فصل اول

(زمان خواندن: 12 - 23 دقیقه)

آيا ضمانت مى كنى مرا به آنچه گفتى ؟
نامه حجت الاسلام و المسلمين حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى شيخ هادى اشرفى ، به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام :
سرور ارجمند مولف محقق جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقاى شيخ على ربانى خلخالى
ضمن تقديم خالصانه ترين سلام و عرض تبريك به مناسبت عيد سعيد و فرخنده اضحى ، توفيقات روز افزون حضرتعالى را از خداوند مسالت دارم . با توجه به اينكه از مطالب مفيد و وسيع شما استفاده كرده و بهره هاى زيادى برده ام ليكن از كتاب ارزشمند چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جاى مطلبى را خالى ديدم كه به حضورتان ارسال مى نمايم كه به صلاحديد خود در كتاب مزبور بگنجانيد.
ارادتمند شما اشرفى ، دهم ذى حجه 1421 هجرى قمرى
بسم الله الرحمن الرحيم
حزام بن خالد بن ربيعه با جماعتى از بنى كلاب در سفر بود. شبى از شب ها در خواب ديد كه در يك دشت سرسبز و با صفا نشسته دور از جمعيت يارانش و مرواريد درشت و ذى قيمتى در دست دارد كه زيبائى و درخشش ‍ آن او را متعجب و چشمانش را خيره كرده است . آن گاه ديد سواره اى در كسوت اشراف و بزرگان به نزدش آمد، سلام كرد و حزام جواب سلامش را رد كرد. سواره گفت : مرواريد را به چه قيمتى مى فروشى ؟
پاسخ داد: قيمت آن را نمى دانم ، شما به چه قيمتى خريداريد؟
سواره گفت : من نيز قسمت آن را نمى دانم ، ليكن پيشنهاد مى كنم كه آن را به يكى از بزرگان اهدا كنى و من ضمانت مى كنم تو را به چيزى كه بهتر و بالاتر از درهم و دينار است .
پرسيد: آن چيست ؟ گفت : من ضمانت مى كنم تو را به مقام و منزلت نزد او و درجه و شرافت و سيادت ابدى . باز هم پرسيد: آيا ضمانت مى كنى مرا به آنچه گفتى ؟ گفت : آرى . پرسيد: آيا واسطه اين كار مى شوى ؟ گفت : آرى ، مرواريد را به من بده تا به ايشان هديه كنم .
سپس چون حزام از خواب بيدار شد و رويايش را براى دوستانش تعريف كرد تعبير آن را جويا شد يكى از دوستانش گفت : اگر روياى تو صادق باشد خداوند دخترى به تو عطا مى فرمايد و يكى از بزرگان آن را از تو خواستگارى مى كند و تو به سبب آن وصلت به قرب و شرف و بزرگوارى مى رسى .
پس چون از سفر بازگشت همسر او ثمامه بنت سهيل حامله بود و وضع حمل او مصادف با بازگشت حزام از سفر بود. وقتى مژده دادند كه خداوند دخترى به او عطا فرموده : چهره اش شكفت و بسيار شاد و مسرور گشت و با خود گفت : خوابم درست بوده و پرسيدند نام او را چه انتخاب مى كنى . گفت : او را فاطمه نامگذارى كنيد و كنيه اش را ام البنين ، و اين رسم عرب بود كه هنگام ولادت نام و كينه مولود را انتخاب مى كردند. (1)
كوبنده در كيست ؟
نامه جناب حجت الاسلام و المسلمين ، حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى شيخ محمد رضا خورشيدى ، به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام :
بسمه تعالى
السلام عليك يا مولاى و سيدى يا اباالفضل العباس و رحمة الله و بركاته ، اغثنى
مطالبى جالب از زندگانى و مصائب قمر بنى هاشم باب الحوائج عليه السلام از كتاب مولد العباس ابن على عليه السلام . (2)
1. روايت شده از قنبر غلام اميرالمؤ منين عليه السلام كه گفت : در حالى كه در مسجد النبى صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه نشسته بوديم و اميرالمؤ منين عليه السلام در جمع ما مانند ماه شب چهارده در وسط آسمان صاف تشريف داشتند و ما را موعظه نموده و بيم از جهنم داده و تشويق به بهشت مى فرمودند، ناگاه مردى اعرابى آمد و مركب خود را در مسجد بست و وارد مسجد شد. اميرالمؤ منين على عليه السلام را در ميان اصحاب ديد كه نشسته اند آمد و سلام بر آن بزرگوار نمود و دست هاى آن سرور را بوسيد و با ادب ايستاد.
اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمودند: اى برادر عرب حاجتت چيست و چه مى خواهى ؟ عرض كرد: اى آقاى من شما آگاه تريد به آن .
قنبر مى گويد: آن گاه اميرالمؤ منين عليه السلام به من توجه كردند و فرمودند: اى قنبر، به منزل برو و به بانوى خود زينب دختر فاطمه بنت رسول الله بگو: فلان كيسه پول را كه در فلان جامه دادن در فلان جا هست ، به تو بدهد (و بياور).
عرض كردم : حب و كرامت ، مخصوص خداوند و تو است ، اى آقاى من .
به منزل اميرالمؤ منين عليه السلام رفتم ، دوبار در زدم ، بار سوم فضه دم در آمد و گفت : كوبنده در كيست ؟
گفتم : قنبر غلام اهل بيت . گفت : اى قنبر حاجتت چيست ؟ فرمان مولا و سيدم اميرالمؤ منين عليه السلام را به فضه گفتم .
فضه به داخل منزل بازگشت و من دم در ايستادم ، صداى غريو شادى و سرور از درون منزل شنيدم . وقتى فضه آن كيسه پول مخصوص را آورد علت صداى شادى را پرسيدم .
