پيامبرصلى الله عليه وآله در واپسين دم حيات خويش به علىعليه السلام خبر داد كه ازامّتش دردها و دشواريهاى بسيارى متحمّل خواهد شد و آنان اوامرش رادرباره على وديگر خاندانش نشنيده و نديده مىانگارند. بنابراين براوست كه به هنگام رويارويى با چنين اوضاع و شرايط به سلاح صبرمجهز گردد و شكيبايى پيشه كند. آنگاه به رفيق اعلى پيوست و درحالى كهسر مباركش بر سينه امام علىعليه السلام بود، جان داد.
پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله، على به انجام غسل و كفن و دفن آنحضرتاهتمام ورزيد. وى در اين باره مىفرمايد :
رسول خداصلى الله عليه وآله، جان داد. درحالى كه سر او بر سينه من بود و به روىدستم جان از كالبدش بيرون شد. پس دستم را (براى تيمّن) بر چهرهامكشيدم و به كار غسل او پرداختم درحالى كه فرشتگان مرا در اين كار يارىمىدادند. پس از خانه رسول خدا و اطراف آن گريه و فرياد بلند شد.گروهى از فرشتگان فرود مىآمدند و گروهى ديگر به سوى آسمان عروجمىكردند. همهمه نمازهايشان كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله مىخواندند از گوش منبيرون نمىرفت تا آنكه پيكر پاك آن حضرت را در آرامگاهش نهاديم.پس چه كسى از مردگان و زندگان، به آنحضرت، از من سزاوارتراست؟!(1)
امّا درهمين موقعيّت عدّهاى در انديشه ايجاد انقلاب و دگرگونى بودند.سه خط عمده پس از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله، بر نقشه سياسى جزيرةالعربآشكارا به چشم مىخورد.
نخست : خط امام علىعليه السلام كه عدّه بسيارى از انصار و نيز برخى ازمهاجران با وى همراه بودند.
دوّم : خط ساير مهاجران و پارهاى از انصار بويژه قبيله خزرج.
سوّم : حزب امويها به رهبرى ابو سفيان.
با وجود آنكه خط سوّم، خطى مطرود به شمار مىآمد و هنوزخاطرات جنگهاى بدر و اُحُد و كردار سران اين خط در يادهاى مسلمانانزنده بود مىتوان چنين نتيجه گرفت كه اين خط جرأت نمىكرده تا خود رابه عنوان يك نيروى سياسى در جامعه مطرح كند. امّا پراكنده بودن عواملو ايادى آن در جزيرةالعرب و نيز برخوردارى از تجربههاى فراوانرهبرى و در اختيار داشتن بسيارى از مردان قوى و مقتدر و ثروتهاىبسيار، عواملى بود كه همواره اين خط را در هر تصميمگيرى سياسى براىجامعه به عنوان يك جريان پشت پرده درنظر جلوه مىداد. اين خطصاحب بيشترين نيروى فشار در تمام رويدادها بود.
هر پژوهشگر تاريخ بخوبى درمىيابد كه هر نيروى سياسى كه با خطابوسفيان همگام و همپيمان مىشد، مىتوانست براحتى سر رشته امور رادر دست خود گيرد. ابو سفيان درآغاز كوشيد با امام على همپيمان گردد امّاعلىعليه السلام خواسته او را نپذيرفت. آنگاه ابوسفيان با برخى از عناصر خطدوّم كه ميانهروتر قلمداد مىشدند، همسو گشت. زيرا علىعليه السلام در راهخداوند بسيار سختگير و انعطافناپذير بود.
در برخى از مدارك و متون تاريخى آمده است كه ابوسفيان پس ازوفات رسول اكرمصلى الله عليه وآله به نزد على رفت و آنحضرت را به گرفتن حقوقشتشويق كرد وبه او قول داد كه شهر را از اسب و سوار پر كند، امّا علىعليه السلامبا قاطعيّت پيشنهاد او را رد كرد و خطبه پر مغزى ايراد نمود كه در آنمردم را به گرايش به آخرت تشويق كرد و از تمايل به دنيا برحذر داشت.آنحضرت در مطلع اين خطبه مىفرمايد :
"اى مردم! امواج فتنهها را با كشتيهاى نجات بشكافيد و از طريقدشمنى ومخالفت باز گرديد و تاجهاى فخر فروشى را بر زمين نهيد. آنكس كه با بال و پر قيام مىكند، رستگار است و آن كس كه تسليم شدهراحت و آسوده است.
اين )دنيا يا خلافت( آبى است بد بوى و لقمهاى است كه در گلوىخورندهاش گير مىكند و آن كس كه ميوه را كال بچيند همچون كشاورزىاست كه در زمين ديگرى به كشت و كار پردازد. پس اگر سخنى بر زبانآورم، گويند بر حكومت حرص مىورزد و اگر خاموش بنشينم گويند ازمرگ بيمناك شده است".(2)
بدينگونه خط دوّم و خطى كه رهبران آن توانستند با خليفه اوّل بيعتكنند، چيرگى يافتند. فرماندهان ارتش مسلمانان هم غالباً با اين خط متفقو هماهنگ بودند. در توان ماست كه پيروزى اين خط را به عنوان پيروزىجناح نظامى تفسير كنيم. اگرچه علىعليه السلام خود يكى از برجستهترينفرماندهان نظامى در آن روزگار به شمار مىرفت و پرچم اسلام را دراكثر ميدانها بر دوش مىكشيد، امّا بيشتر يارانش از محرومانومستضعفانى همچون گروه انصار بودند.
