على رغم تمام واقعيّتهايى كه گفته شد، نمىتوانيم انكار كنيم كه به محض شهادت امام ابوالحسن الرّضا (عليه السلام)، و آغاز امامت فرزند خردسالش، امام محمد تقى جواد (عليه السلام)، شيعه، به خصوص شيعيان عامى، با نخستين گرداب عقيدتى بسيار خطير، و در نوع خود بى نظير مواجه مىشوند و در درون خودشان با زلزله فكرى شديدى مواجه مىشوند كه هستىشان را مىلرزاند و اعماق جانشان را مىتكاند.
گذشته از اينها، اين حادثه مىتواند در رابطه داخلى شيعيان و در موقعيّت و جايگاه تشيّع در ميان فرقههاى ديگر اسلامى، در سطح جامعه مسلمانان، خلل ايجاد كند و در پى آن در جهان اسلام موجب پيدايش تحوّلات و تغييراتى فكرى بشود. روشن بودند موضوع «امامت» و مسائل مربوط به آن، نزد شيعه، بدين معنى نيست كه عامّه مردم و ضعيفان آنان به اين زلزله خطير دچار نشوند. بلكه - چنانچه به زودى مىآيد- مىبينيم كه اين حادثه حتّى بعضى از بزرگان و علماى شيعه را تحت تأثير قرار داده است. به خصوص كه ائمّه (عليهم السّلام) شيعيان خود را به بزرگداشت انديشه و خرد آموزش داده بودند و شيعيان در حدّ بالايى «خرد گرا» بودن.
از آنجا كه برخى مسائل باريك در مسأله امامت، به تأمّل و ژرف نگرى و دقّت بيشتر نياز داشت، و اين مقدار توان، براى كسانى كه بهره فراوانى از علم ندارند - چه رسد به توده عامى مردم- فراهم نيست، به هنگام مواجه شدن با واقعيّتها، آثار آن ضعف پنهان، پديدار گشته، ناگزير - دست كم در آغاز كار- زلزلهاى شديد در انديشهها ايجاد و ضربهاى تند بر دلها وارد مىشود. و گذشت زمان بايد، تا دوباره انديشه و عقل ابتكار عمل را به دست بگيرد و انسان را رهبرى كند و بر مواضع و رفتارش مسلّط گردد و جانش را تغديه كند و با وجدانش پيوند يابد.
به هر حال، در مورد پى آمدهاى داخلى اين حادثه در نوع خود بى نظير، مىتوانيم به موارد زير اشاره كنيم:
الف: ابن رستم طبرى مىگويد: «زمانى كه سنّ او شش سال و چند ماه بود، مأمون پدرش را به قتل رساند و طائفه شيعه در حيرت و سرگردانى بماند و بين مردم اختلاف كلمه پديد آمد و گفته شد ابو جعفر (امام جواد عليه السّلام) خرد سال است و شيعيان در ديگر شهرها متحيّر گشتند»(1).
و شيخ حسن بن عبدالوّهاب، يا سيد مرتضى علم الهدى عليهما الرّحمْ - ترديد به جهت اختلاف در مودر مؤلف كتاب «عيون المعجزات» است - و ديگر نقل كردهاند كه: «... چون امام رضا (عليه السلام) رحلت نمود، سنّ ابو جعفر عليه السلام نزديك به هفت سال بود. پس در بغداد و شهرهاى ديگر بين مردم اختلاف كلمه پيش آمد. ريّان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمد بن حكيم، عبدالرحمن بن حجّاج و يونس بن عبدالرحمن با جماعتى از بزرگان، و معتمدين شيعه در خانه عبدالرحمن بن حجّاج - در- محلّه (بركْ زلول)- گرد آمدند و در ماتم امام و مصيبت ايّام به گريه و اندوه پرداختند.
پس يونس بن عبدالرحمن به آنان گفت: «گريه را واگذاريد، اكنون امر امامت را چه كسى است؟ و تا اين (يعنى امام جواد عليه السلام) بزرگ شود، مسائل خود را نزد چه كسى ببريم؟.
