر در دنيا نفوذ و پيشرفتى پيدا كرد، بعد از چند صد سال كه از رفع مسيح گذشته بود تا اندازه اى در جهان جايى براى خود پيدا كرد. راجع به علل پيشرفت سريع اسلام، ما به تناسب بحث خودمان كه بحث در سيره نبوى است سخن مى گوييم. قرآن اين مطلب را توضيح داده است و تاريخ هم همين مطلب را به وضوح تأييد مى كند كه يكى از آن علل و عوامل (سيره نبوى) و روش پيغمبر اكرم يعنى خلق و خوى و رفتار و طرز دعوت و تبليغ پيغمبر اكرم است. البته علل ديگرى هم در كار است. خود قرآن كه معجزه پيغمبر است، آن زيبائى قرآن، آن عمق قرآن، آن شورانگيزى قرآن، آن جاذبه قرآن، بدون شك عامل اول است. عامل اول براى نفوذ و توسعه اسلام در هر جا خود قرآن است و محتواى قرآن. ولى از قرآن كه صرف نظر بكنيم، شخصيت رسول اكرم، خلق و خوى رسول اكرم، سيره رسول اكرم، طرز رفتار رسول اكرم، نوع رهبرى و مديريت رسول اكرم عامل دوم نفوذ و توسعه اسلام است و حتى بعد از وفات پيغمبر اكرم هم تاريخ زندگى پيغمبر اكرم يعنى سيره او كه بعد در تاريخ نقل شده است - خود اين سيره تاريخى - عامل بزرگى بوده است براى پيشرفت اسلام. آيه اى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم مى فرمايد:
فبما رحمة من الله لنت لهم.
خدا به پيغمبرش خطاب مى كند: اى پيامبر گرامى! به موجب رحمت الهى به تو، در پرتو لطف خدا تو نسبت به مسلمين اخلاق لين و نرم و بسيار ملايمى دارى، نرمش دارى، ملايم هستى، روحيه تو روحيه اى است كه با مسلمين هميشه در حال ملايمت و حلم و بردبارى و حسن خلق و حسن رفتار و تحمل و عفو و امثال اينها هستى.
و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك.
اگر اين خلق و خوى تو نبود، اگر به جاى اين اخلاق نرم و ملايم، اخلاق خشن و درشتى داشتى مسلمانان از دور تو پراكنده مى شدند، يعنى اين اخلاق تو خود يك عاملى است براى جذب مسلمين. اين خودش نشان مى دهد كه رهبر، مدير و آنكه مردم را به اسلام دعوت مى كند و مى خواند يكى از شرائطش اين است كه در اخلاق شخصى و فردى نرم و ملايم باشد. در اينجا توضيحاتى بايد بدهم كه جواب بعضى از سؤالاتى كه در ذهنها پيدا مى شود داده بشود.
