عنايت حضرت قمر بنى هاشم (ع) به شيعيان (161-180)
161. حضرت عباس عليه السلام فرمود: من ضامن هستم كه سالم آنها را به مقصد برسانم
جناب حجت الاسلام آقاى سيد على اختر زيدى هندى از يك زائر شيعه كه از بندر بمبئى به طرف كربلا مى رفته نقل كردند:
دريا طوفانى مى شود. ملوان كشتى به مردم مى گويد: من كارى از دستم ساخته نيست كه شما را نجات بدهم ، به فكر خودتان باشيد.
يكى از شيعيان در اين گير و دار مشغول پختن غذا بوده است . در اين جا افسر انگليسى به اين شيعه اهانت مى كند و مى گويد: مردم در هلاكت هستند، شما داريد غذا مى پزيد! او به افسر مى گويد: شما مشغول كار خودتان باشيد و با من كارى نداشته باشيد. يك دفعه اين شيعه و ملوان مى بينند شخصى از دور دارد مى آيد سوار بر اسبى است ونيزه اى هم در دست دارد و اسب روى آب را مى رود و سم اسب وقتى به آب مى خورد و آب را به طرف آسمان مى پاشد، به اين سبب طوفان درست مى شود.
آن بزرگوار با نيزه اى كه در دست داشته به كشتى مى زند، چون كشتى موتورش هم خاموش شده بود. اسب سوار خطاب به كشتى مى فرمايد: مگر نمى دانى داخل كشتى زوار امام حسين عليه السلام هستند و من ضامن هستم كه سالم آنها را به مقصد برسانم .
در اين هنگام طوفان برطرف شده وهمه نجات پيدا كردند. سپس افسر انگليسى آمد و عذر خواهى كرد. زائر در پاسخ گفت : من در كتاب خوانده ام كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ضامن زائران است و كار ما دعا كردن و تقاضاى نجات از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود عنايت حضرت هم آن شد كه ما را نجات داد و شما نجات آن بزرگوار را ديديد.
در فضايل وشمايل حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
خورشيد بود پرتوى از روى اباالفضل
خوشبوى تر از مشك فشارم به مشام است
خادم شب و روز است ز جان حضرت جبريل
نه گنبد دوار به هنگام جلالت
شد ماه بنى هاشم از آن روى كه چون ماه
مانند دو خنجر كه به يك قبضه نشانى
چون پاى نهادى به ركاب فرس او را
آن گونه كه از حيدر كرار به ميدان
بر چرخ برين اختر طوسى زده پهلو
162. ناگهان شمشير از غلاف در آمد
جناب مستطاب فقيه عاليقدر حضرت آيت الله العظمى حاج سيد محمد مفتى الشيعه مطلب ذيل را به مولف اين كتاب لطف كردند، كه در پشت يكى از قرآنهاى خطى كتابخانه ايشان نوشته شده بود:
جوانى عرب از آل رسول صلى الله عليه وآله و سلم در روضه مطهره حضرت باب الحوائج قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام مشغول زيارت بود. ناگهان شمشيرى از غلاف خود در آمده از بالاى قبه مباركه با يك كشكول در جلو پاى سيد افتاد. اين معجزه در روز عرفه ، نهم ذى الحجه الحرام 1312 هجرى قمرى اتفاق افتاد و عموم زوار اردبيل به آن شهادت دادند. اين معجزه در تاريخ ثبت شد و همه ساله در آن روز در اردبيل و كربلا جشن و چراغانى برپاست .
163. معجزه حضرت عباس عليه السلام كه در حسن آباد تهران واقع شده است
شخصى مسلمان و شيعه دوازده امامى نقل مى كرد:
در همسايگى ما بنده اى از بندگان خدا را ديدم خيلى ناراحت و پژمرده بود، از احوال ايشان سوال كردم ، درد دلى جانسوز برايم نقل كرد. در عين حال مسلمان و شيعه نبود و گفت : بچه اى از خانواده ما بيمار شد، اين طفل پسر بچه اى بود دو ساله و مورد لطف و علاقه بنده بود. او را نزد پزشكان متخصص حسن آباد و تهران بردم ، آنها داروهاى بسيارى تجويز كردند، اما نتيجه نديدم و مايوس شدم . در آخر بچه را به خانه بردم و منتظر مرگش بودم .