گفت : همين الآن پسرى براى اميرالمؤ منين عليه السلام به دنيا آمد. گفتم : از كدام يك از همسران حضرت ؟ گفت : از ام البنين فاطمه بنت حزام عليها السلام ، و بانوى من زينب فاطمه زهرا عليهماالسلام به من فرمود كه به تو بگويم : وقتى نزد اميرالمؤ منين رفتى به آن حضرت بشارت اين نوزاد را بده و از اسم و كنيه و لقب اين نوزاد سوال كن . گفتم حبا و كرامة . پس از رسيدن به مسجد و دادن كيسه پول به دست مبارك مولا درخدمت آن بزرگوار ايستادم ، كيسه پول را به آن مرد اعرابى عطا فرمودند و او رفت . بعدا اميرالمؤ منين عليه السلام به من توجه نموده ، فرمودند: اى قنبر چه خبر دارى ؟ زيرا اثر خوشحالى و سرور در صورتت مى بينم . عرض كردم : بلى ، اى آقاى من ، به شما بشارت مى دهم بشارت بزرگى . فرمودند: خير است اى قنبر، اين بشارت چيست ؟ عرض كردم : اى آقاى من ، پسرى برايتان به دنيا آمد، فرمودند: از كدام يك (از همسرانم )؟ عرض كردم : از فاطمه ام البنين عليها السلام . فرمودند: چه كسى اين خبر را به تو داد؟ عرض كردم : خادمه شما فضه وقتى كيسه پول را برايم آورد به من خبر داد و گفت كه زينب دختر فاطمه عليهما السلام مى گويد: مولايت را به اين نوزاد بشارت بده و از اسم و كنيه و لقب او سوال كن .
وقتى حضرت اين بشارت را شنيد از خوشحالى صورتش گل انداخت و فرمود: اى قنبر، اين نوزاد مقام بزرگى نزد خداست ، و اسامى و القاب او زياد است .
براى نامگذارى و كنيه او من خودم به منزل مى روم . همان وقت حضرت برخاسته به منزل تشريف فرما شدند، بعد از ورود به منزل ، دخترش زينب را صدا زد و فرمود: دخترم زينب ، پسرم را نزد من بياور، زينب در حالى كه برادر نوزادش را كه پيچيده در پارچه اى سفيد بود روى دست داشت آمد. وقتى نزديك پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام رسيد تبريك گفت و نوزاد را به آن بزرگوار داد (توجه به اين نكته لازم است كه سن مبارك زينب كبرى عليها السلام هنگام ميلاد ابوالفضل عليه السلام بيست سال بود).
اميرالمؤ منين عليه السلام نوزاد را گرفت ، در گوش راست او اذان و در گوش ‍ چپ او اقامه گفت و نگاه طولانى به او مى فرمود، زينب كبرى عليهاالسلام بعد از فراغ پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام از مراسم سنت ميلاد، رو به آن حضرت كرد و عرضه داشت : اى پدر جان ، اسم و كنيه اين نوزاد چيست ؟
فرمود: دخترم ، اسم و عباس و كنيه او ابوالفضل و اما القاب او زياد است از جمله آنها قمر بنى هاشم و سقا است . زينب عليهاالسلام بعد از شنيدن فرموده پدر عرض كرد: پدر جان ، اما اسم كه عباس است در اين نوزاد هم علامت شجاعت و دلاورى مى باشد، و اما كنيه اش كه ابوالفضل است در اين مولود هم نشانه شهامت و برترى هست ، و اما لقب او به قمر بنى هاشم ، علامت درخشندگى و جمال در او هست ، ولى معناى سقا چيست ؟ آيا برادرم سقا است .
اميرالمؤ منين عليه السلام در جواب فرمود: دخترم ، نه آن طور كه تو فكر مى كنى كه سقايى شغل و حرفه او باشد، بلكه او اهل و عشيره خود را سقايت مى كند، او ساقى تشنگان كربلاست .
هنگامى كه اين فرموده را زينب كبرى عليها السلام شنيد رنگ صورتش ‍ تغيير كرده بغض گلوگير او شده اشك چشم او بر صورتش جارى گشت .
حضرت فرمود: از گريه خوددارى كن ، برادرت را بگير، او را با تو امرى مهم در پيش است . زينب عليها السلام نوزاد را در برگرفته به سوى مادرش ‍ برگرداند، ام البنين عليهاالسلام در حالى كه از اسم و كنيه و لقب فرزند خود سوال مى كرد به استقبال حضرت زينب عليها السلام شتافت .
زينب عليهاالسلام به او فرمود: اسم اين نوزاد عباس و كنيه اش ابوالفضل و لقب او قمر بنى هاشم است . وقتى ام البنين عليهاالسلام لقب بنى هاشم را شنيد فرياد شادى سر داد و از خوشحالى صورتش گل انداخت و گفت : الحمدلله رب العالمين ، الآن خواب من تاويل شد. زينب عليهاالسلام به او فرمود: آن رويا كه تاويل شد چه بود؟ ام البنين عليهاالسلام زينب عليهاالسلام را از خوابى كه قبل از ازدواج با اميرالمؤ منين عليه السلام ديده بود خبر داد.
هنگامى كه زينب عليهاالسلام جريان خواب را از ام البنين عليهاالسلام شنيد خوشحال شد و صورت برادرش عباس عليه السلام راغرق بوسه كرد و فرمود:
به خدا عباس برتر از قمر است . (3)
او حافظ و نگهبان توست
2. نقل شده است : چند روزى كه از ميلاد حضرت عباس عليه السلام گذشت زينب كبرى عليهاالسلام در حالى كه عباس عليه السلام را در آغوش ‍ داشت خدمت پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و عرض كرد:
از آن وقت كه اين نوزاد به دنيا آمد قلب خود را وابسته و متعلق به او مى بينم .
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: چون او كفيل (حافظ و نگهبان ) تو است .
عرض كرد: كفيل من !
