((مرحوم آقا ميرزا حسن يزدى )) رحمة الله عليه از مرحوم پدرش نقل كرد:
يك سالى از يزد با اموال زيادى به همراه كاروان بزرگى به ((كربلا)) مشرف شديم ، قريب به نيمه هاى شب به يك سِرى از دزدان و سارقان و طريق القطّاع برخورد كرديم ، من سكّه هاى طلاى زيادى داشتم كه فوراً آنها را توى قنداقه كودك كه همين ((ميرزا حسن )) باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در اين هنگام دزدان ريختند و همه را غارت كردند، ((فرياد استغاثه زوار كربلا بلند شد كه دل هر بيننده اى را مى سوزانيد و گريانش مى كرد.
مردم صدا زدند: يا ابوالفضل يا قمربنى هاشم يا حضرت عباس يا باب الحوائج بفريادمان برس و گريه مى كردند.
ناگهان در آن موقع شب متوجه شديم ، سوارى با اسب از دامنه كوهى كه در نزديكى ما بود. سرازير شد، جمال دل ربايش زير نقاب بود ولى نور صورت انورش از زير نقاب همه جا را منور و روشن كرده بود، شمشيرش مانند ذوالفقار پدرش ((اميرالمؤ منين (ع ))) بود.
فريادى مانند صداى رعد و برق ، تمام صحرا را پر كرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود: دست از اين قافله برداريد و از اينجا برويد، دور شويد و گرنه همه شما را هلاك و به جهنم مى فرستم .))
همه اهل كاروان و سارقان درخشندگى نور جمال آن ستاره آسمان ولايت را مشاهده كردند و صداى دلرباى آن حضرت را شنيدند.
دزدها و سارقان فورا دست از قافله كشيدند و پا به فرار گذاشتند.
آن حضرت در همان محل كه ايستاده بودند غيب شدند.
تمام اهل قافله وقتى كه اين معجزه را ديدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس ((قمر بنى هاشم (ع ))) توسل و دعا و زيارت و روضه خوانى و گريه و زارى پرداختند.
بعد كه سر اثاثيه خودشان آمدند ديدند همه چيز سر جايش است الاّ آن مقدار چيزى كه دزدها برده بودند و كنار انداخته بودند و فرار كرده بودند.
و سيدى در قافله ما بود كه سالها گنگ بود وقتى آن گير و دار و پرتوى از نور خدا وقامت زيباى پسر ((على (ع ))) را ديده بود زبانش باز شد و همه اش صلوات مى فرستاد.(1)
اى ولايت شفاى بخش علل
طى نمودى ره حسين و على
تا دو دست تو اوفتاد از تن
بَهْرِ پرواز بر تو داد دو بال
كوس همت ببام عرش زدى
بَهرِ يارىِّ زاده زهرا
غير يارىِّ دين همه عالم
شهد عالم همه به كامت بود
اى كه بهر گرفتن حاجت
------------------------------------------
1-الوقايع و الحوادث، 3/41. معجزات و كرامات، 48.
2-گلزار ثابت، 75.
----------------------------------
على مير خلف زاده