نرمش در مسائل شخصى و صلابت در مسائل اصولى
اينكه عرض مى كنيم پيغمبر ملايم بود و بايد يك رهبر ملايم باشد، مقصود اين است كه پيغمبر در مسائل فردى و شخصى نرم و ملايم بود نه در مسائل اصولى و كلى. در آنجا پيغمبر صد درصد صلابت داشت يعنى انعطاف ناپذير بود. يكوقت كسى رفتار بدى مى كرد راجع به شخص پيغمبر، مثلا اهانت مى كرد به شخص پيغمبر. اين، مسئله اى بود مربوط به شخص خودش، و يكوقت كسى قانون اسلام را نقض مى كرد، مثلا دزدى مى كرد. آيا اينكه مى گوئيم پيغمبر نرم بود مقصود چيست؟ آيا يعنى اگر كسى شرب خمر مى كرد پيغمبر مى گفت مهم نيست، تازيانه به او نزنيد، مجازاتش نكنيد؟! آن ديگر مربوط به شخص پيغمبر نبود، مربوط به قانون اسلام بود. آيا اگر كسى دزدى مى كرد باز پيغمبر مى گفت مهم نيست، لازم نيست مجازات بشود؟ ابدا. پيغمبر در سلوك فردى و در امور شخصى نرم و ملايم بود ولى در تعهدها و مسؤوليتهاى اجتماعى نهايت درجه صلابت داشت. مثالى عرض مى كنم:
شخصى مىآيد در كوچه جلوى پيغمبر را مى گيرد، مدعى مى شود كه من از تو طلبكارم، طلب مرا الان بايد بدهى. پيغمبر مى گويد اولا تو از من طلبكار نيستى و بيخود دارى ادعا مى كنى، و ثانيا الان پول همراهم نيست، اجازه بده بروم. مى گويد يك قدم نمى گذارم آن طرف بروى. (پيغمبر هم مى خواهد برود براى نماز شركت كند) همين جا بايد پول من را بدهى و دين مرا بپردازى. هر چه پيغمبر با او نرمش نشان مى دهد او بيشتر خشونت مى ورزد تا آنجا كه با پيغمبر گلاويز مى شود و رداى پيغمبر را لوله مى كند، دور گردن ايشان مى پيچد و مى كشد كه اثر قرمزيش در گردن پيغمبر ظاهر مى شود. مسلمين مىآيند كه چرا پيغمبر دير كرد، مى بينند يك يهودى چنين ادعايى دارد. مى خواهند خشونت كنند، پيغمبر مى گويد كارى نداشته باشيد من خودم مى دانم با رفيقم چه بكنم. آنقدر نرمش نشان مى دهد كه يهودى همان جا مى گويد: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انك رسول الله و مى گويد تو با چنين قدرتى كه دارى اينهمه تحمل نشان مى دهى؟! اين تحمل، تحمل يك فرد عادى نيست، پيغمبرانه است.
ظاهرا در فتح مكه است: زنى از اشراف قريش دزدى كرده است. به حكم قانون اسلام دست دزد بايد بريده شود. وقتى قضيه ثابت و مسلم شد و زن اقرار كرد كه دزدى كرده ام، مى بايست حكم درباره او اجرا مى شد. اينجا بود كه توصيه ها و وساطتها شروع شد. يكى گفت: يا رسول الله! اگر مى شود از مجازات صرف نظر كنيد، اين زن دختر فلان شخص است كه مى دانيد چقدر محترم است، آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود. پدرش آمد، برادرش آمد، ديگرى آمد كه آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود. هر چه گفتند، فرمود: محال ممتنع است، آيا مى گوئيد من قانون اسلام را معطل كنم؟! اگر همين زن يك زن بى كس مى بود و وابسته به يك فاميل اشرافى نمى بود همه شما مى گفتيد بله دزد است بايد مجازات بشود. آفتابه دزد مجازات بشود، يك فقير كه به علت فقرش مثلا دزدى كرده مجازات بشود، ولى اين زن به دليل اينكه وابسته به اشراف قريش است و به قول شما آبروى يك فاميل اشرافى از بين مى رود مجازات نشود؟! قانون خدا تعطيل بردار نيست. ابدا شفاعتها و وساطتها را نپذيرفت.
پس پيغمبر در مسائل اصولى هرگز نرمش نشان نمى داد در حالى كه در مسائل شخصى فوق العاده نرم و مهربان بود، و فوق العاده عفو داشت و با گذشت بود. پس اينها با يكديگر اشتباه نشود.
