بچه ارمنى

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

روز تاسوعايى يكى از هيئت هاى اصفهان به محل جلفاى اصفهان ، كه ارمنى ها منزل دارند، مى روند. يكى از عزادارها كنار ديوار مشغول عزادارى و گريه و توسل به ((حضرت اباالفضل (ع ))) بود.
ناگاه مى بيند در خانه اى باز شد و يك مرد ارمنى بيرون آمد. از وضع عزادارى و گريه مردم تعجب مى كند،و مى گويد: چه خبر است ؟ آن مرد عزادار مى گويد: ((امروز متعلق به باب الحوائج ((حضرت اباالفضل (ع ) است .))
مرد ارمنى مى گويد: من بچه پسرى دارم كه دستهاى او فلج است. ((مرا راهنمائى كن كه از ((حضرت اباالفضل شفاى او را بگيرم.)) آن مرد مى گويد: ((امروز روز ((حضرت اباالفضل است برو بچه ات را بياور و دستهايش را به علم و پرچم آن بزرگوار بمال.))
مرد اومنى هم با عجله با حال گريه دست هاى بچه را به علم مى مالد و توسل پيدا مى كند و منقلب مى شود. نعره مى زند و غش مى كند، مردم منقلب مى شوند و مى گويند: كه چه شده؟ اين مى گويد: به مردم گفتم: كارى به او نداشته باشيد، او را به حال آورديم سؤ ال كرديم چه شده؟ گفت: ((مگر نمى بينيد بچّه ام دستهايش را بالا و پائين مى آورد و شفا پيدا كرده .)) (1)
نَبُوَد اگر چه لب خشكت آشنا با آب

چه خوش مرام تو دارد سر وفا با آب

چه گويمت كه به ياد تو غرق اندوه است

شكوه شادى ديدارهاى ما با آب

به مكتب شرف و شور و شوق و جانبازى

نوشت دفتر عشق تو را خدا با آب

شكست بغض زمان در گلوى خاطره ها

چو شُست كام تو را دست مرتضى با آب

شكست غيرت تو در مصاف نامردى

در آن كرانه كه يك غنچه گفت بابا آب

دمى كه تشنه لب از شطّ شوق برگشتى

شكست الفت صحراى كربلا با آب

فرات دجله ى شرم است در برابر تو

كه كوفه داشت نگاهى چو كيميا با آب

فداى قدّ تو ودست بى تنت اى مرد

در آن معامله ى قوم بى حيا با آب

به يُمْن نام تو و افتخار سقّايى است

كه هست رابطه اى بين شعرها با آب (2)

---------------------------------------
1-همان، ص 451.
2-نماز شام غريبان، ص 85.
------------------------------
على مير خلف زاده