بخش هايى از دعاهاى اهل بيت (علیهم السلام)

(زمان خواندن: 27 - 54 دقیقه)

از دعاى صباح (بامداد) اميرالمومنين علیه السلام:
«خداوندا، اى آنكه زبان بامداد را به سخن روشنائيش گشودى و پاره هاى شب تاريك را به چاه هاى سياهش روانه ساختى و ايجاد فلك چرخنده را به وسيله ى مقدارهاى نمايان گرش نيكو عمل كردى و پرتو خورشيد را با نور تابانش درخشان نمودى اى آنكه به وجود خويش بر خود دليل گشت و از همانندى آفريده هايش پاك و منزه گرديد و از همسانى چگونگى اش بزرگ و دور شد و دانست آنچه را بوده است پيش از آنكه پيدا شود، اى آنكه مرا در گهواره هاى امن و امان خويش به خواب برد و مرا به سوى آنچه از نعمت ها و احسانش عطايم نمود، بيدار ساخت و دست هاى بدى را با دست و قدرتش از من دور نمود...».
«خداوندا، درهاى بامداد را با كليدهاى رحمت و رستگارى بر ما بگشا و بر اندام من بپوشان خداوندا از برترين خلعت هاى هدايت و درستكارى و در عمق وجودم، خداوندا، سرچشمه هاى خشوع را جوشان ساز و به شكوه خود، خداوندا، از درونم ناله هاى اشك را روان ساز و با افسارهاى قناعت، خداوندا گستاخى نادانى را در من مهار كن...» (1)
از دعاى روز عرفه امام حسين
علیه السلام:
«سپاس خداى را كه بازدارنده اى از قضايش نيست و نه عطايش را مانعى باشد و نه مصنوع هيچ سازنده اى چون مصنوع اوست، او بخشنده گسترنده است كه انواع تازه ها را آفريد و با حكمت خود ساخته ها را محكم ساخت، نه پيدا شده ها بر او مخفى شود و نه وديعه ها نزد وى تباه گردد به هر عمل كننده اى پاداش مى دهد و به هر قانعى ارج مى نهد و به هر تضرع كننده اى رحم مى كند، منفعت ها را فرومى فرستد و كتاب جامع را با نورى درخشنده. اوست شنونده درخواست ها و دور كننده ى اندوه ها و بالا برنده درجه ها و كوبنده ستمگران كه نيست پروردگارى جز او و نيست چيزى برابر با وى و نيست چيزى همانند او و اوست شنواى بيناى با لطف آگاه و اوست بر هر چيزى توانا، خداوندا من تو را مى جويم و به پروردگاريت گواهى مى دهم و اقرار مى نمايم كه تو پروردگار من هستى و اينكه بازگشت من به سوى توست، نعمتت را پيشاپيش به من دادى پيش از آنكه چيزى موجود باشم و مرا از خاك آفريدى و سپس مرا در صلب مردان قرار دادى ايمن از سختى گرفتارى ها و گذشت روزگاران و سال ها...».
«خداوندا بگذار تا از تو بترسم گويى كه تو را مى بينم و مرا با تقوايت خوشبخت ساز، و با نافرمانيت، مرا شقاوتمند منما و در قضايت براى من خير عنايت كن و در قدرت مرا بركت بخش تا دوست نداشته باشم پيش آوردن آنچه را به تاخير انداخته اى و نه عقب انداختن آنچه را پيش آورده اى. خداوندا، بى نيازيم را در نفسم و يقين را در قلبم و اخلاص را در عملم و نور را در ديده ام و بصيرت را در دينم قرار ده و مرا از اعضايم بهره مند ساز و شنوايى و بينائيم را دو وارث از من قرار ده و مرا يارى فرما بر آن كسى كه مرا ستم نموده است.