على عليه السلام در مسائل فردى و شخصى، در نهايت درجه نرم و مهربان و خوشروست، ولى در مسائل اصولى يك ذره انعطاف نمى پذيرد. دو نمونه را به عنوان دليل ذكر مى كنم. على مردى بود بشاش برخلاف مقدس مابهاى ما كه هميشه از مردم ديگر بهاى مقدسى مى خواهند، هميشه چهره هاى عبوس و اخمهاى درهم كشيده دارند و هيچ وقت حاضر نيستند يك تبسم به لبشان بايد، گويى لازمه قدس و تقوا عبوس بودن است. گفت:
صبا از من بگو يار عبوسا قمطريرا را
چرا بايد اينجور بود و حال آنكه: المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه (2) مؤمن بشاشتش در چهره اش است و اندوهش در دلش. مؤمن اندوه خودش را در هر موردى: اندوه دنيا، اندوه آخرت، مربوط به زندگى فردى، مربوط به عالم آخرت، هر چه هست - در دلش نگه مى دارد و وقتى با مردم مواجه مى شود شادى اش را در چهره اش ظاهر مى كند. على عليه السلام هميشه با مردم با بشاشت و با چهره بشاش روبرو مى شد مثل خود پيغمبر. على با مردم مزاح مى كرد. مادام كه به حد باطل نرسد، همچنانكه پيغمبر مزاج مى كرد. رنود مولا يگانه عيبى كه به على گرفتند براى خلافت (عيب واقعى كه نمى توانستند بگيرند) اين بود كه گفتند: عيب على اين است كه خنده روست و مزاح مى كند، مردى بايد خليفه بشود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند، وقتى به او نگاه مى كنند بى جهت هم شده از او بترسند. پس چرا پيغمبر اينجور نبود؟ خدا كه درباره پيغمبر مى فرمايد:
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك.
اگر تو آدم تندخو و خشن و سنگدلى مى بودى، نمى توانستى مسلمين را جذب كنى و مسلمين از دور تو مى رفتند. پس سبك و متود و روش و منطقى كه اسلام در رهبرى و مديريت مى پسندد لين بودن و نرم بودن و خوشخو بودن و جذب كردن است نه عبوس بودن و خشن بودن آن طور كه على عليه السلام درباره خليفه دوم مى فرمايد:
فصيرها فى حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها (3).
ابوبكر خلافت را به شخصى داد داراى طبيعت و روحى خشن، مردم از او مى ترسيدند، عبوس (مثل مقدسهاى ما) و خشن كه ابن عباس مى گفت فلان مسئله را تا عمر زنده بود جرأت نكردم طرح كنم و گفتم: درة عمر اهيب من سيف حجاج تازيانه عمر هيبتش از شمشير حجاج بيشتر است. چرا بايد اينجور باشد؟! على در مسائل شخصى خوشخو و خنده رو بود و مزاح مى كرد ولى در مسائل اصولى انعطاف ناپذير بود. برادرش عقيل چ ند روز بچه هايش را مخصوصا گرسنه نگه مى دارد، مى خواهد صحنه بسازد، آنچنان اين طفلكها را گرسنگى مى دهد كه چهره آنها از گرسنگى تيره مى شود كالعظلم (4) بعد على را دعوت مى كند و به او مى گويد اين بچه هاى گرسنه برادرت را ببين، قرض دارم، گرسنه هستم، چيزى ندارم، به من كمك كن. مى فرمايد: (بسيار خوب، از حقوق خودم از بيت المال به تو مى دهم). برادر جان! همه حقوق تو چه هست؟! چقدرش خرج تو بشود و چقدرش به من برسد؟! دستور بده از بيت المال بدهند. على (ع) دستور مى دهد آهنى را داغ و قرمز مى كنند و جلوى عقيل كه كور بود مى گذارند و مى فرمايد: برادر! بردار. عقيل خيال كرد كيسه پول است. تا دستش را دراز كرد سوخت. خود عقيل مى گويد مثل يك گاو ناله كردم. تا ناله كرد فرمود:
ثكلتك الثواكل يا عقيل اتئن من حديدة احميها انسانها للعبه و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه (5).