اين شخص مسلمان و شيعه گفت : ما يك دكتر واقعى و حقيقى داريم كه او دكتر عباس است ، هر كس به او متوسل شود، او در پيشگاه خداوند مقام بزرگى دارد. اين ايام محرم ، ماه عزادارى سرور سالار شهيدان حضرت اباعبدالله عليه السلام است ، مردم مسلمان و شيعه علاقه زيادى به ائمه - مخصوصا به امام حسين عليه السلام - دارند از قضا روز تاسوعا متعلق به قمر بنى هاشم عليه السلام است . مردم حسن آباد در روز تاسوعا هيات و دسته جات را حركت مى دهند. از قضا روز تاسوعا كه به اسم قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بود، هوا بارانى بود، گويا خداوند مى خواست براى حضرت عباس عليه السلام عزادارى كند. شما چند متر پارچه مشكى خريده ، روز تاسوعا زير پاى دسته جات بينداز به اندازه اى كه گلى شود آن را روى سر بيمار بينداز. همچنين هر سال نذر كن چند گوسفند به نام حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليه السلام و روز تاسوعا مقدار سه من برنج دم كن و به عزاداران قمر بنى هاشم و دسته جات غذا بده . اين شخص جهود مى گويد: من اين كار را كردم ، خداوند متعال توسط حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام فرزندم را شفا داد. روز تاسوعا پارچه سياهى زير پاى دسته جات انداختم ، گلى شده بود. همان را روى بچه ام انداختم . صبح رفتم بچه دو ساله ام را ديدم پارچه را كنار زدم . ديدم طفلم به رويم لبخند مى زند و مى گويد: بابا من خوب شده ام .
اين يكى از معجزات واقعى قمر بنى هاشم است .
استاد اخلاقم سيد طبيب جزائرى در شب پنج شنبه درمنزل خودش به مناسبتى اين معجزه را براى ما نقل كرد.
اين جانب شيخ حسين جعفرى رودسرى محرم امسال به صحنه كرمانشاه رفتم ، در آن جا براى ما نقل كردند: مدتى است باران نيامده و گندم هاى ما خشك شده . من هر شب از شب هاى محرم بعد از ختم جلسه و منبر دعاى باران مى كردم و اين قضيه معجزه حضرت عباس عليه السلام را نقل كردم . آن شب تاسوعا از بركت وجود قمر بنى هاشم به قدر كافى باران آمد. حتى صاحب خانه ام از اهل روستاى چقاجانعلى مى خواست من را از خواب بيدار كند.
164. عصر عاشورا تربت امام حسين عليه السلامتبديل به سرخى شد
يك روز بعد از درس آيه الله العظمى صافى در بيت مرحوم آيه الله العظمى گلپايگانى در محضر آيت الله صافى بودم ، جناب حجة الاسلام و المسلمين عالم فرزانه و متقى ، مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ، آقاى سيد حسين شيخ الاسلامى براى حضرت آيه الله صافى نقل كرد:
قبل از محرم امسال به زيارت مرقد منور حضرت رقيه عليهاالسلام رفتم وقدرى تربت امام حسين عليه السلام آورده بودم . صبح روز عاشورا رفتم تربت را نگاه كردم ، دو دانه از تربت امام حسين عليه السلام سرخ شده بود، نشان بچه هايم دادم ، كم كم ساعات روز عاشورا مى گذشت ، تا عصر عاشورا تربت گلى امام حسين عليه السلام تبديل به سرخى شد. من اين تربت امام را به آيه الله العظمى ميرزا جواد تبريزى و چند نفر ديگر از مراجع نشان دادم ، همگى تعجب كردند. اين هم يكى از معجزات امام حسين عليه السلام از اثر تربت امام حسين عليه السلام است .