ريّان بن صلت برخاست و گلوى او را در پنجه گرفت و با خشم به او گفت: آيا تو نزد ما تظاهر به ايمان مىكنى ودر باطن شكّ و شرك پنهان دارى؟ اگر امامت او (امام جواد عليه السّلام) از ناحيه خدا باشد، حتّى اگر يك روزه باشد، بسان پيرمردى خواهد بود. و اگر از جانب خدا نباشد، حتّى اگر دو هزار سال عمر كند، چون ديگران، يكى از مردم (عادى) خواهد بود، در اين باره شايسته است انديشه شود.
پس جمعيّت حاضر به يونس بن عبدالرّحمن رو آورده او را نكوهش و توبيخ كردند... و چون موسم حجّ فرا رسيده بود، پس هشتاد تن از فقيهان و علماى بغداد و شهرهاى ديگر مجتمع شدند و راهى حجّ گشتند و به قصد ديدن ابو جعفر امام جواد (عليه السّلام) عازم مدينه شدند و چون به مدينه رسيدند... (در اينجا قضيّه آمدن عبدا بن موسى به نزد آنان و پرسش آنان از او و جوابهاى ناصحيح او نقل شده(2)، سپس آمده است:)
پس شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد بازگشت نمودند و گفتند اگر ابو جعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدا نزد ما نمىآمد و جوابهاى ناصحيح نمىداد...» آنگاه در ادامه روايت، آمدن ابو جعفر عليه السّلام نزد آنان و پرسشهاى آنان از او و جواب دادن صحيح آن حضرت و اينكه آنان شادمان گشتند و مردم با الحاح و دقّت، مسائل خود را نزد آن حضرت مطرح ساختند، آورده شده، سپس آنچه كه بين آن حضرت و اسحق بن ابراهيم واقع گشت نقل گرديده است.(3) براى اطّلاع بيشتر به روايت مراجعه شود.
در اين روايت ديديم كه حتّى حال بعضى از علمأ و فقهأ مانند يونس بن عبدالرحمن - كه از اصحاب اجماع يعنى كسانى كه طائفه، بر صحّت منقولات آنان اتّفاق دارند، مىباشد - اين مرد بزرگ و ثابت قدم و استوار در دوستى اهل بيت (عليهم السلام)، آنچنان بوده است. پس ديگر چگونه مىتوانست باشد حال ديگرانى كه از نور علم بهره نبوده، در بسيارى از اعتقادات خود به ويژه در مسائل جزئى و تفصيلى عقيدتى، نقطه اتكأ ثابت و مستحكمى ندارند؟.
چنانچه درجاى ديگر مىبينيم - همانطور كه مفيد از ابن قولويه از كلينى از محمّد بن يحيى كه او نيز از اصحاب اجماع و از صحابه بزرگ ائمّه (عليهم السّلام) مىباشد، به آسانى نمىتواند درك كند كه امام مسلمين كودكى خردسال باشد. تا اينكه امام رضا (عليه السلام) بر امامت او تأكيد مىكند و برايش دليل آورده مىفرمايد: «خردسالى او چه ضررى دارد؟ همانا عيسى در سه سالگى حجّت اقامه كرد و به احتجاج برخاست».(4).
و در روايت ديگرى از على بن محمد بن حسن از عبدا بن جعفر حميرى از احمد بن محمد بن عيسى از احمد بن محمد بن ابى نصر (بزنطى) نقل شده است كه گفت: «من و صفوان بن يحيى بر امام رضا (عليه السلام) وارد شديم در حالى كه ابو جعفر (امام جواد عليه السّلام) كه سه سال سن داشت ايستاده بود، ما عرض كرديم: فدايت گرديم اگر - پناه بر خدا- اتّفاقى بيفتد بعد از شما چه كسى امام است فرمود: همين پسرم و با دست به ابو جعفر (عليه السلام) اشاره كرد. ما عرض كرديم: با اينكه او در اين سن و سال است؟! فرمود: بلى در همين سن. خداى تبارك و تعالى در حالى كه عيسى (عليه السلام) دو سال داشت به او احتجاج فرمود»(5).
