عشق به خدا برتر از هر پيوند

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

عشق فراوان اميرمؤمنان او را برتر از هر پيوند مادى و تمام فشارهاى‏اجتماعى و مصلحتهاى فانى دنيوى قرار داده بود.
آن‏حضرت، هنگامى كه درباره اسباب يارى خداوند نسبت به‏مسلمانان سخن مى‏گفت، بارزترين و بزرگترين آنها را، برترى آنان ازمحدوده‏پيوندهاى خويشاوندى و تمسّك‏ايشان به‏ارزشهاى حقيقى قلمدادمى‏كرد ومى‏فرمود :
"ما در ركاب رسول‏خدا بوديم و قتل و كشتار ميان پدران و فرزندان‏وبرادران و خويشان دور مى‏زد و در هر مصيبت و سختى جز رسوخ ايمان‏و پافشارى بر حق بهره نمى‏گرفتيم"(1)
در تاريخ است كه اميرمؤمنان در جنگ بدر، برادرش عقيل را كه درلشكرگاه دشمن در بند گرفتار شده بود، ديد امّا اعتنايى به او نكرد. عقيل‏بانگ برداشت كه :
اى على تو مرا ديدى امّا به عمد روى از من برگرداندى.
پس على به سوى پيامبر رفت و گفت :
"اى رسول خدا درباره ابويزيد (عقيل) كه دستانش را با بند به گردنش‏بسته‏اند چه اجازه‏اى مى‏دهيد؟"
پيامبر فرمود :
"او را به سوى ما آر".(2)
موضع آن‏حضرت در برابر خواهرش ام‏هانى در روز فتح مكّه نيز چنين‏بود. چنان كه تاريخ مى‏گويد ام‏هانى شمارى از مردان قريش را در خانه‏خويش پناه داده بود. امّا امام تا زمانى كه پيامبر پناهندگى آن عدّه را تأييدو امضا نكرده بود، نپذيرفت.(3)
از اينجاست كه آن‏حضرت همواره‏در مكانى بالاتراز عوامل ونيروهاى‏فشار سير مى‏كرد و مردم نيز بخوبى اين خصيصه او را دريافته بودند. از اين‏رو مصلحت طلبان و نيروهاى فشار اجتماعى بر ضدّ آن‏حضرت همدست‏شدند. حضرت فاطمه زهراعليها السلام نيز به اين نكته در خطبه‏اى اشاره كرده‏وفرموده است :
"چه انگيزه‏اى است كه آنان از ابوالحسن به انتقامجويى پرداختند؟ به‏خدا آنان به‏خاطر استوارى شمشيرش وثابت قدمى ودلاورى و سختگريش‏در راه خدا، با وى به كينه توزى برخاسته‏اند".(4)
دشمنان امام، دريافته بودند كه آن‏حضرت در امورى كه به‏پروردگارش مربوط است، به هيچ وجه ترسو و سازشكار نيست. مدارك‏و شواهد تاريخى نيز گواه اين مدّعاست. يكى از اين موارد هنگامى است‏كه عبدالرحمن بن عوف دست خود را به سوى على‏عليه السلام دراز كرد تا با وى‏بيعت كند به اين شرط كه امام بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر و سيره‏ابوبكر و عمر، رفتار كند. امّا آن‏حضرت، شرايط عبدالرحمن را نپذيرفت‏و تنها قول داد كه بر طبق كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل كند و هيچ نترسيدكه با اين سخن خلافت را با تمام عظمت و جلالش از دست دهد.
آرى ديدگاه او نسبت به حكومت همواره بر محور مصلحت دين دورمى‏زد. هم اوست كه روزى به ابن عبّاس، كه از وى خواسته بود در استقبال‏از ميهمانان بشتابد، در حالى كه داشت كفش خويش را تعمير مى‏كردگفت : اى ابن عبّاس! اين كفش در نظر شما چقدر مى‏ارزد؟ ابن عبّاس‏پاسخ داد : يك درهم يا كمتر. امام فرمود :
"امارت بر شما در نظر من كم بهاتر از ارزش اين كفش است مگر آنكه‏به وسيله آن حقى را بر پاى دارم يا باطلى را دفع كنم".