همان على يى كه در مسائل شخصى و فردى اينقدر نرم است، در مسائل اصولى، در آنچه كه مربوط به مقررات الهى و حقوق اجتماعى است تا اين اندازه صلابت دارد، و همان عمر كه در مسائل شخصى اينهمه خشونت داشت و با زنش با خشونت رفتار مى كرد، با پسرش با خشونت رفتار مى كرد، با معاشرانش با خشونت رفتار مى كرد، در مسائل اصولى تا حد زيادى نرمش نشان مى داد. مسئله تبعيض در بيت المال از عمر شروع شد، كه سهام مسلمين را به تفاوت بدهند براساس يك نوع مصلحت بينى ها و سياستبازيها، يعنى برخلاف سيره پيغمبر. در مسائل اصولى انعطاف داشتند و در مسائل فردى خشونت، و حال آنكه پيغمبر و على در مسائل فردى نرم بودند و در مسائل اصولى با صلابت. قرآن مى فرمايد فبما رحمة من الله لنت لهم به موجب لطف پروردگار، تو رفتار شخصى و فرديت با مسلمين رفتار ملايم است و به همين جهت مسلمين را جذب كرده اى، و اگر تو آدم خشن و قسى القلبى مى بودى مسلمين از دور تو پراكنده مى شدند. فاعف عنهم گذشت داشته باش، عفو كن، بگذر. ( خود عفو داشتن از شؤون نرمى است) و استغفر لهم براى مسلمين استغفار و طلب مغفرت كن، لغزشى مى كنند مىآيند پيش تو برايشان دعا و طلب و مغفرت كن. آنچنان كه پيغمبر با مسلمين اخلاق نرمى داشت كه عجيب بود. فريفتگى و شيفتگى مسلمين نسبت به پيغمبر فوق العاده است. آنچنان پيغمبر اكرم با مسلمين يگانه است كه مثلا زنى كه بچه اش متولد شده بود مى دويد: يا رسول الله دلم مى خواهد به گوش اين بچه من اذان و اقامه بگويى، يا ديگرى بچه يكساله اش را مىآورد: يا رسول الله! دلم مى خواهد اين بچه مرا مقدارى روى زانوى خودت بنشانى و به او نگاه بكنى تا تبرك بشود، يا به بچه ام دعا بكنى، مى فرمود: بسيار خوب. حديث دارد، شيعه و سنى روايت كرده اند كه گاهى اتفاق مى افتاد بچه در دامن پيغمبر ادرار مى كرد. تا او ادرارش شروع مى شد، پدر و مادرها ناراحت و عصبانى مى دويدند كه بچه را از بغل پيغمبر بگيرند. مى فرمود: لا تزرموا اين كار نكنيد، بچه است، ادرارش گرفته است، كارى نكنيد ادرار بچه قطع بشود كه موجب بيمارى مى شود، و اين مسئله اى است كه در طب و روانشناسى امروز ثابت شده كه اين كار بسيار اشتباه است: گاهى پدر و مادرهايى بچه شان را در جايى نشانده اند، اين بچه ادرار مى كند، براى اينكه جلوى ادرار بچه را بگيرند فورا او را با عصبانيت پرت مى كنند آن طرف يا به سرش فرياد مى كشند، و بسا هست كه اين بچه يك بيمارى پيدا مى كند كه تا آخر عمر اثرش از بين نمى رود، چون يك حالت هيجان و گمراهى پيدا مى كند. از نظر بچه ادرار كردن يك امر طبيعى است، بعد مواجه مى شود با عكس العمل شديد پدر يا مادر. طبيعت مى گويد ادرار كن، امر پدر يا مادر مى گويد ادرار نكن، در نتيجه دچار هيجان و اضطراب و آشفتگى روحى مى شود.
تا اين حد پيغمبر اكرم ملايم بود.