و در جاى ديگر مىبينيم امام رضا (عليه السلام) براى آشنا ساختن اصحاب و شيعيان خود با امامت امام جواد (عليه السلام) بنا به نقل ابن قولويه از كلينى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد بن عيسى از معمّر بن خلاّد كه گفت شنيدم، او امام رضا (عليه السلام) بعد از آنكه چيزى را بياد آورد، فرمود: «شما را چه نيازى به آن است اين، ابو جعفر، او را به جاى خود نشاندم و جانشين خود گردانيدم» و فرمود: «ما خانوادهاى هستيم كه كودكانمان از بزرگانمان ارث مىبرند، موبه مو!»(6).
بلكه ظاهراً زمينه سازى براى امامت امام جواد (عليه السلام)، از زمان امام صادق (عليه السلام)، شروع شده بود. ابو بصير مىگويد: «بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم در حالى كه پسر بچّه پنج سالهاى دست مرا گرفته بود(7)، پس امام فرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه همانند اين پسر، حجّت (خدا) بر شما گردد. يا فرمود: «به زودى در همانند سنين او، كسى بر شما ولايت خواهد يافت».(8).
و كمى بعد، به استدلال خود امام جواد (عليه السلام) اشاره مىكنيم كه استدلال نموده است به اينكه داوود (عليه السلام) سليمان (عليه السلام) را در حالى كه كودكى بود كه گوسفند به چرا مىبرد، خليفه خود ساخت. و به اينكه على (عليه السلام) در نه سالگى به پيامبر (صلّى ا عليه و آله) ايمان آورد، و در آيه شريفه تابع رسول ا (صلّى ا عليه و آله و سلم) شمرده شده است.
امام جواد (عليه السلام) خود ناچار شده است با همان حجج و براهين به شبهات در مورد امامت خود پاسخ بگويد حسين بن محمد از معلى بن محمّد از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت: امام جواد (عليه السلام) به طرف من مىآمد و من به سراپاى او نگاه مىكردم تا وصف اندام او را براى دوستان خود در مصر بگويم. من در اين فكر بودم تا اينكه امام بنشست و فرمود: اى على، همانا خداوند درباره امامت حجّت آورده، چنانكه در باره نبوّت حجّت آورده و فرموده: «و آتيناه الحكم صبيّاً» - در كودكى به او حكمت (داورى) داديم» و فرمود: «ولمّا بلغ اشدّه - چون به حدّ توان رسيد» و نيز: «و بلغ اربعين سنْ - چون به چهل سالگى رسيد» پس روا بود به امام در كودكى «حكم» داده شود، همانطورى كه روا است در چهل سالگى به او حكم داده شود. مانند اين روايت از معلّى بن محمّد نيز روايت شده است.(9).
شايد همين موقعيّت بسيار استثنائى كه امام جواد (عليه السلام) بدان متمايز بوده است موجب آن بوده كه مردم به مطرح نمودن سؤالات بسيار از آن حضرت، اهتمام بورزند، به طورى كه نقل شده است: «قومى از مردمان اطراف، از ابو جعفر (عليه السلام) اجازه ورود خواستند، پس اجازه داد و داخل شدند و در يك مجلس سى هزار مسأله مطرح كردند و امام (عليه السلام) كه در آن هنگام ده سال داشت، به همه آن مسائل پاسخ داد».(10).
شايد اين جماعت، همان گروهى باشند كه پيشتر بدانان اشاره شد و يونس بن عبدالرحمن و ريّان بن صلت جز آن گروه بودند. كه اين مسائل را زمانى كه در موسم حجّ به مدينه آمده بودند، از حضرتش سؤال نموده باشند.