حسين جعفرى ، كرفتان رودسر
165. يك پنجه برنجى كه روى آن نوشته شده بود ((علمدارابوالفضل ))
جناب آقاى احمد مهر بخش نقل مى كند:
در سال 1375 شمسى براى خريد دستگاه چاپ سه بار به مسكو سفر كردم . در سفرى براى خداحافظى به خدمت آيه الله سيد محمد باقر موحد ابطحى اصفهانى مشرف شدم تا از راهنماييهاى ايشان بهره مند گردم . ايشان قرآن هايى با ترجمه روسى به من دادند تا به مردم آن سامان اهدا كنم . يك جلد آن را به آقاى ((نيكو اينومنيچ )) مدير كل شركت سازنده دستگاه چاپ اهدا كردم . در سفر بعد وقتى مرا ديد بسيار اظهار خوشبختى كرد و گفت :
من و همسرم كه رئيس آموزش و پرورش است ، مرتب اين كتاب را مطالعه مى كنيم و نكته هاى بسيار باعظمتى را از اين كتاب درك كرديم . اين قرآن براى ما بسيار مورد توجه و احترام بوده است .
اين دوست ما مى نويسد: اى كاش افراد خير خواهى اقدام به چاپ ونشر اين كتاب در روسيه مى نمودند.
در سفر سوم در مسكو مشكل ادارى برايم پيش آمد. نزد رئيس اداره رفتم ، وقتى وارد اتاق شدم ، چشمم به چيز عجيبى افتاد: روى ميز رئيس يك پنجه برنجى كه روى او نوشته شده بود ((علمدار ابوالفضل )) قرار داشت .
ابتدا حدس زدم آن را به عنوان يك شى ء زينتى روى ميزش گذاشته ، ولى بعد از آن سوال كردم ، جواب داد: من شيعه هستم و معجزه و كرامت هاى بسيارى از آن حضرت ديده ام ، اين پنجه را به خاطر همين امر به همراهم دارم . وقتى اطلاع از حال من و تشيع و علاقه ام به ((حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام )) پيدا كرد، احترام فوق العاده اى به من گذاشت و درهر مشكلى كه داشتم چنان كمكم مى كرد كه اين مختصر گنجايش شرحش را ندارد. آرى در كشورى كه 70 سال از هر گونه تبليغ مذهبى محروم بوده است ، ائمه معصومين و اولادشان عليهم السلام اين چنين براى افراد مستعد جلوه گرى مى كنند و صراط مستقيم حق را پيش رويشان مى گذارند. (1)
166. گوسفند گريه مى كرد
خطيب بزرگوار حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ حسين حيدرى كاشانى فرمودند:
يكى از برادران مورد اعتمادم از قول عبدصالح خدا، مرحوم حاج آقا فخر تهرانى نقل كرد كه در سال 1360 شمسى در خدمت حضرت آيه الله العظمى حاج سيد رضا بهاء الدينى جايى مى رفتيم . در مسير قصابى گوسفندى را خوابانيدهع بود ذبح كند، آقا با سرعت جلو رفت ، دست مرد قصاب را گرفت و قيمت گوسفند را داد و فرمود: او را بگذاريد محرم براى حضرت ابوالفضل عليه السلام سر ببريد. قصاب هم پذيرفت . بعد آقا به من فرمود: گوسفند گريه مى كرد و مى گفت من نذر حضرت ابوالفضلم . اين ها مى خواهند مرا در عروسى سر ببرند. (2)
كتاب شريف چهره درخشان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را كه كتابى مفيد و سودمند است مولف محترم در جمع آورى آن زحمت فراوانى متحمل شده عيد غدير سال 1417 هجرى برابر با 1376 شمسى مطالعه مى كردم ، كرامات متعدد و بسيارى كه از آن وجود مبارك بروز و ظهور كرده ، مرا به درخواست از حضرتش مشغول نموده گفتم :
كرامت كن به ما عباس عباس
نموده قلب ما را تيره و تار
چنان در كفر و عصيانم كه گوئى
زبى دستى چو شد كار تو مشكل
جوانمردان عالم را تو دادى
ندارد عالم ايجاد چون تو
چو دادى جان خود را بهر جانان
به مولايت كه مولاى دو كون است
نگاه مرحمت بنما به مخلص
وفاى سگ او را نباشد
مس او با نگاهى كيميا كن
كرم بنما تن و جانم فدايت
در تاريخ 20 ذى الحجه 1417 هجرى مطابق با 8/2/1376 شمسى صبح با ياد و ذكر حضرت ابوالفضل يا اباالفضل گفتم :
سرو جانم فدايت يا اباالفضل
نديده چشم گردون در همه دهر
زمين و آسمان و پهنه آن
هزاران لعن بر آنها كه بودند
مريض جسمى و روحى است مخلص
مران ما را از دربار رفيعت
در آن روزى كه و انفسا بلند است
به جان تشنگان سقا تو ما را
بود چشم اميد ما به سويت
حسين حيدرى كاشانى
تخلص به مخلص
167. دختر كور نمى خواهم
جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ مصطفى خبازيان كه در سانحه هوايى به لقاء الله پيوست - خداوند او را با مولايشان محشور نمايد - از يكى از آشنايان خودش نقل مى كند، كه او گفت :
خواهر من در سن هشت سالگى نابينا شد. به همه پزشكان مراجعه كرديم ، نتيجه نگرفتيم . پدرم و مادرم با خواهرم از ايران به كربلا مشرف شدند و با ورود به عتبات عاليات مادرم به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام مى رود و خواهرم را به ضريح مقدس دخيل مى بندد. مى گويد: به همين عبارات : ابوالفضل ، حاشا به كرمت ، شفايش دادى ، دادى و گرنه دختر كور نمى خواهم مال خودت !