فرمود: بلى ، اما تو از او جدا مى شوى و او هم از تو مفارقت مى كند.
عرض كرد: پدر جان ، آيا او مرا رها مى كند يا من از او جدا مى شوم ؟
فرمود: بلكه تو از او جدا مى شوى اما (نه اين كه او زنده باشد) در آن هنگام حضرت عباس عليه السلام روى زمين گرم و سوزان با دست هاى جدا از بدن و فرق دوتا از عمود آهنين .
در اين لحظه زينب عليهاالسلام با صداى بلند فرياد زد: وا عباساه . (4)
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اين زينب امانت من نزد توست
3. نقل شده است : درهنگام احتضار اميرالمؤ منين عليه السلام وقتى زينب عليهاالسلام را ديد آن حضرت فرزندانش را جمع كرده و مشغول وصيت به آنها و سفارش درباره آنهاست نزد پدر بزرگوارش شتافت و عرض كرد:
پدر جان ، مى خواهم يكى از برادرانم براى حفظ و حراست من متعهد شود.
حضرت فرمود: دخترم ، اينها برادرانت هستند هر كدام را خواستى براى اين كار انتخاب كن ، اين حسن و اين حسين عليهماالسلام است . عرض كرد: حسن و حسين عليهماالسلام امامان و آقايان من هستند، و من با چشم خود آنها را خدمتگزارى مى كنم ولى از برادران ديگرم انتظار خدمت دارم چون شايد در زندگانى ام به مسافرتى محتاج شوم ، لذا و حفاظت و خدمت مرا در سفر وحضر متعهد شود.
مولا عليه السلام فرمود: هر كدام را خواستى انتخاب كن . زينب عليهاالسلام نگاهش را به سوى برادرانش انداخت ، او كسى را براى مطلب خود نيز از قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام انتخاب نكرد. پس عرض كرد: پدر جان ، اين برادرم را مى گويم و به عباس عليه السلام اشاره كرد. اميرالمؤ منين عليه السلام به عباس عليه السلام فرمود: پسرم نزديك بيا، عباس عليه السلام نزد مولا رفت ، مولا عليه السلام دست زينب عليهاالسلام را گرفت و در دست عباس عليه السلام گذاشت و فرمود: بنى هذه و ديعة منى اليك (پسرم اين زينب امانت من نزد تو است ) در حالى كه اشك چشم عباس عليه السلام بر گونه هاى صورتش جارى بود عرض كرد: پدر جان ، چشم تو را روشن مى كنم و تمام توان خود را در نگهدارى و حفاظت زينب عليهاالسلام به كار مى برم . آن گاه اميرالمؤ منين عليه السلام به عباس و زينب عليهاالسلام نگاه مى كرد و گريه مى نمود. (5)
وقتى ام البنين عليهاالسلام وارد شد زينب عليهاالسلام به استقبال او شتافت
4. نقل مى كند: هنگامى كه بشير وارد مدينه شد و خبر شهادت امام حسين عليه السلام را اعلام كرد و زن و مرد مدينه به طرف دروازه شهر حركت كردند در بين آنها ام البنين عليهاالسلام هم بود كه به استقبال كاروان حسينى به سمت دروازه آمد. وقتى خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد بيهوش روى زمين افتاد. در اين بين اهل بيت امام حسين عليه السلام به منزل هاى خود وارد شدند و زينب عليهاالسلام فرمود: نمى خواهم امروز نزد من آيد مگر زنى كه عزيزى را در كربلا از دست داده باشد. آنگاه در منزل خود جلوس فرموده ، به فضه خادمه دستور داد كه دم در باشد.
وقتى ام البنين عليهاالسلام به هوش آمد، از زينب كبرى عليهاالسلام و اهل بيت امام حسين عليه السلام سوال كرد: به او خبر دادند كه به منزل هاى خود رفتند.
از طرفى در حالى كه اهل بيت مشغول گريه و زارى بودند ديدند كه كسى در را مى كوبد. فضه گفت : چه كسى در مى زند، همانا خانم من زينب عليهاالسلام نمى خواهد زنى نزد او بيايد مگر زنى كه عزيزى را در كربلا از دست داده باشد.
ام البنين عليهاالسلام به او فرمود: به خانم خود زينب عليهاالسلام بگو من هم شريك او در اين عزا هستم و مى خواهم نزد او بيايم تا او را در اين عزادارى يارى كنم ، چون من خودم همانند او در مصيبت هستم .
وقتى فضه اين جريان و گفتگو را به حضرت زينب عليهاالسلام عرض كرد، فرمود: از او بپرس كه چه كسى است كه در مصيبت مانند من است ؟ بعد فرمود: اگر گمانم درست باشد بايد ام البنين عليهاالسلام باشد.
فضه دم در برگشت و عرض كرد: خانم من مى فرمايند تو چه كسى هستى كه در مصيبت همانند من هستى ؟
فرمود: من مادر فرزند از دست داده ، مادر مصيبت بزرگ هستم .
عرض كرد: واضح بيان كن . فرمود: زن محزون مى باشم كه صاحب فاجعه كبر است . عرض كرد: برايم نيكوبيان كن كه چه كسى هستى ؟
فرمود: آيا مرا نشناختى ، من ام البنين هستم .
عرض كرد: همانا خانم من درست حدس زد و به خدا قسم تو همان گونه كه مى گويى مادر مصيبت عظما و فاجعه كبرا است .
آن گاه فضه در را به روى او باز كرد. وقتى ام البنين عليهاالسلام وارد شد زينب عليهاالسلام به استقبال او شتافت و او را در بر گرفت و گريه كرد و فرمود: خدا اجر تو را در مصيبت چهار فرزندت زياد كند.
ام البنين عليهاالسلام عرض كرد: و شما هم خداوند اجر تو را در مصيبت امام حسين عليه السلام و چهار فرزندت زياد كند و ام البنين عليهاالسلام هم گريه كرد و هر كسى كه در آنجا حضور داشت گريه كرد. (6)

