علم حضرت عباس عليه السلام
در ايام سوگوارى آن حضرت در ايام عاشوراى حسينى در اهواز و شهرهاى خوزستان مخصوصا شوش ، دزفول ، شوشتر، انديمشك علامتى به نام علم حضرت عباس عليه السلام شامل يك تنه چوب به طول ده تا دوازده متر از پارچه هاى الوان سبز و سياه و قرمز آرايش مى دهند و آن را به نام علمدار كربلا در هيئت هاى عزادار در ايام محرم و سفر علم مى كنند. و مردم به اين علم ها نذر مى كنند و از قطعه قطعه پارچه هاى آن جهت شفاى بيماران به آنها مى دهند و كرامت هايى از اين علم ها هم ديده شده است .
آرايش علم هاى بزرگ در شهرستان دزفول
از مدت ها قبل ، يعنى اوايل دهه محرم الحرام ، بيشتر افرادى كه نذر دارند و از سالها پيش نذر كرده اند شروع به آرايش علمهايشان مى كند. چوب عمودى بزرگى را آماده مى كنند. و آن را با شالهاى سياه تزيين مى كنند. گاه براى تزيين علم از شالهاى سياه تزئين مى كنند گاه براى تزيين علم از شالهاى سبز يا سفيد هم استفاده مى شود. رسم اين است كه در روز عاشورا اين علمها را به روى دست گرفته ، و به صورت برافراشته در كنار هيئت هاى عزادار به سوى محل بقعه متبر كه علم يراق يعنى (رقصاندن علم ) مى كنند. و سپس به همراه هيئت هاى خود باز مى گردند. به علت شلوغى مسير عزادارى و ازدياد علم هاى كوچك و بزرگ كه گاهى اندازه هاى آنها به 12 متر يا بيشتر مى رسد، بعضى از علمداران صبح زود يعنى قبل از شروع عزادارى بر طبق سنت ديرينه علم ها را به طرف بقعه رود بند مى برند. فلسفه اين علم معلوم است علم نماد پرچم و علم حضرت عباس عليه السلام است .
كه در سپاه ابا عبدالله عليه السلام در دست داشته است ، البته اين رسم رفته رفته تغيير يافته و پرچم يا علم در نزد مردم شكل داده . و اكنون به شكل چيزى غير از شكل اصلى خودش در آمده است علمى كه به شكل امروزى است شكلى اغراق آميز و بسيار بزرگ تر از اصلى آن يعنى پرچم حضرت عباس عليه السلام است . (1)
در عمر خويش منتى از كسى نبرده ام
افتاده دس راست خدايا ز پيكرم
چون دست من لياقت دامان او نداشت
بى دست من زدست حسينم گسسته دست
اى دست راست رو به سلامت كه تاابد
اى دست چپ ز يارى من بر مدار دست
آبى كه آبروى من و اعتبار توست
آب فرات نيست به مشك ، آبروى اوست
نى نى نه آبروى فرات و نه آب اوست
مردم به حفظ ديده زهر چيز بگذرند
اى دست دامن تو و دست نياز من
در عمر خويش منتى از كس نبرده ام
ترسم تو هم زدست روى ، بى تو مشك را
شعر از ((ذهنى زاده ))
پدرم علمدار قمر بنى هاشم عليه السلام بود
نگارنده كتاب قمر بنى هاشم عليه السلام نقل مى كند: مرحوم پدرم (2) سال ها در ايام فاطميه عليهاالسلام مجلس روضه برقرار مى كرد بنده هم بعد از وفات ايشان همين رسم را ادامه مى دهم . يك سال پس از فوت مرحوم پدرم پس از ايام فاطميه سال 1418 هجرى قمرى مطابق سال 1376 شمسى و برگزارى روضه فرداى آن روز كه رفتم مادرم را زيارت كنم پس از عرض ارادت به مادر عزيز مادر گفتند: ديشب پدرت را در خواب ديدم به همراه چند نفر ديگر آمدند منزل . رفقايش ، در حياط منزل اجاقى درست كرده و كترى را گذاشتند تا چاى درست بشود. خودشان رفتند براى آشپزخانه كه آخر قسمت ساختمان قرار داشت و من هم دنبالش رفتم و با اين كه در خواب مى فهمم مرده و زنده را، اين دفعه را نفهميدم فقط اين را متوجه شدم كه مسافرتى طولانى رفته اند، مدام مى گفتم خوب شد شما آمديد، من تنها بودم و بگو ببينم چه طور شد كه آمديد؟ در حالى كه روى سكوى آشپزخانه نشسته بود و پاهايش را تكان ميداد و به زبان محلى مى گفت : (تى چه زانى ابوالفضل العباس عليه السلام كى ) يعنى تو چه مى دانى ابوالفضل العباس كيست ؟ (او ضمانت كرده از بام شما بينم ) يعنى از ضمانت كرده است من بيايم شماها را ببينم . بلى بايد هم چنين باشد كه ايشان مدت ها از عشق مولايش امام حسين عليه السلام و حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام مى سوخت . ايشان از زمان نوجوانى تا قبل از اين كه مقيم قم گردد در ايام عاشورا در همان كرين خلخال كه زادگاهش بود علمدار حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام بود. در آن محل 6 علم وجود داشت . علم اول به اصطلاح محلى پيراهن سفيد و علم دوم به رنگ سبز كه اين علم در عزادارى ايام عاشوراى امام حسين عليه السلام مال پدرم بود خود حقير سال در ساوجبلاغ (شهرك رامجين ) روز عاشورا در سال هاى متمادى علم و يا پرچمى كه نوع علم يا شعائر اسلامى و علامت شيعه و عزادارى مى باشد برداشته ام . در محرم 1422 قمرى هم از اول ميدان آستانه به طرف حرم مطهر كريمه اهل بيت حضرت معصومه عليهاالسلام علم را برداشته انجام وظيفه كردم . لذا اميد است علمدار كربلا حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام پدرم را و خودم را و بچه هايم را كلا مورد توجه و عنايات خاصه خود قرار دهد (آمين يارب العالمين ). شب عاشورا سال 1422 هجرى قمرى .
يارى عباس
فكند رايت و بوسيد پاى شه عباس
مرا زكام تو خشكيده تر شده است گلو
فداييان همه در يارى تو جان دادند
شكافت لشكر و شد در فرات و آب گرفت
دو دست داد ولى مشك همچنان بر دوش
كه شكر دستم اگر رفت آب ماند به جاى
چه گويم آه كه آمد ز قوم كين تيرى
چو مشك پاره شد و آب ريخت پندارى
ز پشت زين به زمين اوفتاده و نعره كشيد
چه ديده ، ديد ز عباس اوفتاد دو دست