هنوز از در حرم خارج نشده بود كه متوجه مى شود خواهرم دارد صدا مى زند و مى گويد: مادر بيا، مادر بيا، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مرا شفا داد.
168. قمر بنى هاشم عليه السلام او را شفا داد
راوى مى گويد: با رفيقم در دفتر در گاه نشسته بوديم كه ديديم چند زائر آمدند.
يكى از آنان پرسيد: من نذرى كرده بودم و اكنون حاجتم برآورده شده است ، حال چه بايد بكنم و وظيفه من چيست ؟
پس از بررسى ، معلوم شد كه شوهر اين خانم ، سرطان داشته است و حتى براى معالجه به انگلستان هم رفته و دكترها جوابش گفته بودند، اما عنايات قمر بنى هاشم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام او را كاملا شفا داده است .
169. پيراهن را براى شب اول قبرم نگهدارم
ملا آقا در بندى (3) به آذربايجان رفت ، و وارد تبريز شد. روز تاسوعا فرا رسيد، در مجلس عزاى حضرت اباالفضل العباس عليه السلام منبر رفت و گفت :
مردم امروز مى خواهم براى شما درباره شخصيتى سخن بگويم كه از تمام فرشتگان افضل و برتر است الا چهار فرشته ، جبرئيل ، اسرافيل ، عزرائيل ، و ميكائيل . بعد كمى فكر كرد و گفت :
از اين حرف برگشتم و گفته ام را شكستم . مى خواهم از عظمت كسى صحبت كنم كه از تمام ملائكه حتى از اين چهار ملك مقرب هم بالاتر است ، بله او از همه كروبيين برتر وافضل است جز فرشتگانى كه حاملان عرش خدا هستند.
بار ديگر قدرى درنگ نمود و جوانب مطلب را سنجيد سپس گفت :
باز هم از حرفم گذشتم و سخنم را پس گرفتمت شخصيتى كه صحبت امروز پيرامون مقام اوست ، مرتبه اش از تمام كروبيين حتى از هشت فرشته حامل عرش هم بالاتر است .
مردم متحير و در شگفتنند كه ملا آقاى در بندى چه منظورى دارد و مى خواهد چه بگويد؟!
مطلب كه به اين جا رسيد، ناگهان پرده از راز برداشت و گفت : مردم مى خواهم امروز از قمر بنى هاشم ، اباالفضل العباس عليه السلام بگويم ، اوست كه از تمام فرشتگان حتى از چهار ملك مقرب درگاه ربوبى و از هشت فرشته حامل عرش الهى افضل و برتر است .
سپس چنين ادامه داد: امروز مى خواهم درباره مقام و مصايب حضرت عباس بن على عليه السلام سخن بگويم تا در پيراهنى كه به تن دارم عرق كنم و اين پيراهن را براى شب اول قبرم نگهدارم و ذخيره آخرتم قرار دهم .
ملا آقا در بندى پيرامون فضايل و مصايب حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام خيلى موثر و پر سوز صحبت كرد، حال و انقلاب عجيبى سراسر مجلس را فرا گرفت ، نوحه و ناله مردم بى سابقه بود، تاسوعاى آن روز در تبريز غوغا كرد.