آيا ضمانت مى كنى مرا به آنچه گفتى ؟
نامه حجت الاسلام و المسلمين حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى شيخ هادى اشرفى ، به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام :
سرور ارجمند مولف محقق جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقاى شيخ على ربانى خلخالى
ضمن تقديم خالصانه ترين سلام و عرض تبريك به مناسبت عيد سعيد و فرخنده اضحى ، توفيقات روز افزون حضرتعالى را از خداوند مسالت دارم . با توجه به اينكه از مطالب مفيد و وسيع شما استفاده كرده و بهره هاى زيادى برده ام ليكن از كتاب ارزشمند چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جاى مطلبى را خالى ديدم كه به حضورتان ارسال مى نمايم كه به صلاحديد خود در كتاب مزبور بگنجانيد.
ارادتمند شما اشرفى ، دهم ذى حجه 1421 هجرى قمرى
بسم الله الرحمن الرحيم
حزام بن خالد بن ربيعه با جماعتى از بنى كلاب در سفر بود. شبى از شب ها در خواب ديد كه در يك دشت سرسبز و با صفا نشسته دور از جمعيت يارانش و مرواريد درشت و ذى قيمتى در دست دارد كه زيبائى و درخشش ‍ آن او را متعجب و چشمانش را خيره كرده است . آن گاه ديد سواره اى در كسوت اشراف و بزرگان به نزدش آمد، سلام كرد و حزام جواب سلامش را رد كرد. سواره گفت : مرواريد را به چه قيمتى مى فروشى ؟
پاسخ داد: قيمت آن را نمى دانم ، شما به چه قيمتى خريداريد؟
سواره گفت : من نيز قسمت آن را نمى دانم ، ليكن پيشنهاد مى كنم كه آن را به يكى از بزرگان اهدا كنى و من ضمانت مى كنم تو را به چيزى كه بهتر و بالاتر از درهم و دينار است .
پرسيد: آن چيست ؟ گفت : من ضمانت مى كنم تو را به مقام و منزلت نزد او و درجه و شرافت و سيادت ابدى . باز هم پرسيد: آيا ضمانت مى كنى مرا به آنچه گفتى ؟ گفت : آرى . پرسيد: آيا واسطه اين كار مى شوى ؟ گفت : آرى ، مرواريد را به من بده تا به ايشان هديه كنم .
سپس چون حزام از خواب بيدار شد و رويايش را براى دوستانش تعريف كرد تعبير آن را جويا شد يكى از دوستانش گفت : اگر روياى تو صادق باشد خداوند دخترى به تو عطا مى فرمايد و يكى از بزرگان آن را از تو خواستگارى مى كند و تو به سبب آن وصلت به قرب و شرف و بزرگوارى مى رسى .
پس چون از سفر بازگشت همسر او ثمامه بنت سهيل حامله بود و وضع حمل او مصادف با بازگشت حزام از سفر بود. وقتى مژده دادند كه خداوند دخترى به او عطا فرموده : چهره اش شكفت و بسيار شاد و مسرور گشت و با خود گفت : خوابم درست بوده و پرسيدند نام او را چه انتخاب مى كنى . گفت : او را فاطمه نامگذارى كنيد و كنيه اش را ام البنين ، و اين رسم عرب بود كه هنگام ولادت نام و كينه مولود را انتخاب مى كردند. (1)
كوبنده در كيست ؟
نامه جناب حجت الاسلام و المسلمين ، حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى شيخ محمد رضا خورشيدى ، به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام :
بسمه تعالى
السلام عليك يا مولاى و سيدى يا اباالفضل العباس و رحمة الله و بركاته ، اغثنى
مطالبى جالب از زندگانى و مصائب قمر بنى هاشم باب الحوائج عليه السلام از كتاب مولد العباس ابن على عليه السلام . (2)
1. روايت شده از قنبر غلام اميرالمؤ منين عليه السلام كه گفت : در حالى كه در مسجد النبى صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه نشسته بوديم و اميرالمؤ منين عليه السلام در جمع ما مانند ماه شب چهارده در وسط آسمان صاف تشريف داشتند و ما را موعظه نموده و بيم از جهنم داده و تشويق به بهشت مى فرمودند، ناگاه مردى اعرابى آمد و مركب خود را در مسجد بست و وارد مسجد شد. اميرالمؤ منين على عليه السلام را در ميان اصحاب ديد كه نشسته اند آمد و سلام بر آن بزرگوار نمود و دست هاى آن سرور را بوسيد و با ادب ايستاد.
اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمودند: اى برادر عرب حاجتت چيست و چه مى خواهى ؟ عرض كرد: اى آقاى من شما آگاه تريد به آن .
قنبر مى گويد: آن گاه اميرالمؤ منين عليه السلام به من توجه كردند و فرمودند: اى قنبر، به منزل برو و به بانوى خود زينب دختر فاطمه بنت رسول الله بگو: فلان كيسه پول را كه در فلان جامه دادن در فلان جا هست ، به تو بدهد (و بياور).
عرض كردم : حب و كرامت ، مخصوص خداوند و تو است ، اى آقاى من .
به منزل اميرالمؤ منين عليه السلام رفتم ، دوبار در زدم ، بار سوم فضه دم در آمد و گفت : كوبنده در كيست ؟
گفتم : قنبر غلام اهل بيت . گفت : اى قنبر حاجتت چيست ؟ فرمان مولا و سيدم اميرالمؤ منين عليه السلام را به فضه گفتم .
فضه به داخل منزل بازگشت و من دم در ايستادم ، صداى غريو شادى و سرور از درون منزل شنيدم . وقتى فضه آن كيسه پول مخصوص را آورد علت صداى شادى را پرسيدم .
گفت : همين الآن پسرى براى اميرالمؤ منين عليه السلام به دنيا آمد. گفتم : از كدام يك از همسران حضرت ؟ گفت : از ام البنين فاطمه بنت حزام عليها السلام ، و بانوى من زينب فاطمه زهرا عليهماالسلام به من فرمود كه به تو بگويم : وقتى نزد اميرالمؤ منين رفتى به آن حضرت بشارت اين نوزاد را بده و از اسم و كنيه و لقب اين نوزاد سوال كن . گفتم حبا و كرامة . پس از رسيدن به مسجد و دادن كيسه پول به دست مبارك مولا درخدمت آن بزرگوار ايستادم ، كيسه پول را به آن مرد اعرابى عطا فرمودند و او رفت . بعدا اميرالمؤ منين عليه السلام به من توجه نموده ، فرمودند: اى قنبر چه خبر دارى ؟ زيرا اثر خوشحالى و سرور در صورتت مى بينم . عرض كردم : بلى ، اى آقاى من ، به شما بشارت مى دهم بشارت بزرگى . فرمودند: خير است اى قنبر، اين بشارت چيست ؟ عرض كردم : اى آقاى من ، پسرى برايتان به دنيا آمد، فرمودند: از كدام يك (از همسرانم )؟ عرض كردم : از فاطمه ام البنين عليها السلام . فرمودند: چه كسى اين خبر را به تو داد؟ عرض كردم : خادمه شما فضه وقتى كيسه پول را برايم آورد به من خبر داد و گفت كه زينب دختر فاطمه عليهما السلام مى گويد: مولايت را به اين نوزاد بشارت بده و از اسم و كنيه و لقب او سوال كن .
وقتى حضرت اين بشارت را شنيد از خوشحالى صورتش گل انداخت و فرمود: اى قنبر، اين نوزاد مقام بزرگى نزد خداست ، و اسامى و القاب او زياد است .
براى نامگذارى و كنيه او من خودم به منزل مى روم . همان وقت حضرت برخاسته به منزل تشريف فرما شدند، بعد از ورود به منزل ، دخترش زينب را صدا زد و فرمود: دخترم زينب ، پسرم را نزد من بياور، زينب در حالى كه برادر نوزادش را كه پيچيده در پارچه اى سفيد بود روى دست داشت آمد. وقتى نزديك پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام رسيد تبريك گفت و نوزاد را به آن بزرگوار داد (توجه به اين نكته لازم است كه سن مبارك زينب كبرى عليها السلام هنگام ميلاد ابوالفضل عليه السلام بيست سال بود).
اميرالمؤ منين عليه السلام نوزاد را گرفت ، در گوش راست او اذان و در گوش ‍ چپ او اقامه گفت و نگاه طولانى به او مى فرمود، زينب كبرى عليهاالسلام بعد از فراغ پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام از مراسم سنت ميلاد، رو به آن حضرت كرد و عرضه داشت : اى پدر جان ، اسم و كنيه اين نوزاد چيست ؟