پروردگارا چگونه تصميم بگيرم در حالى كه تو داراى قدرت هستى و چگونه تصميم نگيرم در حالى كه تو فرمان مى دهى، پروردگارا رفت و آمد من در ميان آثار آفرينشت موجب دورى ديدار مى شود پس مرا فراهم آور در پيشگاهت با خدمتى كه مرا به درگاهت برساند... چگونه استدلال شود بر تو به چيزى كه خود در وجودش نيازمند تو باشد آيا غير از تو به چيزى هويت دارد كه توان را نداشته باشى تا آن هويداكننده تو باشد. تو كى پنهان شدى تا نيازمند دليلى باشى كه بر تو رهنمود شود و كى دور گشتى تا پديده ها خود رساننده به سوى تو باشند، كور شود چشمى كه تو را ناظر بر خود نبيند و زيان كند داد و ستد بنده اى كه او را از دوستيت بهره اى عنايت نفرموده باشى...» (2)
مناجات شاكرين توسط امام زين العابدين
علیه السلام:
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
پروردگارا متوالى بودن لطفت، مرا در چگونگى انجام سياست متحير ساخته و فضل سرشارت، مرا از شمردن ثنايت ناتوان نموده، و بخشش هاى متواليت، مرا نسبت به يادآورى ستايش هايت مشغول كرده و پى درپى بودن نعمت هايت مرا از گسترش يادت به نيكوئى بازداشته است. اين جايگاه كسى است كه به فراوانى نعمت هايت اعتراف دارد و با تقصير خود با آن روبرو گرديده و بر خود به سستى و تباهى گواهى داده است. و تو دلسوز مهربان نيكوكار بزرگوارى هستى كه روى آورندگان به خويش را نوميد نمى سازد و اميدوارانش را از پيرامونش نمى راند. بر درگاه تو بار اميدواران نهاده مى شود و در گستره لطفت آرزوهاى كرم خواهان قرار مى گيرد، پس اميدهاى ما را با نوميدى و ياس روبرو مگردان.
در برابر اكرام تو نسبت به من ستايش و تعريف من ناچيز گشته، نعمت هاى تو جامه هايى از انوار ايمان بر من پوشانده و نيكى هاى زيبا و ظريفت بر من پرده هايى از عزت نهاده و منت تو قلاده هاى ناگشودنى بر من گذاشته و طوق هاى باز ناشدنى بر گردنم قرار داده است پس، نعمت هاى تو فراوان است و زبان من از شمارش آنها ناتوان و الطاف تو بسيار است و فهم من از درك آنها عاجز، چه رسد به اينكه آنها را دنبال كند، پس چگونه باشد كه بتوانم حقيقتا سپاست را بگويم و سپاس من در پيشگاهت خود نيازمند سپاسى ديگر است و هر گاه بگويم كه حمد تو را باشد، به جهت آن بر من واجب مى شود كه بگويم سپاس توراست. پروردگارا، همانگونه كه با لطف خود ما را تغذيه نموده و با مهر خود ما را پرورده اى، نعمت هاى فراوانت را بر ما تمام كن و نعمت هاى ناپسند را از ما دور ساز و از بهره هاى دو سرا بلندترين و برترين آنها را در دنيا و آخرت به ما عنايت كن. سپاس توراست بر آزمون نيكويت و نعمت هاى فراوانت. سپاسى كه موافق رضاى تو باشد و با نيكوكارى و كرم عظيمت هم نوا گردد، اى بزرگوار، اى بخشنده به رحمتت اى مهربان ترين مهربانان... (3)
پرتوهايى از نور آل محمد:
فقه شيعه، شجره طيبه پا بر جايى است كه ريشه هايش به پايه هاى نبوت متصل است. و داراى امتياز، وسعت و شمول و عمق و دقت و قدرت همراهى با زمان هاى گوناگون و پيشامدهاى پى درپى است بدون اينكه از حدود تعيين شده در كتاب و سنت خارج شود. فقه شيعه، علاوه بر كتاب و سنت، عقل و اجماع كاشف از وجود نص يا موافقت معصوم را نيز مورد توجه قرار مى دهد. شيعه اماميه در پرتو اين پايه هاى چهارگانه، فقهى را بوجود آورده است كه با پديده هاى تازه تناسب دارد. و آنچه را امت نيازمند باشد فراهم مى آورد و باب اجتهاد (4) هم در نزد آنان بسته نشده، بلكه همچنان در طول قرن هاى گذشته تا به امروز باز و گشوده مانده و در طول روزگاران، فقهاى بزرگ و مجموعه هاى عظيمى از علوم را بوجود آورده كه تاريخ براى آنها نظيرى را نديده است و اين مقام را وسعتى نيست تا سخن در مورد فقه جعفرى را گسترش دهيم، همچنانكه مفهوم اجتهاد نزد شيعه غير از آن چيزى است كه در نزد اهل سنت وجود دارد. در اين مورد به كتاب معالم المدرستين ج 2 مراجعه شود.