و بعيد نست كه عدد «سى هزار» در روايت، عدد تقريبى باشد. يا در بيان آن براى بيان فراوانى مسائل مبالغه شده باشد. زيرا در اين مورد و موارد مشابه، شمارش دقيق مسائل بعيد به نظر مىرسد. همچنين ظاهر قضيّه حاكى از آن است كه آن قوم، مدّتى و چه بسا چند روزى را در يك جا مثلاً در «صريا» يا «قبا» نزد آن حضرت بوده، با او گفتگو مىكردهاند، بنابراين اين مقصود از اينكه در يك مجلس سى هزار مسأله پرسيدند، يك مجلس، به ملاحظه يكى بودن مكان و پرسش شونده و پرسش كننده است.
چنانچه احتمال مىرود كه كلمه «هزار» را نويسندگان و نسخه برداران افزوده باشند و شاهد، اينكه مرحوم فيض كاشانى اين حديث را بدون كلمه «هزار» نقل نموده است.(11).
حقيقت هر چه باشد. و بنابر فرض اينكه در حديث، «سى هزار مسأله» آمده باشد، و شايد اين فرض ارجح باشد زيرا روايت در صدد بيان امرى شگفتانگيز و جالب توّجه است علاّمه مجلسى و جز او وجوه ديگرى را در توضيح مراد اين روايت ذكر كردهاند.(12)
و مىبينيم نظير اين روايت را عبدالوّاهاب ورّاق، درباره امام احمد بن حنبل نقل مىكند كه: «مردى است كه شصت هزار مسأله از او پرسيده شد و او با نقل و روايت حديث و خبر به آن مسائل پاسخ داد».(13)
شكّى نيست در اينكه پرسش از شصت هزار مسأله، در يك مجلس نبوده است، بلكه در مجالس متعددّى صورت گرفته است همچنين روشن است كه - همانطور كه اشاره شد- عدد شصت هزار عدد تقريبى است، نه يك آمار دقيق و شمارش شده
در اينجا باز تكرار مىكنيم: اينكه در ميان ائمّه عليهم السّلام فقط از امام جواد عليه السّلام با وجود خردسالىاش، اين مسائل فراوان پرسش شده است، نشان اين است كه بدون شك نسبت به خصوص اين امام، به خاطر ويژگىاش (كمى سنّ)تعمّدى در كار بوده است كه مردم را به اين همه پرسش از او واداشته است.
ولى تأسّف آور اينكه جز مقدارى بسيار ناچيز از مسائلى كه از اين امام همام عليه السّلام سؤال شده است، به دست ما نرسيده است. زيرا هدف از آن سؤالها، اطمينان قلبى يافتن به امامت آن حضرت بوده است و توجّهى به لزوم ثبت و نگاشتن آن مسائل نشده است.
ب: ديديم كه بعد از شهادت امام رضا (عليه السّلام)، جمعى از شيعيان (مؤلّفه) به اعتقاد به توقّف بر امامت امام موسى كاظم (عليه السّلام)، باز گشتند (و از اعتقاد به امامت كسى بعد از آن حضرت منصرف شدند). و دستهاى ديگر به امامت احمد بن موسى قائل شدند اين دو دسته هر چند نسبت به اكثريت شيعيان كه معتقد به امامت امام جواد عليه السّلام شدند و تعدادشان از تمامى فرقههاى شيعى بيشتر بود،(14) و جز آنان، فرقههاى ديگر منقرض شدند، اندك بودند، ولى همين كه چنين عقائدى ظهور كرد علامت و نشانه پديد آمدن تزلزل داخلى در ميان شيعيان، بعد از امام رضا (عليه السلام)، و مؤثّر افتادن آن تزلزل، در ضعفأ و ناآگاهان آنان، مىباشد.
