عالم جليل القدر ((حاج شيخ مهدى كرمانشاهى )) از پدر بزرگوارش نقل مى كرد:
در حرم ((حضرت اباالفضل العباس (ع ))) مشرف بودم اياّم ، اياّم زيارتى و حرم مملو از جمعيت بود، در اين اثناء مرد و زن عربى با هم مشغول زيارت خواندن شدند و دور ضريح طواف مى كردند تا اينكه به بالاى سر ((حضرت اباالفضل (ع ))) رسيدند.
((يك وقت ديدم همسر آن مرد عرب به ضريح چسبيد به طورى كه تمام اعضايش از سر و صورت و پيشانى و بينى و شكم و دست و پا همه به ضريح ميخ كوب شد.))
از هول اين حادثه صداى ناله و شيون مردم بلند شد و هر چه خواستند او را از ضريح جدا كنند نمى شد تا اينكه صداى فرياد شوهرش بلند شد و گفت : ((يا عباس )) زن من پيش شما گرو باشد من الان مى روم گاوميش را مى آورم و بعد رفت .
معلوم شد اينها گاوميشى را نذر حضرت كرده بودند ولى بعد پشيمان شده و به نذرشان عمل نكرده بودند.
كم كم مردم جمع شدند به نحوى كه حرم و رواق و ايوان طلا پر از جمعيت شد و جلوى رفت و آمد بسته شد.
همه منتظر نتيجه بودند كه آخرش چه مى شود.
ما گمان كرديم منزل اين عرب دو سه فرسخى شهر است و رفتن و آمدنش چند ساعت طول مى كشد ولى مثل اينكه نزديك بود، چون بعد از ساعتى ((ديدم افسار يك گاوميش چاق را گرفته و دارد مى آيد. بمجرد وارد شدن به صحن ، زن از ضريح جدا شد.)) مردم هلهله و شادى كردند و صلوات فرستادند.(1)
باز عشق آهنگ ديگر ساز كرد
بانگ زد كه اى عشق باز پرفنون
خويش را گم كن كه يابى عشق را
هر يكى در عشق ، هستى سوخته
چشمشان ديگر نبيند جز خدا
در فناى خود، بقا را يافتند
زان همه امشب دلم با صد اميد
آن خداى فضل و آن باب كرم
در شجاعت ثانى شير خدا
آنكه آمد در وفادارى فريد
------------------------------------------
1-الوقايع و الحوادث، 3/44، معجزات وكرامات، 44.
2-گلزار ثابت، 70.
----------------------------------
على مير خلف زاده