در سال دهم هجرى، هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله تصميم گرفت به مكّهرود وآخرين حج خود را، كه آن را حجةالوداع ناميدهاند، به جاى آوردعلىعليه السلام در يمن يا نجران بود. پيامبر به على نامهاى نوشت كه به حالتاحرام به مكّه درآيد. به پيامبر وحى شده بود كه ديگر از امّتش جداخواهد شد و به سراى ديگر خواهد شتافت.
چون مسلمانان مراسم حج را به جاى آوردند و از مكّه بازگشتند، پيامبر در منطقهاى به نام "غدير خُم" كاروان را از رفتن بازداشت. چوناين آيه بر او نازل گشته بود :
(يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُيَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ...) (1)
"اى پيامبر! آنچه را كه از پروردگارت بر تو فرود آمده تبليغ كن و اگر نكنىرسالت خود را ابلاغ نكردهاى و خداوند تو را از مردم در امان مىدارد".
سپس پيامبر درميان مردم براى سخنرانى به پا خاست و در آغازسخنانش فرمود : اى مردم دور نيست كه از جانب خدا فرا خوانده شومپس او را پاسخ گويم، آنگاه افزود :
من درميان شما دو چيز گرانبها برجاى مىگذارم. كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را. پس بنگريد كه چگونه با آن دو رفتار مىكنيد. اين دو هرگز ازهم جدا نخواهند شد تا بر حوض بر من وارد شوند".
سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود :
آيا من از خود مؤمنان نسبت به آنان اولىتر نيستم؟
مسلمانان گفتند : چرا اى رسول خدا!
پس فرمود :
هركس كه من مولاى اويم على هم مولاى اوست. خداوندا، با دوستداراو دوستى و با دشمن او دشمنى فرماى.
آنگاه پيامبر، چادرى به على اختصاص داد و به مسلمانان فرمود كهدسته دسته بر على وارد شوند و بر او به عنوان اميرالمؤمنين سلام گويند.هريك از مسلمانان، حتّى كسانى كه همسرانشان و يا زنان مسلمانان بههمراه آنان بودند، فرمان پيامبرصلى الله عليه وآله را گردن نهادند.
سپس خداوند تعالى بر پيامبرش آيهاى فرستاد كه بيانگر پايان وحى برآنحضرت بود : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُلَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً) (2)
"امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام گرداندمواسلام را به عنوان دين و آيين براى شما پسنديدم".
خبر جانشين گرداندن على توسّط پيامبر در همهجا پيچيد. امّا پيامبر، كه آگاهترين كس به انديشه و نيتهاى اطرافيان خود بود، مىدانست كهبيشترين زمينه سازى را در اين باره بايد براى كسانى انجام دهد كه پس ازفتح مكّه به صفوف مسلمانان پيوستهاند. او مىدانست كه بيشتر آنان ازعلىعليه السلام به بهانههاى دوران جاهليّت، طلبكار هستند، و رهبرى آن امامرا به آسانى نمىپذيرند.
همچنين پيامبرصلى الله عليه وآله از توطئههايى كه در كشور براى دستاندازى بهحكومت، پس از وى، در جريان بود به نيكى آگاهى داشت و خوبمىدانست قريشى كه اكنون به اسلام گرويده و قصد دارد از همين دينابزارى جديد براى حكومت بر جزيرةالعرب فراهم آورد، در مركز اينتوطئه جاى دارد. از اين رو پيامبرصلى الله عليه وآله از هر فرصتى استفاده مىكرد و ازجانشينى كه خداوند او را پس از وى براى رهبرى انتخاب كرده بود سخنمىگفت و اعلام مىداشت كه آن جانشين، على است. هدف پيامبر آن بودكه دست كم اقليّت مؤمن و وفادارى كه با خدا و رسول خدا بودند دركنارامام نيز باقى بمانند و در زير پرچم رهبرى وى گرد آيند و از خط مشىسالم و پاك براى امّت نگاهبانى كنند و ميزانى براى حق و باطل و مقياسىصحيح براى حوادث آينده باشند.
