ارتباط و پيوند جسمانى
حضرت عباس عليه السلام ، برادر صلبى امام حسين عليه السلام است . يعنى تنها از سوى پدر، با امام برادر است . برادرى ، خود، وسيله محبت و مايه دوستى و برانگيزنده عواطف پاك و بى شائبه است .
در فرهنگ ها و در ميان اقوام و ملل و در متن قصه ها و داستان ها و افسانه ها، نشانه هاى فراوانى وجود دارد كه نمايانگر اهميت و ارزش والاى مقام برادرى در بين انسان ها بوده است . امروز هم اگر چه زندگى ماشينى عواطف را سست و ضعيف كرده ، لكن باز هم در كنار رابطه پدرى و فرزندى يا مادرى و فرزندى ، از اهم رابطه ها و از محكم ترين پيوندها و از پر جاذبه ترين خويشاوندى هاست .
در قصه ها آمده است كه ضحاك مار به دوش جوان ها را مى كشت و از مغز آنها براى تغذيه بهره مى گرفت . روزى سه نفر را نزد او آوردند. اين سه نفر از راه قرعه انتخاب شده بودند و هر سه بايد به كام مرگ كشانده شوند.
زنى زيبا روى نزد ضحاك آمد و زبان به التماس گشود. او گفت : يكى از آنها فرزند و جگر گوشه من و ديگرى همسر و تكيه گاه من و سومى برادر من و بازوى من است . هر سه را به زندان افكنده اى تا آنها را بكشى و مغز آنها را طعمه خود كنى . ضحاك متاثر شد و گفت : يكى از آنها را به تو مى بخشم . انتخاب باخود تست . زن گفت : برادرم را اختيار مى كنم . ضحاك ، سبب را پرسيد. او در جواب گفت : اگر شوهرم كشته شود، مى توانم همسر ديگرى اختيار كنم و اگر فرزندم كشته شود، با اختيار شوهرى ديگر صاحب فرزند مى شوم ، اما اگر برادرم كشته شود، جايگزين ندارد. ضحاك متاثر شد و هر سه را بخشود.
بحث در صدق و كذب اين قضيه نيست . بحث در اين است كه از اين گونه قصه ها معلوم مى شود كه عاطفه برادرى درميان اقوام و امم پيشين از اهميت والايى برخوردار بوده است .
لقمان حكيم نيز كه همواره سخنان نغز و حكمت آميز مورد توجه بوده و هست و خواهد بود و قرآن نيز در يكى از سوره هايى كه به نام اوست ، از حكمت هايش مطالب مهمى مطرح كرده است ، داستان شيرينى دارد.
نوشته اند كه او از سفرى طولانى مراجعت كرد. يكى از غلامان نزد او آمد و لقمان از وى جوياى حال بستگان خود شد. نخست سراغ پدر گرفت . غلام گفت : پدرت مرده است . لقمان گفت : ديگر تحت فرمان پدر نيستم . اختيارم به دست خودم است . آنگاه جوياى حال مادر شد. غلام او را از مرگ مادرش مطلع كرد. لقمان از اينكه از عقوق مادر نجات يافته است ، اظهار رضايت كرد. پس از آن ، سراغ همسرش گرفت . غلام ، مرگ همسر را نيز به آگاهى او رسانيد. لقمان گفت : مشكلى نيست . همسر ديگرى اختيار مى كنم . آنگاه جوياى حال خواهر شد، غلام ، از مرگ خواهر نيز او را مطلع كرد. لقمان گفت : عورت و ناموسم پوشيده و مستور شده است . پس از آن ، سراغ فرزند گرفت . گفته شد كه او نيز زندگى را بدرود گفته است . لقمان گفت : خداوند به عوض او فرزند ديگرى به من مى دهد. در آخر، بى تابانه سراغ برادر گرفت و هنگامى كه از مرگ جانسوز برادر مطلع شد، آهى از دل پر درد برآورد و گفت : كمرم شكست !