نوبختى و جز او گفتهاند: «سبب پيدايش دو فرقهاى كه يكى به امامت احمد بن موسى و ديگرى به توقّف در امامت امام كاظم (عليه السلام) قائل شد، اين بود كه ابوالحسن الرّضا (عليه السلام) وفات يافت و پسرش محمد، هفت سال داشت، پس شيعيان، او را كودك و صغير شمردند و گفتند: امام بايد بالغ باشد...»(15) و به تعبير شهرستانى: «كسانى از شيعه، به امامت احمد بن موسى ابن جعفر- و نه برادرش على بن موسى الرّضا- معتقد شدند. و از كسانى هم كه به امامت على الرّضا قائل بودند، جمعى در امامت محمّد بن على به شك افتادند، زيرا بعد از وفات پدر، خردسال بود و شايسته امامت نبود و به راه و رسم امامت آگاهى نداشت. و گروهى، در اعتقاد به امامت او استوار گشتند...»(16).
ج: گذشته از اينها، شيعيانى كه به امامت امام جواد (عليه السّلام) معتقد گشتند در اين مورد كه مصدر و منبع علم او چيست؟ اختلاف نمودند. برخى از آنان گفتند آن حضرت علوم خود را از كتابهاى پدرانش و اصول و فروعى كه در آنها نوشته شده بر مىگيرند. دستهاى ديگر گفتند او از پدرش دانش فرا نگرفته، زيرا زمانى كه او چهار سال و چند ماه داشت، پدرش به خراسان گسيل داده شد. بلى، هنگام بلوغ او خداوند وسائل و اسباب علم، مانند الهام، آگاهى قلبى، رؤياى صادقه و غير اينها را براى وى فراهم مىكند. و فرقهاى ديگر گفتند ممكن است از هر دو راه علم حاصل بكند...(17)
اين اختلاف، اگر نشانه چيزى باشد، نشانه اين است كه اين حادثه (امامت امام جواد عليه السّلام) بر بخش عمدهاى از شيعيان، كه تا حدودى از آگاهى و شناخت بهرهمند بودند و براى معتقدات خود، به خصوص در مسائل مربوط به امامت، بيّنه و برهان داشتند، اثرى نگذاشته، ولى برگروه اندكى از آنان كه ضعيف و ناآگاه بودند، اثر گذاشته، آنان چون شبكور در شب ظلمانى و ديجور، به اين سوى و آن سوى رفتهاند.
به هر حال، از سخن ريّان بن صلت و غير او بر مىآيد كه بخش اعظم شيعيان همچنان معتقد بودند كه علم امام، به تعليم الهى، و لدنّى است و كمى سنّ او نمىتواند در قدرت آن حضرت بر دريافت علوم و معارف اثر بگذارد.
در بعضى از روايات آمده است كه آن حضرت قسمتى از علوم خود را على رغم خردسالى، مستقيماً از پدر فرا گرفته است.(18) و چرا نتواند چنين باشد؟ زيرا خداى سبحان او را برگزيده و همو اهليّت و شايستگى اين مقام بلند را به او عطا فرموده. آنچنان كه عيسى (عليه السلام) توانست پيامبر خدا شود. و خدا به او كتاب داد، در حالى كه در گهواره بود. و خدا در كودكى به يحيى بن زكريّا «حكم» داد.
پس چرا خداوند قدرت فرا گرفتن تمامى علوم امامت را از پدر، طىّ چهار سال، به اين امام بزرگ ندهد؟
د: اختلاف و چند دستگى در همين حدّى كه گفته شد، نبود. بلكه در باره صلاحيّتهاى امام جواد (عليه السلام) نيز اختلاف اقوال و آرأ پديد آمد. گروهى بر آن شدند كه آن حضرت از زمان وفات پدرش، واجب الاطاعه است و هر چه در صلاحيّت ائمّه (عليهم السّلام) است، در صلاحيّت او نيز مىباشد و خردسالى او مانع و بازدارنده از پرسش از او در باره حوادث و وقايع، و اقتدأ به او در نماز، نمىشود. اين گروه اكثريّت شيعيان بودند كه مرامشان استوارى و تداوم يافت.