مشورت
و شاورهم فى الامر. اين هم از شؤون اخلاق نرم و ملايم پيغمبر بود. قرآن مى گويد پيغمبر ما، عزيز ما! در كارها با مسلمين مشورت كن. عجبا! پيغمبر است، نيازى به مشورت ندارد، رهبرى مشورت مى كند كه نياز به مشورت دارد. او نياز به امر مشورت ندارد ولى براى اينكه اين اصل را پايه گذارى نكند كه بعدها هر كس كه حاكم و رهبر شد، بگويند او مافوق ديگران است، او فقط بايد دستور بدهد ديگران بايد عمل بكنند و مشورت معنى ندارد، لهذا مشورت مى كرد. على هم مشورت مى كرد، پيغمبر هم مشورت مى كرد. آنها نيازى به مشورت نداشتند ولى مشورت مى كردند براى اينكه اولا ديگران ياد بگيرند، و ثانيا مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است. آن رهبرى كه مشورت نكرده - ولو صد در صد هم يقين داشته باشد - تصميم مى گيرد، اتباع او چه حس مى كنند؟ مى گويند پس معلوم مى شود ما حكم ابزار را داريم، ابزارى بى روح و بى جان. ولى وقتى خود آنها را در جريان گذاشتيد، روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد احساس شخصيت مى كنند و در نتيجه بهتر پيروى مى كنند.
و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله.
اى پيغمبر! ولى كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهاى دو دل باشى، قبل از اينكه تصميم بگيرى مشورت كن، ولى رهبر همين قدر كه تصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد. بعد از تصميم يكى مى گويد اگر اينجور بكنيم چطور است؟ ديگرى مى گويد آنجور بكنيم چطور است؟ بايد گفت: نه، ديگر تصميم گرفتيم و كار تمام شد. قبل از تصميم مشورت، بعد از تصميم قاطعيت. همين قدر كه تصميم گرفتى، به خدا توكل كن و كار خودت را شروع كن و از خداى متعال هم مدد بخواه. اين مطلب را كه عرض كردم به مناسبت بحث دعوت و تبليغ بود كه يكى از اصول دعوت و تبليغ، رفق و نرمش
و ملايمت و پرهيز از هر گونه خشونت و اكراه و اجبار است. خود مسئله رهبرى و مديريت مسئله مستقلى در سيره نبوى است كه اگر بخواهيم يك سيره تحليلى بيان كنيم يكى از مسائل آن روش پيغمبر اكرم در مديريت و اداره جامعه است كه مقدارى به تناسب عرض كردم كه پيغمبر اكرم در مديريتشان چگونه بودند و على عليه السلام هم همانطور، و به هر حال خود بحث و روش پيغمبر در مديريت بحث مستقلى است و ان شاء الله شايد در جلسه ديگرى بحث خودم را درباره سيره نبوى ادامه بدهم و قسمتهاى ديگرى از سيره نبوى را از جمله درباب رهبرى و مديريت عرض بكنم. فعلا بحث ما در دعوت و تبليغ است.
پرهيز از خشونت در دعوت و تبليغ
دعوت نبايد توأم با خشونت باشد، و به عبارت ديگر دعوت و تبليغ نمى تواند توأم با اكراه و اجبار باشد. مسئله اى است كه خيلى مى پرسند: آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است؟ يعنى ايمان اسلام اساسش بر اجبار است؟ اين، چيزى است كه كشيشهاى مسيحى در دنيا روى آن فوق العاده تبليغ كرده اند. اسم اسلام را گذاشته اند دين شمشير يعنى دينى كه منحصرا از شمشير استفاده مى كند. شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هست و اين كمالى است در اسلام نه نقص در اسلام، ولى آنها كه مى گويند (اسلام دين شمشير) مى خواهند بگويند اسلام در دعوت خودش ابزارى كه به كار مى برد شمشير است، يعنى چنانكه قرآن مى گويد: ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (6).
آنها مى خواهند اينجور وانمود كنند كه دستور پيغمبر اسلام اين بوده: ادع بالسيف. حالا كسى نيست بگويد پس چرا قرآن گفته: ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است. يك نوع خلط مبحثى مى كنند بعد مى گويند اسلام دين ادع بالسيف است، دعوت و تبليغ كن با شمشير. حتى در بعضى از كتابهايشان به پيغمبر اكرم اهانت مى كنند، كاريكاتور مردى را مى كشند كه در يك دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير، و بالاى سر افراد ايستاده كه يا بايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مى زنم. كشيشها از اين كارها در دنيا زياد كرده اند.