در كتاب كنز المدفون (ص 50) نيز داستانى شبيه داستان ضحاك در مورد حجاج خون آشام آمده است . زنى سه زندانى بى گناه در سلول هاى خفقان آور وى گرفتار داشت كه يكى از آنها همسر و ديگرى فرزند و ديگرى برادرش بود. از وى خواستند كه يكى از آنها را انتخاب كند. او برادر را انتخاب كرد. هنگامى كه علت را پرسيدند، او چنين گفت :
((الزوج موجود والا بن مولود والاخ مفقود)).
شوهر، موجود و فرزند مولود و برادر مفقود است .
حجاج بى رحم ، به رحم آمد و گفت : هر سه را به سبب كلام نيكوى اين زن ، بخشودم . ضحاك پادشاه داستانى ايران و معرب اژدهاك است . او پس از جمشيد در ايران به سلطنت پرداخت . اهريمن او را بفريفت و وادارش كرد كه پدر را كه شاه ناحيه اى از عرب بود، بكشد و بر جاى او نشيند. وى انواع مرغان و جانوران را مى كشت و گوشت آنها را به ضحاك مى داد تا او را به خون ريختن دلير كند. روزى به ضحاك گفت : حاجتى دارم . ضحاك گفت : روا كنم . وى كتف ضحاك را بوسيد و ناپديد شد. از محل بوسه اهريمن يا شيطان ، دو مار سياه سر برآورد كه هيچگاه آرامش نمى گذاشتند. مارها را بريدند، ولى دوباره سر برآوردند. پزشكان را گرد آوردند، تا چاره و درمانى بجويند. آنها نيز از عهده درمان بر نيامدند. سرانجام اهريمن ظاهر شد و دستور داد كه مارها را با مغز آدميان پرورش و آرامش دهند. او سرانجام به ايران حمله كرد و بر تاج و تخت جمشيد دست يافت . در داستان ها آمده كه دو تن به نام ارمايل و كرمايل تصميم گرفتند كه به عنوان طباخ نزد شاه روند و هر روز، يكى از دو تنى را كه ماموران تحويل آنها مى دادند تا آنها را بكشند و مغزشان را طبخ كنند، نجات بخشند. بدينسان ، هر ماه 30 تن جان تازه مى يافتند. كم كم بر عده آنها افزوده شد و هنگامى كه فريدون قيام كرد، او را يارى كردند و ضحاك مار به دوش را از پاى درآوردند. (1)
حجاج بن يوسف بن حكم ثقفى همان است كه عبدالملك بن مروان ، او را فرماندهى سپاه داد، تا عبدالله بن زبير را سركوب كند. او با منجنيق ، خانه خدا را خراب كرد و عبدالله را بكشت و سر او را به شام فرستاد و جسد او را به دار آويخت و مردم حجاز را به بيعت عبدالملك ، ملزم ساخت و نسبت به صحابه و مردم حرمين ، انواع كيفرها را روا داشت . علاوه بر حجاز، حكومت عراق را هم به او دادند و دامنه اقتدار او تا حدود هند و مغولستان رسيد. او درمدت 20 سال حكومت خود در كوفه و بصره ، بر مردم ظلم هاى بسيارى روا داشت . شهر واسط را بنا كرد و پايتخت خود قرار داد. در زمان وليد بن عبد الملك ، قدرتى بيشتر پيدا كرد. در سن 54 سالگى به مرضى مدهش در گذشت . نامش ضرب المثل ظلم و بيدادگرى است . (2)
اين توضيح كوتاه را از قصه هاى قديم ايرانى و از واقعيت تاريخ اسلامى ، از آن روى آوردم تا معلوم شود كه كوتاه آمدن ضحاك خونخوار ايرانى و حجاج خون آشام حكومت عصر اموى كه هر دو به لحاظ جنايت و شرارت ، همتا و همسنگ يكديگرند، نشانگر عظمت و اهميت عاطفه برادرى است .
عاطفه ، سود و زيان نمى شناسد و كارى به منطق استدلال ندارد. قطعا اگر عواطف بشرى در جهتى مخالف جهت عقل و انديشه قرار نگيرد. منشا آثار بسيار مهم خواهد بود. مگر نگفته اند: ((بى ستون راعشق كند و شهرتش فرهاد برد؟!))