اما ميان فقه جعفرى و فقه اهل سنت و جماعت بعضى تفاوتها وجود دارد كه بعضى ها تلاش كرده اند تا آنها را وسيله اى براى وارد كردن هر تهمت و افترائى به تشيع قرار دهند و من درصدد اين نيستم كه همه ى موارد اختلاف را بيان كنم ولى بعضى از موارد را در فقه شيعه انتخاب خواهم كرد، كه البته جاهلان شبهاتى درباره آنها نسبت مى دهند تا به وسيله آنها به شيعيان تهمت بزنند. من آنها را مطرح خواهم كرد با اين قصد كه نظر دين را در مورد آنها توضيح دهم و سپس قضاوت را بر عهده خواننده گرامى بگذارم.
پيش از آن بگويم كه اختلاف تنها در فروع نيست بلكه تفاوت هاى جوهرى در اصول عقايد نيز وجود دارد، مثلا سخن در مورد توحيد يك بحث
طولانى است كه البته اهل سنت در مواردى با شيعه موافقند و در موارد ديگرى با آن اختلاف دارند. خداوند سبحانه و تعالى، آنچنان كه در كتاب هاى اهل سنت و جماعت توصيف شده و وهابيان در كتابهايشان متبلور ساخته اند به گونه اى است كه راه مى رود و از جايى به جايى ديگر حركت مى كند. پايين مى آيد و بالا مى رود. مى خندد و داراى دو دست و دو پا و داراى ساق پا مى باشد... كه به اين واسطه مردم را از پروردگارشان جدا ساخته اند.
در اين باره به ياد مى آورم كه يكى از جوانانى كه فريب وهابيها را خورده بود، گفتگويى با يكى از برادران داشت. محور بحث آنها توحيد بود. اين وهابى اصرار داشت بر اينكه خداوند داراى مكان و محدوه اى است كه در عرش بالاى آسمان ها وجود دارد. آن برادر به وى گفت: يعنى اگر موشكى اختراع كنم كه با سرعتى بيش از سرعت نور حركت كند و با آن به سوى آسمان بروم، آيا مى توانم به مكان خداوند و وجود او در آنجا برسم؟ گفت: آرى!... پس، آن برادر خنديد و تصميم گرفت كه در برابر آن وهابى ساكت شود.
اين كيفيت توحيد نزد اين قوم است توحيدى كه پيامبران به خاطر آن فرستاده شده اند. با اين حال شيعيان را امامانشان نگذارده اند كه از حق و معرفت صحيح دور شوند، آنگونه كه ديگران مجال دور شدن از آن را داده اند. بلكه اين امامان براى شيعيان گنجيه هايى از معارف الهى كه توسط وحى بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نازل شده اند باقى گذاشته اند. از جمله كفايت مى كند گنجينه هايى كه از على بن ابيطالب عليه السلام در نهج البلاغه آمده است. چنانكه آن حضرت در يكى از خطبه هايش در بيان حقيقت توحيد مى فرمايد:
«سپاس خدايى را كه سخنوران به ستايش وى نرسند و شمارندگان نتوانند نعمت هايش را به شمار آورند و كوشندگان حقش را ادا نكنند، آنكه بلندى
انديشه ها وى را ادراك نكند و فرورفتن در ژرفاى فكرها به وى دست نيابد. آنكه وصفش را حد مشخصى نباشد و نه توضيفى او را موجود و نه وقت معينى و نه مدتى قرار داده شده است. آفريدگان را به قدرت خويش آفريد و بادها را به رحمت خود گسترانيد و حركت زمينش را با صخره ها آرامش بخشيد.