وقتى اين عالم با اخلاص از منبر فرود آمد، مردم با چشم هاى گريان و حالى منقلب و پريشان ريختند و ملتمسانه پيراهنش را گرفته تكه تكه كردند و به قصد تبرك بردند، هر كس تكه اى برداشت ، يك قسمت هم براى خود ايشان ماند كه مى خواست براى شب اول قبرش ذخيره كند.
يكى از علماى بزرگ نجف گويد:
آن روزگار من در تبريز جزء محصلان علوم دينى بودم ، يك رشته هم از آن پيراهن به دست من رسيد، آن را همراه خود داشتم تا به نجف رفتم . در نجف هر بيمارى را كه از معالجه مايوس مى گرديد و هر مريضى را كه پزشكان بغداد از درمان او ناتوان بودند و جوابش مى كردند، نزد من مى آوردند. من همان تكه پيراهن آغشته به عرق ملا آقاى در بندى را كه از قمر بنى هاشم عليه السلام گرفته و به اسم اباالفضل العباس عليه السلام در آن عرق كرده بود در آب مى زدم و به آن مريض مى دادم . او مى خورد و شفا پيدا مى كرد.
داستان چه داستان بهت انگيزى است ؟! اباالفضل العباس عليه السلام چه شخصيتى است ؟! يك رشته از آن پيراهنى كه ملا آقاى در بندى روز تاسوعا به تن داشته و مصيبت قمر بنى هاشم عليه السلام را خوانده البته با آن علم و تقوا و اخلاص او و با آن صفاى دل و مراتب محبت و ارادتش به اهل بيت عليهم السلام چنين اثر اعجاب آور و اعجاز انگيزى داشته كه ساليان دراز، بيماران صعب العلاج را شفا داده و امراض درمان ناپذير را درمان بخشيده است . (4)
170. كسى كه دست ندارد ياور دل شكستگان و درماندگان و خسته دلان است
مطلب زير از كتاب خسته دلان در ژاپن (ص 235 و 272) تاليف آقاى عباس مشهدى نقل مى شود:
سراسر اين كتاب داستان جوانى به نام ((رحيم )) است كه از تهران به قصد كار به ژاپن مى رود. مدتى در آن جا بيكار مى ماند و روزگار را به وضع نابسامانى سر مى كند در جست و جوى كار به جاه هاى مختلفى سر مى زند و با افراد مختلفى تماس مى گيرد، ولى نتيجه اى نمى گيرد، تا آن كه كم كم پس اندازش هم رو به اتمام مى گذارد.
ماجرا به يك شب بارانى منتهى مى شود كه او در زير باران با دوچرخه به چند كارخانه سر مى زند و از آنها سراغ كار مى گيرد، ولى نااميد باز مى گرعليهماالسلام زيرا در مسير بازگشت ، باران شديد، در حالى كه راه را گم كرده ، دوچرخه هم پنجر مى شود و وسط مسير در جاى ناشناخته اى از حركت باز مى ماند.
دكه چوبى مخروبه اى توجه او را جلب مى كند، در حالى كه همه لباس هايش از باران خيس شده به آن جا پناه مى برد. داخل دكه بسيار كثيف و نامناسب و هوا به شدت سرد بوده و باران از سقف و اطراف نفوذ مى كرده . كم كم خود را در آستانه مرگ مى بيند، در حالى كه يكه و تنها است ، بدون آن كه حق دوستانش بدانند او در كجاست .
او كه در كشور خود زندگى نسبتا محترمانه و مناسبى داشته ، با ديدن چنين وضع رقت بارى ، بسيار منقلب مى شود و در حالى كه باران اشك فريادش را همراهى مى كرد، از اعماق قلب شكسته اش ناله مى زدند.
يا آقا حضرت ابوالفضل ، كمكم كن و مرا ازاين سرگردانى نجات بده ، تويى كه كليد گشاينده تمام حاجاتى ، تويى كه مرا هيچ وقت نااميد نكردى ، تو را به جان برادر عزيزت ، نااميد نكن ؛ قول مى دهم هميشه غلامت باشم . تورا به جان مولايت دستم را بگير، اى دست گير بى دست .