آيا مگر آن‏حضرت نبود كه ابقاى معاويه بر شام را حتّى براى مدّتى كه‏طى آن بتواند، حكومت خويش را قوام بخشد و آنگاه او را بر كنار كند،رد كرد؟ چرا؟ چون او خيانت و ناجوانمردى را مطرود مى‏دانست.وروزى خود در اين باره فرمود :
"معاويه از من زيركتر نيست. بلكه او خيانت روا مى‏دارد و مرتكب‏فجور مى‏شود و اگر خيانت و نيرنگ نكوهيده نبود، من خود زيركترين‏مردم بودم".(5)
تاريخ روايت مى‏كند كه تمام كسانى كه نخست از طرفداران امام بودندو سپس به معاويه پيوستند همگى از عدالت آن‏حضرت گريختند و به‏دوستى و هواخواهى معاويه متمايل شدند. اينان كسانى بودند كه درروزگار خليفه سوّم به ثروتهاى هنگفتى دست يافته و از حسابرسى‏على‏عليه السلام درباره ثروتهايشان هراسان بودند. اينان ثروتهاى مسلمانان را ازبيت المال صاحب شده بودند و مى‏خواستند همه چيز از آنِ خود ايشان‏باشد. آنها تصوّر مى‏كردند كه جامعه اسلامى نيز همچون جامعه جاهلى‏است كه در آن قوى و عزيز، ضعيف و ذليل را ببلعد و اين شعار امام راآنان هيچ گاه نپسنديدند كه فرمود :
"ذليل نزد من عزيز است تا گاهى كه حق او را باز ستانم و قوى نزد من‏ضعيف است تا آن هنگام كه حقى را از او بگيرم".(6)
اين عده، كسانى بودند كه گناهان سزاوار مجازات، مرتكب مى‏شدند.كسانى كه همواره در پى يافتن تسامح در دين خدا بودند تا به وسيله آن‏بتوانند مرتكب برخى از گناهان، همچون برپا كردن محافل هرزگى‏وشرابخوارى شوند.
اينان كسانى بودند كه از امام مى‏گريختند و به معاويه مى‏پيوستند. امام‏غم آنان را مى‏خورد. زيرا مى‏ديد كه آنان از نور به ظلمت و از عدالت‏فراگير وى به جامعه فانى و ناپايدار ظلم مى‏گريزند.
امّا آن‏حضرت براى به دست آوردن دل آنان، هيچ گاه سياست و رويّه‏خويش را تغيير نداد. تاريخ، صدها حادثه در خود ضبط كرده كه همگى‏حاكى از اين روحيه استوار على‏عليه السلام است. روحيه‏اى كه طوفان فشارهاى‏اجتماعى در برابر آن متوقف مى‏شدند. سدّ خلل ناپذيرى كه امواج آشوب‏و وحشت در برابر آن از حركت باز مى‏ايستادند.
بگذار اينان به گرد معاويه حلقه بزنند و پس از وى اطراف يزيدوديگر فرمانروايان بنى اميّه را بگيرند. بگذار اينان هزار ماه صداى خودرا به سبّ على و فرزندانش بلند كنند كه حق برتر از همه و خداوند بزرگتراز هر كس و هر چيز است و امام نيز در حالى كه به پاداش پروردگارش‏مى‏انديشد، صبر و شكيب در پيش مى‏گيرد.
يك بار آن‏حضرت فرمود :
"گمان كردم فرمانروايان در حقّ مردم ستم مى‏كنند امّا ديدم كه مردم‏به حق آنان ستم روا مى‏دارند". آرى نبود آگاهى و كثرت نيروهاى عافيت‏طلب، علت ظلم آنان به اميرمؤمنان‏عليه السلام بود. آن‏حضرت در صدد ايجادجامعه‏اى بر اساس قانون بود در حالى كه مردم به هرج و مرج و آشفتگى‏تمايل نشان مى‏دادند. آنان دوست داشتند قانون درباره ديگران اعمال شودامّا در خصوص خود آنان، ديگران به ميانجى گرى و شفاعت برخيزند!
روزى امام يكى از مردان بنى اسد را به دليل ارتكاب جرمى دستگيركرد. خويشان و اقوام آن مرد جمع شدند تا درباره او با امام سخن گويند.آنان همچنين از امام حسن خواستند كه با ايشان همراه شود.
امام حسن فرمود : خود به نزد او رويد كه وى به شما آگاهتراست. آنان‏به نزد اميرمؤمنان رفتند وخواسته خود را با او در ميان گذاردند.
امام به ايشان فرمود :
از چيزى كه در اختيار دارم بى آنكه از من بخواهيد به شما مى‏دهم. آن‏جماعت از نزد آن‏حضرت بيرون آمدند و تصوّر كردند كه به خواسته خودرسيده‏اند. پس امام حسن از چگونگى كار آنان پرسيد. گفتند : ما با بهترين‏موفقيّت باز گشتيم. آنگاه سخن امام را براى فرزندش حسن باز گفتند.