بدان كه آغاز دين معرفت اوست و كمال معرفتش تصديق اوست و كمال تصديق وى يگانه دانستن اوست و گمان يگانه دانستنش اخلاص براى او است و كمال اخلاص براى او دور كردن صفت ها از او مى باشد. به جهت اينكه هر صفتى گواهى مى دهد كه چيزى غير از موصوف است و همچنين هر موصوفى گواهى مى دهد به اينكه خود غير از صفت مى باشد. بنابراين هر كس خداى را وصف كند، در واقع او را قرين مخلوقات ساخته است و هر كس او را قرين سازد، وى را دوگانه دانسته و هر كس او را دوگانه بداند او را تجزيه نموده و هر كه او را تجزيه نمايد به حقيقت او را نشناخته باشد و هر كس او را نشناسد، به او اشاره مى نمايد و هر كس به او اشاره كند، محدودش كرده است و هر كس او را محدود كند، او را به شمار آورده باشد و هر كس بگويد «در چيست» او را ضمن چيزى قرار داده است و هر كس بگويد «بر چيست» چيزى را از او خالى نموده باشد، موجودى است نه بسبب بوجود آمدن، بوجود است نه از نيستى آمده... الخ» (5)
تقيه:
دشمنان شعيه در مورد تقيه، فراوان به آنان خرده گرفته اند و سخنان ناصواب گفته اند. در حالى كه معنى آن از اذهانشان دور مانده و در خيال باطل خود، براى آن معانى خاصى ترسيم نموده اند و به واسطه آنها بر شيعيان و بر مكتب تشيع تهمت ها زده اند. من هنگامى كه در اينجا معنى تقيه و مشروعيت آن را توضيح مى دهم، به شيعيان و عقايد آنان يارى نمى رسانم به آن ميزانى كه به قرآن و مفاهيم آن يارى مى رسانم زيرا كه شيعيان به اين مفاهيم تمسك جسته اند. بنابراين درستى اعتقاد آنان فرعى بر اصل صحت قرآن است كه بصيرت هاى آن از خردهاى نجدى پنهان شده است. آنان بواقع راه را گم كرده اند و در اين گمراهى تا آنجا پيش رفته اند. كه نزديك است فرق ميان طهارت و نجاست را ندانند.
اما بعضى ها اقوال ديگران را بدون دقت و معرفت تكرار مى كنند و از خطرناك بودن آثار تمسخر خويش نسبت به آنچه نمى دانند، غفلت مى كنند. در نتيجه ناخواسته حق و قرآن را به تمسخر مى گيرند و اين چيزى است كه البته عاقبتش وخيم خواهد بود.
بسيار شنيده ام كه «شيعيان را منافق ناميده اند به اين علت كه به تقيه عقيده دارند زيرا كه تقيه را بمعنى نفاق و اظهار خلاف باطن تلقى مى نمايند». و بدين گونه جاهلانه آيات قرآنى و سيره پيامبران را ناديده مى گيرند.
پيش از پرداختن به دلايل مشروعيت تقيه در قرآن و سنت، لازم است كه در مورد معنى تقيه و شرايط آن، بحث نماييم.
شيعيان از زمان وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله تحت فشار و ستم و آوارگى و كشتار از سوى حكومت هاى ستم گرى كه پى درپى بر سر كار آمدند، بسر بردند و پس از حادثه كربلا شيعيان تنها مخالفان حكام و مدافعان از حقوق امت شدند، به اين اعتبار كه امامانشان خود حافظان شريعت بودند. به همين علت حكومت ها تمام توان خويش را براى سوكوب آنان به كار گرفتند.