بدين علّت است كه مىبينيم پيامبرصلى الله عليه وآله حتّى تا واپسين دم حياتش دراين راه تلاش مىكند. بخارى در روايتى در كتاب "العرض والطلب" نقلكرده است كه : عدّهاى از اصحاب و از جمله عمر بن خطاب بر بالين پيامبرجمع شده بودند. پيامبرصلى الله عليه وآله به آنان فرمود : بياييد براى شما نامهاىبنگارم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد. پس عمر بن خطاب گفت :بيمارى بر پيامبر چيره شده، قرآن نزد ماست و كتاب خدا براى ما كافىاست. حاضران در اين باره مجادله و گفتگو كردند و پيامبر به آنان دستورداد كه از محضرش بيرون روند.(3)
در يكى از روايات بخارى در اين باره آمده است كه يكى از حاضرانگفت : پيامبر را چه مىشود آيا هذيان مىگويد؟ پس از آنحضرت دربارهفرمودهاش سؤال كردند و با وى چون و چرا نمودند تا آن كه پيامبر فرمود :مرا واگذاريد. آنچه در آنم بهتر از چيزى است كه شما مرا بدان مىخوانيد.آنگاه حاضران را به سه وصيّت، امر فرمود : يكى آنكه مشركان را ازجزيرةالعرب بيرون برانند. دوّم آنكه سپاهيان را اجازه خروج دهندچنان كه خود پيامبر چنين كرده بود. امّا راوى از گفتن وصيّت سوّمخاموش ماند يا گفت : آن را فراموش كردم.(4)
روشن است كه مسلمانان چنان نبودهاند كه آخرين وصيّت پيامبرشانرا از ياد ببرند مگر آن كه آن وصيّت مربوط به اوضاع سياسى پس ازپيامبرصلى الله عليه وآله بوده و اقتضا مىكرده كه به دلخواه يا از روى ترس به دستفراموشى سپرده شود.
واقعيّت آن است كه خليفه دوّم، اتهام خود در حق پيامبر را كه گفتهبود، بيمارى بر وى چيره شده است چنين توجيه كرد و گفت : او هيچ خيرو صلاحى در جانشين گرداندن على توسّط پيامبرصلى الله عليه وآله نمىديده است. ابنابى الحديد در شرح نهجالبلاغه مىنويسد :
احمد بن ابوطاهر نويسنده كتاب تاريخ بغداد، با اسناد از ابن عبّاس نقلكرده است كه گفت :
در نخستين روزهاى خلافت عمر نزد او رفتم. براى او ظرفى از خرمابر چرمى نهاده بودند. عمر مرا به خوردن دعوت كرد. من نيز دانهاى خرماخوردم. عمر همچنان به خوردن ادامه داد تا خرماها تمام شد. سپس ازكوزهاى كه كنارش بود آب نوشيد و بر پشت دراز كشيد و بر بالشش خوابيدو شروع به حمد و ستايش خداى كرد و پيوسته حمد او را تكرار نمود.سپس گفت : عبداللَّه از كجا مىآيى؟ گفتم : از مسجد. پرسيد : پسر عمويترا چگونه پشت سر گذاشتى؟ گمان كردم كه مقصود وى عبداللَّه بن جعفراست، گفتم : او را واگذاشتم تا با همسالانش بازى كند. عمر گفت : از اونپرسيدم بلكه از بزرگترين شما اهل بيت پرسش كردم. گفتم : او را ترككردم در حالى كه با مشك به نخلهاى فلانى آب مىدهد و قرآن مىخواند.عمر گفت : عبداللَّه! قربانى كردن شترى بر من باشد اگر از من چيزى پنهانكنى، آيا هنوز در دل على نسبت به خلافت چيزى باقى است؟ گفتم :آرى. گفت : آيا مىپندارد كه رسول خدا او را براى خلافت برگزيدهاست؟ گفتم : آرى و افزودم كه از پدرم نيز درباره ادعاى على پرسيدم اوهم گفت : على راست مىگويد.
عمر گفت : مقام و جايگاه رسول خدا بسى بالاتر از آن بود كه سخنى برزبان آورد كه هيچ چيز را ثابت نكند يا عذر و بهانهاى را از ميان نبرد. اودر زمان حياتش گاه گاه مىخواست به جانشينىاش اشاره كند. دربيمارىاش نيز خواست به اسم او تصريح كند امّا من از روى دلسوزىوحفظ اسلام مانع شدم. به خداى اين ساختمان (كعبه) سوگند كه اگر علىبه خلافت مىرسيد قريش هرگز به دور او جمع نمىشدند و اعراب از هرسو بر او هجوم مىآوردند. رسول خدا نيز دريافت كه من از آنچه در ضميراو مىگذشت آگاهم پس از گفتن باز ايستاد و خداوند نيز جز از امضاىآنچه محتوم بود، خوددارى ورزيد.(5)
---------------------------------------------------
1) سوره مائده، آيه 67.
2) سوره مائده - آيه 3.
3) سيرة الأئمّة، ص276.
4) همان مأخذ، ص277.
5) قضاء أميرالمومنين، ص320.
---------------------------------------
نويسنده : آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت
بيعت غدير خُم
- بازدید: 5662