امام حسن گفت : چه مى‏كنيد هنگامى كه على، دوست شما را تازيانه‏زند؟ اين خبر را به امام رساندند. آن‏حضرت هم، آن مرد مجرم را بيرون‏آورد وحدّش زد و سپس فرمود :
"به خدا سوگند من مالك و اختيار دار اين امر نيستم".
انگيزه اين امر در ماجراى ديگرى كه تاريخ نقل كرده، بيان شده است.داستان از اين قرار بود كه معاويه مطّلع شد شاعرى از ياران امام به نام‏نجاشى، زبان به هجو او گشوده است. گويى معاويه مى‏دانست كه اين مرداهل ميگسارى است. از اين رو جماعتى را برانگيخت تا در پيشگاه امام به‏باده گسارى آن مرد شهادت دهند. در پى شهادت اين عده، امام نجاشى رادستگير كرد و او را حد زد.
عدّه‏اى از اين اقدام امام خشمگين شدند. طارق بن عبداللَّه فهدى نيز ازجمله ناراضيان بود. پس به امام عرض كرد :
اى اميرمؤمنان چگونه است كه ما مى‏بينيم نافرمانان و فرمانبرداران‏واهل تفرقه و اهل جماعت، نزد صاحبان عقل و معادن فضل در مجازات‏يكسانند؟! تا جايى كه عمل تو با برادرم حارث (نجاشى) موجب شد تادلهاى ما از خشم لبريز و كار ما پريشان و ما را به راهى بكشاند كه عاقبت‏راهيان آن آتش دوزخ باشد. (مقصود آن است كه ما را به پيروى از معاويه وا مى‏ دارد .)
على‏عليه السلام در پاسخ به او گفت : "اين امر جز بر فروتنان، گران است. اى‏برادر بنى فهد! آيا نجاشى غير از مسلمانى است كه حرمتى از حرمتهاى‏الهى را دريده است؟ پس ما بر او حد جارى كرديم تا موجب پاكى‏وتطهير او شود.
اى برادر بنى فهد! هر كس مرتكب گناهى شود كه بر او اقامه حدواجب باشد و او را حد زنند اين حد كفّاره گناه اوست.
اى برادر بنى‏فهد! خداوند عزوجل در كتاب بزرگش، قرآن؛ مى‏فرمايد :
"و البته نبايد عداوت گروهى شما را بر آن دارد كه از طريق عدل‏بيرون رويد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است".(7)
ديدگاه آن‏حضرت به عدل و برابرى ملهم از مركز وحى و روح مكتب‏بود. اين ديدگاهها در مواضع آن‏حضرت و نيز در تربيت كارگزارانش بازتاب يافته است. آنچه ذيلاً مى‏آيد سفارشهاى آن‏حضرت به مالك اشتر،عامل وى بر مصر، است كه در آن خطاب به وى مى‏فرمايد :
"با خدا به انصاف رفتار كن و از جانب خود و خويشان نزديك و هررعيّتى كه دوستش مى‏دارى درباره مردم، انصاف را از دست مده كه اگرچنين نكنى ستم كرده‏اى و كسى كه با بندگان خدا ستم كند، خداوند به‏جاى بندگانش با او دشمن باشد. و خدا با هر كه به دشمنى برخيزد برهان ودليلش را نادرست و سبك گرداند و آن كس در جنگ با خداست تا اينكه‏دست كشد و توبه و بازگشت كند و تغيير نعمت خداوند و زود به خشم‏آوردن او را هيچ چيز مؤثرتر از ستمگرى نيست. زيرا خدا دعاى‏ستمديدگان را شنوا و در كمين ستمكاران است".
آنگاه امام، او را از دوستى با خاصّه يعنى اشراف و رؤسا بر حذرمى‏دارد ومى‏گويد :
"بايد بهترين كار در نزد تو ميانه روى در حق و همگانى كردن آن دربرابرى وكاملترين آن در جلب رضايت عامّه باشد. زيرا خشم توده مردم،رضا وخشنودى خاصه را باطل مى‏سازد و خشم چند تن در برابر خشنودى‏همگان اهمّيت ندارد".(8)
-------------------------------------------------
1) نهج البلاغه، خطبه 122.
2) و 2 - بحار الانوار، ج‏41، ص‏10.
3)
4) سيرة الأئمّة الاثنى عشر، ج‏1، ص‏124.
5) نهج البلاغة، خطبه 200.
6) همان مأخذ، خطبه 37.
7) بحار الانوار، ج‏41، ص‏10.
8) نهج البلاغه، نامه 53.
---------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page