دستهاى ديگر گفتند، آن حضرت از زمان وفات پدر، امام است. يعنى ولايت امر با او، و ادامه ولايت در نسل او است و با وجود او هيچ كس جز او شايسته امامت نيست. ولى اقتدأ به او در نماز صحيح نيست(19)، بلكه امامت جماعت و اجراى احكام را كسى ديگر، از اهل فقه و دين و تقوا بر عهده مىگيرد تا اينكه او بالغ شود.(20)
------------------------------------------------
1- دلائل الامامْ، ص 204.
2- در روايتى كه در كتاب مناقب، ج 4، ص 384-382 و بحارالانوار، ج 50، ص 91-90 و 85-80 نقل گرديده آمده است: «وارد مدينه شديم و به محل اجتماع مردم وارد شديم، مردم جمع بودند ما نيز با آنان نشستيم. در اين هنگام عبداََ بن موسى كه پيرمردى بود وارد گشت، پس مردم بگفتند: اين است امام ما.
فقهأ گفتند: ما از ابى جعفر و ابى عبداََ (عليهما السّلام) روايت شدهايم كه: بعد از حسن و حسين (عليهما السّلام)، امامت در دو برادر جمع نمىشود، پس اين امام ما نيست. عبداََ آمد و در صدر مجلس نشست.
مردى گفت: خدايت عزيز بدارد، چه مىگوئى در مورد مردى كه با ماده الاغى درآميخته؟ عبداََ گفت: دستش قطع شده، بر او حدّ جارى مىشود و به مدّت يك سال تبعيد مىگردد.
ديگرى برخاست و گفت: چه مىگويى درباره مردى كه به تعداد ستارگان آسمان همسرش را طلاق داده است؟.
عبداََ گفت: همسرش از او جدا مىشود همچون جدائى برج جوزا و عقاب تيز بال از زمين.
پس ما از جرأت و جسارت او در خطاگويى متحيّر گشتيم، در اين هنگام ابو جعفر عليه السّلام وارد گشت و او را هشت سال سنّ بود، در مقابل او از جا برخاستيم. او بر مردم سلام كرد و عبداََ بن موسى از جاى خود برخاست و ابو جعفر عليه السلام در صدر مجلس نشست، سپس گفت: بپرسيد خدايتان رحمت كند.
پس مرد اوّلى برخاست و گفت: خدايت اصلاح كند چه مىگوئى در مورد مردى كه با ماده الاغى درآميخته؟ ابو جعفر گفت: آن مرد به كمتر از حدّ شلاق زده مىشود و قيمت الاغ از او گرفته مىشود و سوار شدن بر آن الاغ و نيز بچه آن حرام مىشود و آن حيوان در بيابان رها مىشود تا بميرد يا درندهاى آن را بخورد.
سپس بعد از سخنى فرمود: اى مرد، اگر مردى قبر زنى را بشكافد، كفنش را بدزدد و به او تجاوز كند دستش به خاطر سرقت قطع مىشود و به جهت زنا حدّ زنا مىخورد و اگر عزب باشد تبعيد مىشود ولى اگر زن داشته باشد كشته يا سنگسار مىگردد.
پس مرد دوّمى برخاست و گفت: يابن رسول اََ (صلّى اََ عليه و آله) چه مىگويى در مورد مردى كه زن خود را به تعداد ستارگان آسمان طلاق داده است؟ فرمود: قرآن مىخوانى؟ گفت: بلى.
فرمود: سوره طلاق را بخوان تا: «واقيموا الشّهادْ للّه». اى مرد، طلاق جز با پنج شرط حاصل نمىشود: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاكى از عادت ماهيانه، عدم وقوع آميزش در آن پاكى، وقوع طلاق به قصد جدّى.
آنگاه بعد از سخنى فرمود: اى مرد آيا در قرآن عدد ستارگان آسمان را مىبينى؟ گفت: نه... تا آخر روايت.