فرمود: دخترم ، اسم و عباس و كنيه او ابوالفضل و اما القاب او زياد است از جمله آنها قمر بنى هاشم و سقا است . زينب عليهاالسلام بعد از شنيدن فرموده پدر عرض كرد: پدر جان ، اما اسم كه عباس است در اين نوزاد هم علامت شجاعت و دلاورى مى باشد، و اما كنيه اش كه ابوالفضل است در اين مولود هم نشانه شهامت و برترى هست ، و اما لقب او به قمر بنى هاشم ، علامت درخشندگى و جمال در او هست ، ولى معناى سقا چيست ؟ آيا برادرم سقا است .
اميرالمؤ منين عليه السلام در جواب فرمود: دخترم ، نه آن طور كه تو فكر مى كنى كه سقايى شغل و حرفه او باشد، بلكه او اهل و عشيره خود را سقايت مى كند، او ساقى تشنگان كربلاست .
هنگامى كه اين فرموده را زينب كبرى عليها السلام شنيد رنگ صورتش ‍ تغيير كرده بغض گلوگير او شده اشك چشم او بر صورتش جارى گشت .
حضرت فرمود: از گريه خوددارى كن ، برادرت را بگير، او را با تو امرى مهم در پيش است . زينب عليها السلام نوزاد را در برگرفته به سوى مادرش ‍ برگرداند، ام البنين عليهاالسلام در حالى كه از اسم و كنيه و لقب فرزند خود سوال مى كرد به استقبال حضرت زينب عليها السلام شتافت .
زينب عليهاالسلام به او فرمود: اسم اين نوزاد عباس و كنيه اش ابوالفضل و لقب او قمر بنى هاشم است . وقتى ام البنين عليهاالسلام لقب بنى هاشم را شنيد فرياد شادى سر داد و از خوشحالى صورتش گل انداخت و گفت : الحمدلله رب العالمين ، الآن خواب من تاويل شد. زينب عليهاالسلام به او فرمود: آن رويا كه تاويل شد چه بود؟ ام البنين عليهاالسلام زينب عليهاالسلام را از خوابى كه قبل از ازدواج با اميرالمؤ منين عليه السلام ديده بود خبر داد.
هنگامى كه زينب عليهاالسلام جريان خواب را از ام البنين عليهاالسلام شنيد خوشحال شد و صورت برادرش عباس عليه السلام راغرق بوسه كرد و فرمود:
به خدا عباس برتر از قمر است . (3)
او حافظ و نگهبان توست
2. نقل شده است : چند روزى كه از ميلاد حضرت عباس عليه السلام گذشت زينب كبرى عليهاالسلام در حالى كه عباس عليه السلام را در آغوش ‍ داشت خدمت پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و عرض كرد:
از آن وقت كه اين نوزاد به دنيا آمد قلب خود را وابسته و متعلق به او مى بينم .
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: چون او كفيل (حافظ و نگهبان ) تو است .
عرض كرد: كفيل من !
فرمود: بلى ، اما تو از او جدا مى شوى و او هم از تو مفارقت مى كند.
عرض كرد: پدر جان ، آيا او مرا رها مى كند يا من از او جدا مى شوم ؟
فرمود: بلكه تو از او جدا مى شوى اما (نه اين كه او زنده باشد) در آن هنگام حضرت عباس عليه السلام روى زمين گرم و سوزان با دست هاى جدا از بدن و فرق دوتا از عمود آهنين .
در اين لحظه زينب عليهاالسلام با صداى بلند فرياد زد: وا عباساه . (4)
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اين زينب امانت من نزد توست
3. نقل شده است : درهنگام احتضار اميرالمؤ منين عليه السلام وقتى زينب عليهاالسلام را ديد آن حضرت فرزندانش را جمع كرده و مشغول وصيت به آنها و سفارش درباره آنهاست نزد پدر بزرگوارش شتافت و عرض كرد:
پدر جان ، مى خواهم يكى از برادرانم براى حفظ و حراست من متعهد شود.
حضرت فرمود: دخترم ، اينها برادرانت هستند هر كدام را خواستى براى اين كار انتخاب كن ، اين حسن و اين حسين عليهماالسلام است . عرض كرد: حسن و حسين عليهماالسلام امامان و آقايان من هستند، و من با چشم خود آنها را خدمتگزارى مى كنم ولى از برادران ديگرم انتظار خدمت دارم چون شايد در زندگانى ام به مسافرتى محتاج شوم ، لذا و حفاظت و خدمت مرا در سفر وحضر متعهد شود.
مولا عليه السلام فرمود: هر كدام را خواستى انتخاب كن . زينب عليهاالسلام نگاهش را به سوى برادرانش انداخت ، او كسى را براى مطلب خود نيز از قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام انتخاب نكرد. پس عرض كرد: پدر جان ، اين برادرم را مى گويم و به عباس عليه السلام اشاره كرد. اميرالمؤ منين عليه السلام به عباس عليه السلام فرمود: پسرم نزديك بيا، عباس عليه السلام نزد مولا رفت ، مولا عليه السلام دست زينب عليهاالسلام را گرفت و در دست عباس عليه السلام گذاشت و فرمود: بنى هذه و ديعة منى اليك (پسرم اين زينب امانت من نزد تو است ) در حالى كه اشك چشم عباس عليه السلام بر گونه هاى صورتش جارى بود عرض كرد: پدر جان ، چشم تو را روشن مى كنم و تمام توان خود را در نگهدارى و حفاظت زينب عليهاالسلام به كار مى برم . آن گاه اميرالمؤ منين عليه السلام به عباس و زينب عليهاالسلام نگاه مى كرد و گريه مى نمود. (5)
وقتى ام البنين عليهاالسلام وارد شد زينب عليهاالسلام به استقبال او شتافت
4. نقل مى كند: هنگامى كه بشير وارد مدينه شد و خبر شهادت امام حسين عليه السلام را اعلام كرد و زن و مرد مدينه به طرف دروازه شهر حركت كردند در بين آنها ام البنين عليهاالسلام هم بود كه به استقبال كاروان حسينى به سمت دروازه آمد. وقتى خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد بيهوش روى زمين افتاد. در اين بين اهل بيت امام حسين عليه السلام به منزل هاى خود وارد شدند و زينب عليهاالسلام فرمود: نمى خواهم امروز نزد من آيد مگر زنى كه عزيزى را در كربلا از دست داده باشد. آنگاه در منزل خود جلوس فرموده ، به فضه خادمه دستور داد كه دم در باشد.
وقتى ام البنين عليهاالسلام به هوش آمد، از زينب كبرى عليهاالسلام و اهل بيت امام حسين عليه السلام سوال كرد: به او خبر دادند كه به منزل هاى خود رفتند.
از طرفى در حالى كه اهل بيت مشغول گريه و زارى بودند ديدند كه كسى در را مى كوبد. فضه گفت : چه كسى در مى زند، همانا خانم من زينب عليهاالسلام نمى خواهد زنى نزد او بيايد مگر زنى كه عزيزى را در كربلا از دست داده باشد.
ام البنين عليهاالسلام به او فرمود: به خانم خود زينب عليهاالسلام بگو من هم شريك او در اين عزا هستم و مى خواهم نزد او بيايم تا او را در اين عزادارى يارى كنم ، چون من خودم همانند او در مصيبت هستم .
وقتى فضه اين جريان و گفتگو را به حضرت زينب عليهاالسلام عرض كرد، فرمود: از او بپرس كه چه كسى است كه در مصيبت مانند من است ؟ بعد فرمود: اگر گمانم درست باشد بايد ام البنين عليهاالسلام باشد.
فضه دم در برگشت و عرض كرد: خانم من مى فرمايند تو چه كسى هستى كه در مصيبت همانند من هستى ؟
فرمود: من مادر فرزند از دست داده ، مادر مصيبت بزرگ هستم .
عرض كرد: واضح بيان كن . فرمود: زن محزون مى باشم كه صاحب فاجعه كبر است . عرض كرد: برايم نيكوبيان كن كه چه كسى هستى ؟
فرمود: آيا مرا نشناختى ، من ام البنين هستم .
عرض كرد: همانا خانم من درست حدس زد و به خدا قسم تو همان گونه كه مى گويى مادر مصيبت عظما و فاجعه كبرا است .
آن گاه فضه در را به روى او باز كرد. وقتى ام البنين عليهاالسلام وارد شد زينب عليهاالسلام به استقبال او شتافت و او را در بر گرفت و گريه كرد و فرمود: خدا اجر تو را در مصيبت چهار فرزندت زياد كند.
ام البنين عليهاالسلام عرض كرد: و شما هم خداوند اجر تو را در مصيبت امام حسين عليه السلام و چهار فرزندت زياد كند و ام البنين عليهاالسلام هم گريه كرد و هر كسى كه در آنجا حضور داشت گريه كرد. (6)