همچنين ما مىتوانيم انگيزه پيامبر را در گسيل داشتن سپاه اسامه بهخارج از پايتخت كشور اسلام و بلكه بيرون از جزيرةالعرب و نيز ملحقكردن اصحاب بزرگ و معروف خود كه گروهى از انصار و رهبران جناحدوّم هم درميان آنان بودند، به اين سپاه را به خوبى تفسير و تبيين كنيم.
امّا مسلمانان از روانه كردن سپاه اسامه سرباززدند و از همراه شدن باآن تخلّف ورزيدند. چه بدين علّت كه از اصرار و هدف پيامبر در روانهساختن سپاه اسامه آگاه شده بودند و چه بنابر گمان برخى، بر حال پيامبراظهار نگرانى مىكردند. اين درحالى بود كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده بود :
"سپاه اسامه را روانه كنيد. خداوند لعنت كند كسى را كه از ملحقشدن به سپاه اسامه سرباززند". تفصيل اين نكته در حديثى صريح از اميرمؤمنان بيان شده است. آنحضرت مىفرمايد :
"آنگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به سپاهى كه در هنگام بيمارىاش كه منجر بهمرگ او شد، اسامة بن زيد را به فرماندهى آن گماشته بود دستور حركتداد. پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ يك از اعراب و از قبايل اوس و خزرج و ساير مردمرا كه از خلافت و منازعه آنان انديشناك بود و نيز هيچ يك از كسانى كهمرا به ديده دشمنى مىنگريستند، از كسانى كه پدر يا برادر يا دوستشان راكشته بودم، باقى نگذاشت مگر آنكه آنان را هم به ملحق شدن به آن سپاهفرمان داد. همچنين آنحضرت هيچ يك از مهاجران و انصار و مسلمانانوغير مسلمانان و اهل كتاب ومنافقان را در شهر بازنگذارد مگر آنكهآنها را هم در سپاه اسامه جاى داد تا بدين وسيله دلهاى كسانى كه در شهربودند با من يكى باشد و كسى سخنى نگويد كه موجب آزردگى حضرتششود و مانعى مرا از رسيدن به ولايت ورسيدگى به حال مردم پس از وىباز ندارد. آخرين سخنى كه پيامبر درباره كار پيروانش بر زبان راند اينبود كه سپاه اسامه روانه شود و هيچ يك از افرادى كه بدان سپاه گسيلداشته بود، از آن تخلّف نورزند و در اين باره به سختى سفارش فرمودوبسيار اشاره و تأكيد كرد.
ولى پس از آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله جان داد جز همان افرادى را كه اسامة بنزيد گسيل داشته بود كس ديگرى را نديدم. آنان همگى جايگاههاى خودرا ترك گفته و مواضع خود را خالى گذارده بودند و دستور رسول خداصلى الله عليه وآلهرا در آنچه كه بدان گسيلشان داشته بود و بديشان فرموده بود كه با فرماندهخود همراه باشند وزير پرچم او حركت كنند تا مأموريّتى كه براى آنانترتيب داده بود، انجام دهند زير پاى نهادند. آنها فرمانده خود را دراردوگاهش تنها گذاردند و به سرعت بر مركبهاى خود نشستند تا عهدوپيمانى را كه خداوند عزّ وجل و رسولش براى من بر گردن آنان نهادهبود، نقض كنند. پس آن را نقض كردند وعهدى را كه خدا و رسولش بستهبودند، شكستند و براى خود ميثاقى بستند وبه خاطر آن داد و فرياد سردادند و آراى خود را بر آن جمع كردند بدون آنكه كسى از خاندانعبدالمطّلب در كار آنان دخالت يا در رأى آنان مشاركت داشته باشد و ياامرى را كه از بيعت من بر گردن آنان بود، فسخ كند.
آنان چنين كردند درحالى كه من به رسول خداصلى الله عليه وآله مشغول بودم و بامهيا كردن او براى كفن و دفن از ساير كارها غافل بودم. چراكه، در آنهنگام، پرداختن به چنين كارى مهمتر و سزاوارتر از آن كارى بود كهديگران بدان شتافتند.
پس اى برادر يهود! اين كارىترين زخمى بود كه برقلب من وارد شد باآنكه من خود در پيشامدى ناگوار و مصيبتى دردناك بودم و در فقدان كسىسوگوار بودم كه جز خداوند تبارك و تعالى كسى را پشتيبان نداشت. پسشكيبايى پيشه كردم تا آنكه فاجعه و مصيبت بعدى به سرعت درپى آن برمن فرود آمد.
آنگاه علىعليه السلام به يارانش نگاهى كرد و پرسيد : آيا اين گونه نبود؟گفتند : چرا اى اميرمؤمنان همينگونه بود كه تو خود گفتى".(3)
---------------------------------------------------
1) نهج البلاغة، خطبه 311.
2) نهج البلاغة، خطبه 5.
3) بحارالانوار، ج28، ص207.
---------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت
امام على علیه السلام در برابر دشواريها
- بازدید: 5338