به اين علت و همچنين علل ديگر، شيعيان معروف به تقيه شدند. و البته ديگر فرقه هاى اسلامى كه علمايشان، و در پى آنان عامه مردم هر حاكم عادل يا غير عادلى را تاييد مى نمودند نيازى به تقيه نداشتند. امام باقر عليه السلام وضع شيعه در آن روزگار را براى ما ترسيم مى كند و مى گويد: «و بيشتر و بزرگتر از آن، در زمان معاويه پس از وفات امام حسن عليه السلام بود كه شيعيان ما، در هر شهرى كشته شدند و فقط از روى گمان و بدون دليل، دست ها و پايه ها بريده گشتند و هر كس به دوستى و تعلق خاطر نسبت به ما شناخته مى شد به زندان مى افتاد يا دارائيش غارت مى شد. و يا اينكه خانه اش ويران مى گرديد. و همچنان گرفتارى بيشتر مى شد و شدت مى يافت تا زمان عبيداللَّه بن زياد قاتل امام حسين عليه السلام پس از او نيز حجاج آمد و شيعيان را فراوان كشت و به علت هر گمان و تهمتى دستگير نمود. تا آنجا كه براى شخص، قابل قبول تر بود كه او را زنديق و كافر بنامند، ولى او را شعيه على نگويند» (6) اين وضع، به اختصار گفته شد و هنگام بيان ادله، به خواست خداى تعالى نيز بيان خواهيم كرد كه تقيه نيازى فطرى است كه همه ى ما در زندگى عملى خود آن را به كار مى بريم. خصوصا آنان كه با طاغوتها در هر مكانى روبرو هستند، اهميت آن را در مسير حركت جهادى خود به خوبى مى شناسند.
تقيه در لغت به معنى برحذر بودن است. ابن منظور در لسان العرب گفته است، توقيت واتقيت، اتقيه تقى و تقيه و تقاء: يعنى از او برحذر بوده ام  (7) اما تقيه در شرع، آنگونه كه شيخ انصارى از بزرگترين علماى شيعه، در كتاب مكاسب معرفى كرده، «حذر كردن از زيان فرد ديگرى با موافقت نسبت به او در گفتار يا كردارى كه مخالف حق باشد».
در واقع مشروعيت تقيه از كتاب و سنت، بعنوان دو منبع تشريع گرفته مى شود و خواهيم ديد كه عقل نيز مشروعيت آن را تاييد مى نمايد.
اما از طريق كتاب عزيز:
در اين رابطه گفتار خداى تعالى است كه: (لا يتخذ المومنون الكافرين اولياء من دون المومنين و من يفعل ذلك فليس من اللَّه فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقاه) (8) يعنى: «مومنان كافران را به جاى مومنين به دوستى نمى گيرند مگر اينكه ناچارا براى حذر از آنها و تقيه باشد».
و از قول خداوند تعالى: (الا ان تتقوا منهم تقاه)، مشروعيت تقيه آشكار است و براى انسان با ايمان جايز است كه پيوسته از كافران بترسد، با آنان مدارا كند و تقيه نمايد و از خود دفاع كند، بدون اينكه به آنان، عقيده اى داشته باشد.
فخر رازى در تفسير اين آيه مى گويد:
«مساله چهارم» بدان كه تقيه، احكام فراوان دارد و ما بعضى از آنها را بيان مى كنيم:
«حكم نخست» آنكه تقيه وقتى است كه شخص در ميان قوم كافران باشد و بر جان و مال خود بترسد، پس به زبان با آنان مدارا مى كند و دشمنى خود را بر زبان آشكار ننمايد، بلكه جايز است كه سخنان به ظاهر دوستانه و وفادارانه بر زبان آورد ولى بشرطى كه در دل، خلاف آن را داشته باشد و اينكه هر چه را بگويد بصورت اشاره و كنايه باشد كه تقيه، تاثيرش در ظاهر است نه در احوال دلها.