عبيدالله بن عباس بن على عليهم السلام ، لباسهاى پدر را پوشيد


عبيدالله بن عباس بن على عليهم السلام ، لباسهاى پدر را پوشيد
5. نقل مى كنند: امام زين العابدين عليه السلام بعد از حادثه عاشورا، در روزهاى عيد جلوس نمى فرمود بلكه وقتى روز عيد مى رسيد آن روز روز حزن و گريه او بود و مصيبت او تازه مى شد به حدى كه شيعيان و اهل بيت او از بزرگ و كوچك اين مطلب را فهميدند.
پس چون مدتى طولانى بر اين عادت حضرت گذشت صبر شيعيان تمام و حوصله شان تنگ شد. لذا به مناسبت نزديك شدن يكى از اعياد عده اى از زنان خود را نزد عقيله بنى هاشم زينب كبرى فرستادند كه درباره اين موضوع با حضرت گفتگو كند و عده اى از مردان شيعه هم براى همين مطالب همان موقع نزد آن حضرت رفتند.
هنگامى كه خدمت آن حضرت نشستند و خواستند گفتگو را شروع كنند غلامى آمد و عرض كرد: اى آقاى من ، سيده من شما رامى خواند، حضرت از مجلس برخاست . در اين هنگام ديدند حضرت زينب عليهاالسلام به استقبال آن حضرت آمد و آمدن زنان و شيعه و خواسته شيعيان را به حضرت اطلاع داده ، حضرت فرمود: ان شاء الله جلوس مى كنم .
وقتى حضرت به جاى خود برگشتند ديدند اصحاب هم همان در خواست را مى كنند، به آنها فرمود: به شرط اين كه براى مبارك باد نزد من نياييد و هيچ كدام از شماها هنگامى كه روز عيد نزد من مى آيد آثار خوشحالى از لباس نو و مثل آن نداشته باشد.
عرض كردند: ان شاء الله همان طور كه اراده فرموديد خواهد شد.
روز عيد كه فرا رسيد آن بزرگوار در مجلس خود براى مردم جلوس فرمود.
فرزند حضرت ابوالفضل عليه السلام به نام عبيدالله بن عباس بن على عليهم السلام معمولا خدمت حضرت مى رسيد و با آن بزرگوار مانوس بود و آن حضرت هم او را به خاطر مقام و منزلت پدرش حضرت ابوالفضل عليه السلام اكرام و احترام مى فرمود.
هنگامى كه عبيدالله آن بزرگوار را ديد كه در روز عيد براى مردم جلوس ‍ فرمود گمان كرد كه حزن و گريه تمام شد، لذا نزد جده اش ام البنين عليها السلام آمد و گفت : اى مادر، پسر عمويم على ابن الحسين عليهماالسلام در اين روز عيد براى مردم جلوس فرمود آيا برايم لباس نو هست ؟ تا در اين روز عيد بپوشم .
ام البنين عليهاالسلام فرمود: آرى ، پسر عزيزم ، آن گاه لباس هاى ابوالفضل العباس عليه السلام كه از دوران كودكى آن سرور در كنارى مانده بود را به اقامت عبيدالله پوشيد. آن طفل با لباس هاى نو خدمت امام زين العابدين عليه السلام كه درميان اصحاب نشسته بودند آمد. به محض اين كه نگاه آن حضرت به آن طفل افتاد كه مى آيد و لباس هاى عمويش عباس عليه السلام را در بردارد به قامت تمام ايستاد و اشك چشم مباركش بر گونه هاى نازنين جارى شد و گريه كرد.
محضر آن بزرگوار عرض شد: اى پسر رسول خدا چه چيزى باعث گريه شما شد؟
فرمودند: اين پسر عموى من است كه لباس هاى پدرش را پوشيده ، هنگامى كه او را ديدم به نظرم آمد مثل اين كه او عمويم عباس عليه السلام است و به ياد واقعه عمويم در روز عاشورا افتادم ، لذا گريه كردم . كه ناگاه عبيدالله بن عباس با همان لباس هاى پدر وارد مجلس شد و به حضرت سلام كرد.
حضرت به او فرمود: اى پسر عمو، اين لباس ها چيست ؟ پسر عزيزم گمان كردى حزن و اندوه ما بر امام حسين و پدرت عباس عليهماالسلام و بنى هاشم تمام شد، عرض كرد: اى آقاى من اين ايطور گمان كردم .
فرمود: هيهات اى پسر عمو، حزن و اندوه ما بر امام حسين عليه السلام تا روز قيامت تمام شدنى نيست . سپس اين اشعار را سرود:
نحن بنى المصطفى ذوو غصص