اگر در حالات لقمان حكيم آمده است كه : از شنيدن خبر مرگ برادر، آه مى كشد و مى گويدن ((كمرم شكست !)) در در حقيقت ، عطوفت و حكمت ، يا عقل و عاطفه در اينجا هماهنگ شده اند.
پس هر حكيمى بايد اين گونه بينديشد و نبايد غم مرگ برادر را ناچيز انگارد.
سالار شهيدان و آن حكيم ترين حكيمان و پر عاطفه ترين عاطفه مندان نيز در آن لحظه اى كه از شهادت برادرش حضرت عباس عليه السلام مطلع مى شود، مى فرمايد:
((الآن انكسر ظهرى وقلت حيلتى )). (3)
اكنون كمرم شكست و چاره جويى ام كاهش يافت .
پيوند روحانى
چه خوب است آنهايى كه با يكديگر پيوند جسمانى دارند، پيوند روحانى نيز داشته باشند، و گرنه آن پيوند جسمانى نيز ضايع و تباه و بى اثر خواهد شد.
در آن لحظه اى كه حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بر اثر ضربت عمودى از بالاى زين بر زمين مى افتد، نخستين كلامش اين است :
((يا ابا عبدالله ، عليك منى السلام )).
اين سلام ، سلام وداع است . يعنى : آخرين سلام حضرت عباس و آخرين نفس آن حضرت عليه السلام است .
هنگامى كه امام ، اين آهنگ جانسوز را مى شنود، چنين مى گويد:
((وا اخاه ، واعباسا، وا مهجة قلباه )).
ناله امام حسين عليه السلام ، جانسوز است . غم مرگ برادر است . برادرى چون حضرت عباس عليه السلام كه قوت قلب امام حسين عليه السلام است و ستون فقراتش بدو استحكام و استوارى دارد. مى گويند: امام حسين عليه السلام به قدرى گريه كرد كه همه آنهايى كه با او بودند، به گريه در آمدند. سپس فرمود: ((جزاك الله من اخ خيرا لقد جاهدت فى الله جهاده )).
خدايت جزاى خير دهد. تو بودى كه حق جهاد در راه خدا را ادا كردى )). (4)
امام حسين عليه السلام ، استوانه صبر و شكيبايى است . اما عظمت روحى حضرت عباس عليه السلام و پيوند روحانى آنها با يكديگر، اقتضا مى كند كه امام ، قطرات گران بهاى اشك را بر ماتمش نثار كند. روزگار عقيم است كه برادرى چون حضرت عباس عليه السلام بزايد و چشمى نخواهد ديد كه برادرانى چون امام حسين و عباس عليهماالسلام ، با آن همه پيوند و ارتباط نفسانى در كنار يكديگر قرار گيرند و تمام هستى خود را در راه هدف مشترك - كه والاترين اهداف است - فدا كنند.
مگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، صبورترين صابران و شكيباترين شكيبايان نبود؟ مگر نه هر صابر و شكيبايى بايد به پيروى او افتخار كند؟ حضرتش بر شهادت حمزع و جعفر، مى گويد. او در ماتم عمو و عمو زاده كه يكى سيدالشهداء و ديگرى طيار لقب گرفت ، سخنانى جانسوز گفت و آه بركشيد و بر آنها گريست .
راست است كه آه و ناله و نوحه و اشك ، ارزان نيست كه بر هر كس و بر هر چيزى فدا شود. ولى آنجا كه شيئى يا شخصى فوق همه ارزش هاست ، نبايد در فقدانش از ريختن اشك و سردادن ناله و برآوردن آه و سرودن نوحه ، دريغ كرد.
اگر خداى ناكرده قرآن و مكتب غريب شوند، بايد بر غربتشان گريست و اگر انسان نمونه اى از دست برود، بايد برايش ماتم به پا كرد. به خصوص كه آن انسان نمونه ، قربانى اهداف والاى خود بشود و به دست ايادى اهريمن از پاى درآيد و زندگى را بدرود گويد.