«حكم دوم» آن است كه اگر ايمان و حق را آشكار كند در جايى كه تقيه برايش جايز است، اين كار برتر خواهد بود.
«حكم سوم» اينكه تقيه در آنچه مربوط به اظهار دوستى يا دشمنى است، جايز مى باشد و نيز گاهى در آنچه مربوط به اظهار دين مى شود جايز است ولى آنچه زيانش به ديگرى برمى گردد، مانند كشتن و زنا كردن و غصب اموال و گواهى به ناحق و تهمت زدن به زنان محصنه و آگاه ساختن كافران بر عيب ها و نقص هاى مسلمين، پس آن، جايز نمى باشد.
«حكم چهارم» ظاهرا دلالت دارد بر اينكه تقيه فقط با كفار چيره شده جايز است، اما در مذهب شافعى رضى اللَّه عنه است كه وضعيت ميان مسلمين اگر با وضعيت ميان مسلمين و مشركين، مشابهت داشته باشد، تقيه براى دفاع از جان جايز مى شود.
«حكم پنجم» تقيه براى حفظ جان جايز است، اما آيا براى حفظ مال نيز جايز مى باشد؟ احتمال دارد كه در مورد آن قايل به جواز بود به جهت قول پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «حرمت مال مسلمان مانند حرمت خون اوست» و به جهت گفتار آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كه: «هر كس در دفاع از مال خود كشته شود، شهيد است»، زيرا كه نياز به وجود مال شديد است و آب، اگر به دو هزار فروخته شود، وجوب وضو ساقط مى شود و تيمم جايز مى گردد به جهت اينكه جلوى آن مقدار از كم شدن مال گرفته شود، پس چگونه ممكن است كه در اينجا جايز نباشد، و خداوند داناتر است.
«حكم ششم» مجاهد گفته است: اين حكم به علت ضعف مومنان، در اول اسلام ثابت بوده ولى پس از قدرت يافتن دولت اسلام، ثابت نمى باشد و از عوف بن حسن روايت شده كه گفته است: تقيه تا روز قيامت براى مومنين جايز است، و اين قول شايسته تر است زيرا كه دفع ضرر از جان در حد امكان، واجب مى باشد (9) همچنين از كلام رازى آشكار مى گردد كه دلالت آيه بر مشروعيت تقيه مى باشد، و ابن كثير نيز همين معنى را در تفسير خود آورده است (10) - و دليل ديگر اينكه خداى سبحانه و تعالى مى فرمايد: (الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان) (11) يعنى: «مگر آنكه مجبور شود، در حالى كه قلبش به ايمان مطمئن باشد».
اين آيه در حق عمار بن ياسر نازل شد و همه ما داستان شكنجه شدن او از سوى قريش را مى دانيم به اينكه آنچه را از وى خواسته بودند، در مورد تعريف از خدايانشان و غير ذلك، بر زبان آورد. ولى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او و پدر و مادرش را مژده بهشت داد و به وى فرمود: هر گاه تكرار كردند، تو هم تكرار كن آنچه را گفته اى، و فكر نمى كنم كه چيزى از اين واضح تر براى فهميدن تقيه باشد. يعنى به همان روشى كه مومن آل فرعون، انجام داده بود، به همان صورت كه در قرآن آمده است: (و قال رجل مومن من آل فرعون يكتم ايمانه) (12) يعنى: «مردى مومن از قوم فرعون، كه ايمان خود را پنهان مى داشت چنين گفت».