رحيم ، سرش را ميان دستانش گرفت و با صداى بلند گريست ، خيلى وقت بوده اين چنين گريه نكرده بود، ولى شرايط آن شب و درماندگى و سرگردانى اش دل او را به درد آورده بود و نمى توانست جلو اشك هايش را بگيرد. در همين لحظات ، اتومبيلى مقابل دكه ترمز كرد و يك نفر ژاپنى از آن بيرون آمد و از رحيم خواست كه سوار ماشين شود. رحيم كه سخنان ژاپنى را نمى فهميد، فقط از برخورد محبت آميز او فهميد كه مى خواهد به او كمك كند از آن جا كه او را نمى شناخت ، متحير بوده كه دنبال او برود يا نه ؟ از سوى ديگر، اضطرار شديدى كه بر او حاكن بود، حكم مى كرد از آن جا بيرون رود. در اين حال ، مرد ژاپنى دست او را گرفت و از دكه به طرف ماشين خود راهنمايى كرد، سپس لباس هاى جديدى به او داد تا لباس هاى كاملا خيس خود را عوض كند.
رحيم پس از عوض كردن لباس ها خواست دوباره به دكه باز گردد، ولى ژاپنى اشاره كرد كه سوار شود او سوار شد. اتومبيل حركت كرد. پس از طى مسافتى ، مقابل منزلى توقف كرد و وارد خانه شدند. در آن جا پس از نماز و پذيرايى از او آن شب را تا صبح خواب راحتى كرد.
مرد ژاپنى ، همان روز صبح ، رحيم را نزد رئيس خود برد و براى كار در هتل با حقوق و مسكن و سه نوبت غذاى مجانى استخدام كرد، كه چنين شرايطى تقريبا براى كارگران در ژاپن محال بود. بعدها دوستان قبلى او كه در آن شب او را گم كرده بودند، با او ملاقات كردند و از او پرسيدند كه آن شب چه اتفاقى افتاد و آيا چگونه پس از اين همه بيكارى توانست براى خود كارى پيدا كند؟ او در پاسخ گفت :
درست است ، من زبان ژاپنى بلد نيستم حرف بزنم ، ولى كسى هست كه با هر زبانى حرف بزنى ، حرف تو را مى فهمد و دستت را مى گيرد.
از رحيم پرسيدند: او كيست ؟ رحيم پاسخ داد: اول خدا، بعد آن كسى كه دست ندارد و ياور دل شكستگان و درماندگان و خسته دلان است !
آن شب با بركت ، عنايات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و بركات بسيارى به دنبال آورد، اولا رحيم نزد صاحب كارخانه به قدرى محبوبيت پيدا كرد كه او را به عنوان مدير كل كارخانه ومسوول تام الاختيار آن با حقوق بسيار زياد منصوب كرد و خانه و ماشين وموبايل و تمام وسائل يك زندگى مرفه را هم در اختيار او گذاشت .
از سوى ديگر، با ارتباط صميمى كه بين رحيم و خانواده صاحب كارخانه برقرار شد، او موفق گرديد آنان را به تشيع راهنمايى كند، تا آن جا كه خود صاحب كارخانه و همسر و پسر دخترش همگى شيعه شدند. همچنين مساله ازدواج رحيم با دختر صاحب كارخانه كه شيعه شده بود مطرح شد و طى مراسم مفصلى اين ازدواج انجام شد.
جالب تر اين كه بركت حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليه السلام نه فقط رحيم ، كه بيش از چهل نفر از ايرانيان را شامل شد، كه به در خواست صاحب كارخانه و انتخاب رحيم ، با محل سكونت و غذا مشغول كار شدند و از بيكارى و دربه درى نجات يافتند. چند نفر از آنان كه با همسرانشان به ژاپن آمده بودند، نيز توانستند محل آرامى براى زندگى پيدا كنند و اين چنين بود پاسخ اشك هاى رحيم كه در آن شب بارانى گفت : ((دستم را بگير اى دست گير بى دست )).