يجرعها فى الانام كاظمنا

عظيمة فى الانام محنتنا

اولنا مبتلى و آخرنا

يفرح هذا الورى بعيدهم

و نحن اعيادنا ماتمنا

آن گاه حضرت گريست و هر كس در مجلس حاضر بود گريه كرد. (7)
توسل به ام البنين عليهاالسلام
6. در ضمن انواع توسلات به حضرت ام البنين عليهاالسلام مى گويد:
بين زن ها مشهور است كه روز شنبه روز مخصوصى است كه روزه گرفته مى شود و ثواب روزه به ام البنين عليهاالسلام هديه مى شود. (8)
ارادتمند: محمد رضا خورشيدى
قمر بنى هاشم عليه السلام و قبرستان بقيع
((پدر پدر عباس نيست ؟))
على عليه السلام از جا برخاست . فاطمه عليهاالسلام شوريده حال ، به حضرت حسن مجتبى عليه السلام خيره شد. مرواريد اشك ، دانه دانه از صدف چشمانش بر چهره اش فرو غلتيد. قامتش بى اختيار تا شد و درهمان جا روى زمين نشسته و سرش را پايين انداخت .
تمام كوچه هاى شهر مدينه را زير پا گذاشتند. از حضرت عباس عليه السلام خبرى نبود جوانان بنى هاشم - دختر و پسر - هر يك چراغى در دست همه جا راجستجو كردند بى فايده بود. هيچ كس نمى دانست اين نوجوان ده ساله كجا رفته است . اوضاع مدينه نگران كننده بود آشوبگران درجاى جاى شهر ديده مى شدند، و سربازان خليفه ، هر حركتى را زير نظر داشتند. خبر رسيده بود كه سپاه معاويه براى يارى عثمان و نجاتش از دست مخالفان مسلح و خشمگين اش به زودى به شهر خواهند رسيد.
شب بود، غريبى خاندان على عليه السلام ، هيچ كس آن شب نمى دانست فاطمه كلابيه (ام البنين عليهاالسلام ) چه مى كشد، دو فرزند داشت : عباس ر جعفر و مدت ها بود كه او را فاطمه نمى خواندند و نام زيباى مادر پسران (ام البنين ) را براى خويش برگزيده بود.
على عليه السلام در حياط ايستاده بود و به ماه مى نگريست و آسمان پرستاره فاطمه عليهاالسلام فرزندم عباس را درياب على عليه السلام برگشت گفته بود كه كسى ام البنين را فاطمه نخواند. كسى در آنجا ديده نمى شد. صداى آشنا و دلنشين دوباره بر جانش نشست . على عليه السلام امام حسين عليه السلام را صدا كرد.
حسين جان ، آماده باش كه برويم برادرت عباس را بيابيم ، امام حسين عليه السلام گفت : چشم پدر جان من حاضرم على عليه السلام كيسه پر از نان و خرما را بر دوش گرفت . به سرعت از كوچه پس كوچه هاى مدينه گذشتند. قبرستان بقيع را در سكوتى دهشتناك در برابرشان قرار گرفته بود. باد زخمى لنگ لنگان مى توفيد و بر سر و روى آنها شلاق وار فرود مى آورد.
على و حسين عليهماالسلام آهسته آهسته ، خود را نزديك مزار غريب رساندند. نوجوانى آشفته با موهاى خاك آلود بر مزار به خواب رفته بود. على عليه السلام بى اختيار نشست و امام حسين عليه السلام نيز هر دو مى گريستند يكى براى همسر و محبوب ، ديگرى براى مادرى به لطافت صبح حضرت عباس عليه السلام چشمانش را گشود. پدر و برادر را در برابر خود ديد سلام كرد. على عليه السلام دست نوازش را بر سر عباس ‍ عليه السلام كشيد و گفت :
((چرا نگفتى كه به بقيع مى آيى ؟ همه در خانه نگران تو هستند؟)) آخر من مى خواستم قبر فاطمه زهرا عليهاالسلام را زيارت كنم . مى ديدم كه بعضى از شبها شما و حسن و حسين و زينب و ام كلثوم و عمويم عقيل عليهم السلام به اينجا مى آييد. چند بار خواستم كه از شما اجازه بگيرم ، گفتم شايد چون ... چون پسر زهرا...))
و ديگر نتوانست چيزى بگويد و به سختى گريست . على عليه السلام او را در آغوش گرفت . صدايى دلنشين ، در گوش زمان پيچيد.
((على جان ، فرزندم عباس را به تو مى سپارم !))(9)
بر رونق دين فزود عباس
سر تا به قدم همه ولايت