در اينجا نمى توانيم قلم را از نگارش برخى از صحنه ها و گوشه هايى از حوادث كربلا باز داريم . چرا كه از بيان آنهاست كه پيوند ناگسستنى روحى وعاطفى دو برادر را كه يكى سردار لشكر جهاد و ديگرى پرچمدار اوست ، آشكار مى شود.
در آن لحظه پرشكوهى كه حضرت على عليه السلام - آن تنديس شجاعت و شهامت و وفا و ايثار - از روى زين اسب بر زمين افتاد، به تعبير برخى از مقتل نويسان ، امام حسين عليه السلام همچون باز شكارى به سوى وى شتافت و با كشتن 70 تن از دشمنان خون آشامى كه پيكر پاك حضرت عباس عليه السلام را درحلقه محاصره قرار داده بودند، خود را به بالينش رسانيد و فرمود: ((وا اءخاه ! وا عباساه ، الآن انكسر ظهرى وقلت حيلتى !)) آنگاه خم شد كه پيكر نيمه جان حضرت عباس عليه السلام را از زمين برگيرد و به خيمه گاه ببرد. حضرت عباس عليه السلام پرسيد: برادر، مى خواهى مرا به كجا ببرى ؟ فرمود: به خيمه گاه . عرض كرد: تو را به حق جدت سوگند مى دهم كه مرا به خيمه مبر. بگذار تا در همينجا جان بسپارم . فرمود: چرا؟ عرض كرد: به دو جهت : يكى از اينكه به دخترت حضرت سكينه عليهاالسلام وعده آب داده ام . حيا مى كنم كه او را ديدار كنم . ديگرى اينكه من قهرمان سپاه و محور ياران تو بودم . اگر آنها مرا به اين حال بنگرند، شايد عزم آنها به سستى گرايد و آن گونه كه بايد و شايد، تو را يارى نكنند. امام فرمود: ((جزيت عن اخيك خيرا حيث نصرته حيا ميتا))
از اينكه برادرات را در حيات و ممات يارى مى كنى ، خدايت جزاى خير دهد.
حضرت عباس عليه السلام را در همان جا گذاشت و خود در حالى كه اشك ها را با آستين مى سترد، به خيمه گاه برگشت .
معلوم است كه زنان و كودكان ، چشم به راهند. آنها اميدوارند كه امام حسين و عباس عليهماالسلام را با هم بنگرند. اما او را تنها ديدند. حضرت سكينه عليهاالسلام جلو آمد و عنان اسب پدر را گرفت و پرسيد: پدر، آيا از عمويم حضرت عباس عليه السلام خبرى دارى ؟ چرا او دير كرد؟ او به من وعده آب داده بود. هرگز عادت نداشت كه خلف وعده كند. آيا او آب نوشيد و رفع تشنگى كرد و از پشت سر خود يا نكرد يا مشغول جهاد با دشمنان است ؟
امام حسين عليه السلام همراه با اشك و آه مى گويد: دخترم ، عمويت حضرت عباس عليه السلام كشته شدو روحش به سوى بهشت پرواز كرد.
حضرت زينب كبرى عليه السلام كه خبر مرگ برادر را شنيده بود، ناله سر داد و نوحه سرايى كرد. او از غم مرگ برادر، از فقدان حضرت عباس عليه السلام ، از اينكه برادرش امام حسين عليه السلام ، ياور و پشتيبانى بى همتا را از دست داده بود، گريست و ناليد و امام ، او را تصديق كرد و بر سخنان حضرت زينب كبرى عليهاالسلام يك كلمه افزود: ((وا انقطاع ظهرا)).
آرى غم مرگ حضرت عباس عليه السلام ، كمر شكن و فرساينده است ، آن هم براى امام حسين عليه السلام كه كوه صلابت و شمس شجاعت و صبر و شكيبايى است .
منظره اى پر سوز و گداز بود. زن ها همه گريستند و امام نيز با آنها گريست . (5)
اكنون كه پيوندهاى جسمانى و روحانى دو برادر نمونه و كم نظير را بررسى كرديم ، مى پردازيم به بيان مسئوليت ها و وظايفى كه حضرت عباس عليه السلام در قبال برادر دارد:
فصل دوم
- بازدید: 6046