3- عيون المعجزات، ص 121-.119 اثبات الوصيّْ، ص 215، .213 دلائل الامامْ، ص 206-204 و .212 بحارالانوار، ج 50، ص 100-.99 قاموس الرّجال، ج 9، ص .499 و بخشى از قضيه بالا در اين منابع نيز آورده شده: بحارالانوار، ج 50، صفحات 92-91 و 86 و 85-58، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 383-.382 به نقل از: الجلأ و الشّفأ و اختصاص شيخ مفيد، ص 102.
4- ارشاد مفيد، ص 358-357، اعلام الورى، ص 366، كافى، ج 1، ص 314 و 358 و 413 و 359 و .315 عيون المعجزات، ص .119 روضْ الواعظين، ص .237 الصّراط المستقيم، ج 2، ص 166، اثبات الوصيّْ، ص 213-.212 بحارالانوار، ج 50، ص 21 و 23 و .34 دلائل الامامْ، ص .204 كفايْ الأثر، ص 275-.274 كشف الغمّه، ج 3، ص 143 - 141.الامام محمّد الجواد- محمد على دخيل، ص 13، از الارشاد.
5- كفايْ الاثر، ص 275 و بحارالانوار، ج 50، ص 35.
6- ارشاد مفيد رحمه اََ تعالى، ص .357 كافى، ج 1، ص 257-.256 بحارالانوار، ج 50، ص .21 اعلام الورى، ص .346 و كشف الغمّه، ج 3، ص 141.
7- ابو بصير نابينا بوده است.
8- كافى، ج 1، ص 314.
9- كافى، ج 1، ص 315 و .413 اعلام الورى، ص 350-.349 كشف الغمّه، ج 3، ص 151-.150 الصّراط المستقيم، ج 2، ص .166 اثبات الوصيّته، ص .211 بحارالانوار، ج 50، ص 20 و .37 الخرائج، و الجرائح، ص 346 و .345 بصائر الدّرجات، ص 238، ارشاد مفيد، ص .367 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 389.
10- كافى، ج 1، ص .415 الاختصاص، ص .102 بحارالانوار، ج 50، ص 86 و .93 كشف الغمّه، ج 3، ص .154 مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص .384 المجالس السنيّه، ج 5، ص 623 و الامام الجواد- محمّد على دخيل به نقل از پارهاى از منابع ياد شده و از: صحيفْ الابرار، ج 2، ص .300 الانوار البهيّه، ص .130 وفاْ الامام الجواد، ص .58 الدّمعْ الساكته، ج 3، ص .113 جلأ العيون، ج 3، ص 106 و اثبات الهداْ، ج 6، ص 175.
11- محجْ البيضأ، ج 4، ص 306.
12- به: بحارالانوار، ج 50، ص 94-93 و الامام الجواد- محمد على دخيل، ص 48-46 مراجعه كنيد.
13- مناقب الامام احمد بن حنبل، ص 142.
14- الفصول المختارْ من العيون و المحاسن، ص 256.
15- فِرَقُ الشيعه، ص 98-.97 المقالات و الفِرَق، ص .95 الفصول المختارْ، ص 256 و نظريّه الاًّمامْ - نوبختى، ص 390.
و به طورى كه در منابع فوق الذّكر آمده است، آنها براى سخن خود استدالال كردهاند به اينكه: «اگر جايز باشد كه خداوند به فرمانبردارى از شخصى نابالغ امر بكند، بايد جايز باشد كه نابالغ را مكلّف سازد. پس همانطور كه معقول نيست فرد نابالغ بار تكليف را بر دوش بكشد، دستور به اطاعت از او هم معقول نيست. همچنين كودك نابالغ، قضاوت بين مردم و جزئيّات و كليّات آن، احكام پيچيده و شرايع دينى و آنچه پيامبر (صلّى اََ عليه و آله) آورده است و امور دنيوى و دينى مورد نياز مردم در روز رستاخيز را درك نمىكند. و اگر كسى كه يك درجه از حدّ بلوغ پايينتر است بتواند اين مسائل را بفهمد، بايد كسى كه دو درجه يا سه، چهار... درجه از حدّ بلوغ پايينتر است و حتى كودك قنداقهاى در گهواره نيز، بفهمد. و چنين چيزى عادّى، معقول و قابل فهم نيست...».