مجذوب حسين بود عباس

تا نغمه ان قطعتموا زد

گلبانگ ظفر سرود عباس

درمحكمه قضاوت عشق

پرسند اگر كه بود عباس

آرد سر و چشم و دست خونين

بر همت خود شهود عباس

قامت به نماز عشق چون بست

بر رونق دين فزود عباس

اما ز چه از قيام آمد

يك مرتبه در سجود عباس

شد وصل قيام بى ركوعش

بر سجده بى قعود عباس

گر آب نخورده بر لب آب

در روزه عشق بود عباس

نازم به چنين صلاة و صومى

كه اين گونه دوا نمود عباس (10)

 

بر شوكت ما فزود عباس
آئين قيام در ره حق

بر رهبر ما نمود عباس

بد رهبر عشق عاشقان را

در عشق خوش آزمود عباس

با دست يداللهى كه او راست

بر شوكت ما فزود عباس

آنجا كه ز پا فتاده بر خاك

آن گه كه به خون غنود عباس

مى گفت سلام و از امامش

لبيك خدا شنود عباس

تا ديده شدش نشانه تير

صد ديده به حق گشوده عباس

از غيرت و همتش روان كرد

دريا به كنار رود عباس (11)

از لقب قمر بنى هاشم بسيار مسرور مى شوند
جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد على امامى فرزند آية الله حاج آقا رضا امامى فرمودند:
يكى از برادران دينى كه صدق گفتار او مورد اطمينان است برايم گفت : شبى در عالم رويا مرحوم پدرت را ديدم ، در حالى كه مى دانستم ايشان مرحوم شده است . پس از احوال پرسى ، تقاضا كردم از عالم برزخ مطلبى برايم بيان كند. فرمود: نمى توانم ، اصرار كردم . ايشان فرمود:
پس از آن كه پافشارى كردم ، فرمود: اين قدر برايت بگويم كه در اين عالم ، مولايم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام هرگاه مى شنود كه به ايشان قمر بنى هاشم خطاب مى شود خيلى خشنود مى شوند و آن حضرت از اين لقب (قمر بنى هاشم ) بسيار مشعوف و مسرور مى گردد.
والد حقير، مرحوم آية الله حاج آقا رضا امامى سدهى صبح روز آخر ماه رجب 1410 قمرى برابر 6/12/68 شمسى ساعتى پس از اقامه نماز جماعت و ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام و از جمله ذكر مصيبت حضرت اباالفضل العباس عليه السلام به جوار رحمت حق شتافت . روانش ‍ شاد.
يا راج اطلب ما بدالك من غنائم

واسال منيرا القمر من بنى هاشم

قد خاب من يرجوا ولايدعوا اباالفضل

باب الحوائج ذو العطاء كنز المكارم

اين دو بيت را به عليا مخدره فاطمه كلابيه ام البنين عليهاالسلام تقديم نمودم ، اميد است بپذيرد، ان شاء الله تعالى .
مسكين
مصيبتى بى نظير در عرصه كربلا
اين نوشتار كوتاه بنا به خواسته مولف محترم كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام مرقوم شد.
الاحقر محمد صادق اميدوارى خراسانى
اول ربيع الثانى 1422 قمرى مطابق با 2/4/80 شمسى
حضرت اباالفضل العباس عليه السلام در روز عاشورا به مصائبى گرفتار شد كه در حق شهيدى از شهداى كربلا شنيده نشده است .
خوردن تير به چشم نازنين حضرتش ، بريده شدن دو دست مباركش ، خوردن عمود آهنين بر فرقش در حالى كه وسيله دفاعى وى يعنى دست هاى مباركش بريده بود، خجلت فراوان و تاثرهاى وجدانى و عاطفى در موفق نشدن در آوردن آب براى خيمه ها، و اطفال تشنه كام ، و... مصيبتى كه هم اكنون برايتان نقل مى كنم .
شايد تا حال كمتر درمقتلى ديده و يا از واعظى شنيده باشيد. البته ممكن است بعضى با اين مصيبت بزرگ آشنا باشند، و آن سر كوچك بودن قبر نازنين آن حضرت را - با وجود رشيد بودن قد شريفش - كشف مى نمايد.
اين مصيبت را صاحب كتاب دعائم الاسلام قاضى نعمان مغربى ، متوفى 363 قمرى در كتاب خود: شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار، جزء سيزدهم ، جلدسوم ، (چاپ جامعه مدرسين قم ، ص 193) آورده است ، كه عين عبارت را ملاحظعه مى فرماييد:
... و قطعوا يديه ور جليه حنقا عليه ...؛
... و دست هاى آن بزرگوار و نيز پاهاى آن نازنين را از روى كينه و دشمنى بريده و قطع نمودند.
و بنا به نقل اين محدث قرن چهارم ، در همان صفحه ، اين اشعار معروف اثر طبع ((فضل )) كه نسب او به سه واسطه به قمر بنى هاشم عليه السلام مى رسد مى باشد:
فضل بن محمد بن الحسن بن عبيدالله بن العباس بن على عليهماالسلام
احق الناس ان يبكى عليه

اءذ (فتى ) بكى الحسين بكربلا

اخوه و ابن و الده على

ابوالفضل المضرج بالدماء

و من واساه لا يثنيه شى ء

وجاء له على عطش بماء (12)

---------------------------------------------------------
1-مولد العباس بن على عليهما السلام ، تاليف محمد على الناصرى بحرينى ، انتشارات شريف رضى .
2-چاپ قم ، انتشارات رضى . نوشته مرحوم شيخ محمد على الناصرى كه از خطباى شهير و گرانقدر كشورهاى عربى بوده است .
3-مولد العباس بن على عليهماالسلام
4-همان ، ص 51.
5-مولد العباس بن على عليهماالسلام ص 71.
6-مولد العباس بن على عليهماالسلام ، ص 44.
7-مولد العباس بن على عليهماالسلام ، ص 91 - 92.
8-همان ، ص 46.
9-فرصتى براى عشق داستان زندگى حضرت عباس عليه السلام ، ص 35 اثر حسن جلالى عزيزيان .
10-گلهاى اشك ، ص 85.
11-گلهاى اشك ، ص 84.
12-شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار، ج 3 ص 193، چاپ جامعه مدرسين قم .
-------------------------------------------
على ربانى خلخالى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page