مشكى پر از اشك
با لب خشكيده از بهر تو مى كوشم حسين
در كنار آب با لب تشنگى جان مى دهم
ناله معصومى اين كودكان تشنه لب
مى كشم بر گونه ها مشكى از آب ديدگان
تشنه جان دادم كنار آب ليكن تا ابد
پاسدارى مى كنم بر حفاظت از خيام
171. خواهرم درحال وضع حمل بود
شخصى به نام كربلايى موسى زنجير نقل كرد:
خواهرم درحال وضع حمل بود و قريب الموت و تمام فاميل گريه و ناله و زارى داشتند. من به طرف قدمگاه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام دويدم ، زير درخت سدرى كه درآن جا بود خدا را به مقام و منزلت ابوالفضل العباس و برادرش و امام زمانش امام حسين عليهماالسلام قسم دادم و شفا و آسانى وضع حمل خواهرم و سلامتى او و فرزندش را با گريه و ناله در خواست نمودم . وضع عجيبى داشتم و از خود بى خود شده بودم كه شخصى دست به شانه ام گذاشت و گفت : بيا كه ابوالفضل عليه السلام كرامت فرمود، خواهرت و فرزندش هر دو سلامت هستند و فرزند سالم به دنيا آمده است .
172. ما اين آب را براى او مى بريم
جناب آقاى يوسف خادم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام طى نامه اى جريان شفاى خودش را به دست حضرت ابوالفضل العباس به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام چنين مرقوم داشته است :
من در شهر دارالمومنين گرگان زندگى مى كنم ، شهرى كه مردم آن ارادت خاصى به ائمه اطهار به خصوص به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام دارند. اين جانب در زمستان 1348 بر اثر سرما و برف زياد، دچار سرمازدگى دست و پا شدم به طورى كه كاملا از ناحيه پا دچار فلج شدم . به تمام پزشكان گرگان مراجعه كردم ، فايده نكرد؛ ناچار براى معالجه به تهران رفتم ، ولى نتيجه اى نگرفتم ، همه گفتند خوب شدنى نيست . از آن جايى كه من ارادت خاصى به آقا قمر بنى هاشم عليه السلام دارم و پدرم نيز متولى حسينيه حضرت ابوالفضل عليه السلام در گرگان است ، خواب نما شدم كه بروم در سقاخانه دخيل شوم تا شفا بگيرم . يكى ديگر از بستگان نزديك من هم خواب ديد كه مهمان دارد؛ يك سيد بزرگوار و يك خانم محترمه كه در دست آن آقا شيشه آب زلالى هست كه خيلى از آن مراقبت مى كند. گفت : بروم به اين آقا بگويم مقدارى از اين شيشه آب بده بروم گرگان ، بدهم به برادر زاده ام كه فلج شده بخورد و شفا بگيرد. همان طور كه آماده شدم كه به آقا بگويم ، آقا فرمودند: خانم كارى داريد؟ گفتم : بله ، بيمارى داريم در گرگان ، جوان است ، فلج شده ، نمى تواند راه برود. اگر ممكن است مقدارى از اين آب را بده تا به ايشان بدهم ، شايد شفا بگيرد. آقا فرمودند: پسر خادم را مى گوييد؟ گفتم : بله آقا. فرمودند: ما اين آب را براى او مى بريم و ماموريت ما هم همين است ، مى رود در سقاخانه دخيل مى شود، شفا مى گيرد شب تاسوعاى حسينى بود كه دخيل شدم . آقايى به من مراجعه كرد و گفت : تو هنوز خوب نشدى ؟
گفتم : خير. گفت : غصه نخور شفا مى گيرى . بعد به من دستورى داده ، گفت : اين دستور را انجام بده كه خيلى ساده بود و من طبق دستور آقا عمل كردم . روز عاشورا پاهايم حركتى كرد و توانستم با زحمت زياد بايستم . خلاصه من در آن روز بوسيله حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در سقاخانه ميدان شفا گرفتم و خوب شدم .
جاى تعجب اين جا است كه پزشكان گرگان وقتى شنيدند باور نكردند. به اتفاق مادرم كه آن موقع زنده بود خدمت دكتر رسيديم . او مرا به دقت معاينه كرد و اثرى از فلج يامريضى در من پيدا نكرد. گفت : خانم ، براى پسرتان چه كار كرديد؟
مادرم گفت : دكترى پسر مرا شفا داد كه هر بيمارى را كه در دكترها جواب كرده باشند شفا مى دهد، آقا ابوالفضل العباس عليه السلام .
يوسف خادم ابوالفضل العباس عليه السلام (6)
گرگان فلكه مازندان