ولى جواب دليل آنان خيلى آسان و روشن است. چرا كه عيسى (عليه السلام) در كمتر از سه سالگى، حجّت اقامه كرد و گفت: انى عبداََ آتانى الكتاب و جعلنى نبيّاً، من بنده خدايم به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده» (مريم، 30). و خداى تعالى درباره زكريّا مىفرمايد: «و آتيناه الحكم صبيّاً - به او در كودكى «حكم» داديم (مريم، 12)». و نيز داوود عليه السّلام، سليمان (عليه السّلام) را كه كودك بود و گوسفند مىچرانيد، جانشين خود نمود، و در آيه شريفه: «قل هذه سبيلى ادعو الى اََ على بصيرْ انا و من اتّبعى - (اى پيامبر) بگو اين راه من است، با بينايى به سوى خدا دعوت مىكنم، من و كسى كه از من پيروى كرد (يوسف، 108)» على (عليه السلام) كه در نه سالگى به رسول اََ (صلّى اََ عليه و آله وسلّم) ايمان آورد. «پيرو» رسول خدا (صلّى اََ عليه و آله) معرّفى شده است.
16- الملل و النّحل، ج 1، ص 169.
17- نگاه كنيد به: فرق الشيعه، ص 99-.98 المقالات و الفرق، ص 98-97 و نظريّْ الامامْ، ص 392-391.
18- اثبات الوصيْ، ص 210.
19- در بعضى روايات صحّت امامت بچّه در نماز وارد شده است. مانند روايت معتبره طلحْ بن زيد از امام صادق (عليه السلام)، از پدرش از على (على عليه السلام) كه فرمود: مانعى ندارد پسر بچّهاى كه بالغ نشده اذان بگويد و براى جماعت، در نماز امامت كند - وسائل، ج 5 ص .398 و در حاشيه وسائل به نقل از تهذيب ج 1، ص 254 و استبصار، ج 1، ص 212 همين روايت نقل شده است.
و نيز مانند روايت مؤثّقه غياث بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام) كه فرمود: مانعى ندارد پسر بچهاى كه به سنّ احتلام (بلوغ) نرسيده، بر مردم (در نماز) امامت كند و اذان بگويد - وسائل، ج 5، ص 397، و در حاشيه وسائل به نقل ازفروع كافى، ج 1 ، ص . 105 و در روايت موثقه سماعْ ، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود: «اگر بچه ده سال داشته باشد صدقه دادنش ، بنده آزاد كردنش صحيح است و مىتواند براى مردم در (نماز) امامت كند» وسائل ، ج 5، ص .397 و در حاشيه آن به نقل از من لايحضر ج1، ص .183 ولى فتواى مشهور فقهأ (رضوان اََ عليهم) و خبر اسحق بن عمّار با اين دسته روايات تعارض دارد. در روايت اسحق آمده است كه على (عليه السّلام) مىفرمود: «اذان گفتن بچّه نا بالغ مانعى ندارد. ولى نبايد قبل از بلوغ امامت جماع كند. و اگر امامت كرد، نماز خودش صحيح است ولى نماز مأمومين او باطل است». وسائل، ج 5، ص 398 و در حاشيه آن به نقل از تهذيب، ج 1، ص 254 و استبصار، ج 1، ص .212 و قسمت اولّ اين خبر در من لايحضر، ج 1، ص 130 باب اذان آمده است، گذشته از اينها چه بسا ائمّه (عليهم السّلام) داراى خصوصيّتى باشند كه ديگران ندارند.
20- نگاه كنيد به: الحورالعين، ص 165، مقالات الاسلاميّين، ج 1، ص 102، المقالات والفرق، ص 97، فرق الشيعه - نوبختى، ص 99-98 و نظريّْ الامامْ ص 391.
-------------------------------------
علامه جعفر مرتضى عاملى
زلزله در اعماق
- بازدید: 2031