اما از طريق سنت:
رازى خبرى را از بخارى در صحيحش، از كتاب ادب باب مدارا كردن با مردم، نقل كرده كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: «ما ظاهرا به روى افرادى لبخند مى زنيم، در حالى كه دل هايمان آنان را لعنت مى كند»  (13) و آن گونه كه رازى نقل نموده است مسيلمه كذاب دو نفر از ياران رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را گرفت و به يكى از آن دو گفت: آيا گواهى مى دهى كه محمد فرستاده خداوند است؟ گفت: آرى، آرى، آرى.
سپس گفت: آيا گواهى مى دهى كه من فرستاده خداوند هستم؟ گفت: آرى.
و مسيلمه ادعا مى كرد كه پيامبر بنى حنيفه و حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله پيامبر قريش مى باشد، پس او را رها كرد و دومى را فراخواند و گفت: آيا گواهى مى دهى كه محمد رسول خداوند است؟ گفت: آرى، گفت: آيا گواهى مى دهى كه من پيامبر خدا هستم؟ گفت: من سه روز كر مى شوم، پس او را پيش آورد و به قتل رساند. اين خبر به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله رسيد، فرمود: «اما آن كه كشته شد، بر يقين و صداقت خود در گذشته است گوارايش باد، و اما آن ديگرى، اجازه خداوند را عمل نموده است، پس گناهى بر او نيست» (14) همه اينها دلالت بر مشروعيت تقيه دارند و اينكه تقيه حكم عامى است كه شامل هر انسان مى گردد كه با افزودن حديث رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «از امت من برداشته شده است، خطا و فراموشى و آنچه بر آن مجبور شده باشند» (15) ، مطلب كامل مى گردد.
و تقيه به عنوان يك حكم، ضوابط و حدود خود را دارد و شيعيان در آنچه مربوط به فروع دينشان مى باشد به ديگرى نياز ندارند تا از او دريافت كنند و ما دلايل را آورديم تا جاهلان تهمت هايشان را القاء ننمايند.
اينك رواياتى از طريق اهل بيت عليهم السلام مى آوريم كه البته آنان بر شيعيانشان حجت هستند و نه كسانى غير از آنها:
- از امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام است كه فرمود: بر دينتان حذر كنيد و آن را با تقيه همراه سازيد كه ايمان ندارد آنكه تقيه نداشته باشد كه شما در ميان مردم همچون زنبور عسل در ميان پرندگان هستيد و اگر پرندگان مى دانستند كه در درون زنبور عسل چه چيزى وجود دارد، چيزى از آنها باقى نمى ماند و آنها را مى خوردند. و اگر مردم مى دانستند كه در درونتان چه مى گذرد و اينكه ما، اهل بيت را دوست مى داريد، شما را با زبان هايشان مى خوردند و در پنهان و آشكار از بين مى بردند، اما خداوند رحمت كند بنده اى را كه بر ولايت ما باشد (16) - از امام محمد بن على باقر عليه السلام است كه: تقيه در هر ضرورتى است و صاحبش به آن آگاه تر است هنگامى كه بر او وارد مى شود (17) - و نيز از آن حضرت است كه: تقيه براى اين قرار داده شده كه بوسيله آن از ريخته شدن خون جلوگيرى شود، پس اگر خون پيش آيد، ديگر تقيه اى نباشد (18) - و امام صادق عليه السلام فرموده است: «هر كس تقيه نداشته باشد، دين ندارد» (19)
اين ها اندكى از بسيار است كه از طريق اهل بيت عليهم السلام رسيده و ما اصل آن را از قرآن دانسته ايم و عقل نيز به آن اعتراف دارد زيرا بديهى است كه بر حذر بودن و دقت نمودن در همه ى احوال پسنديده مى باشد. در اين موارد تقيه نفاق نيست آن چنان كه بعضى كوشيده اند تا آن را معرفى كنند و چگونه ممكن است كه خداوند ما را به نفاق فرمان دهد.
همچنان كه تقيه سبب نمى شود تا دين، رازى از رازها شود، آن گونه كه بعضى از مستشرقين و دنباله روان آنان عقيده داشته اند و چگونه محرمانه بودن خصوصيت شعيه باشد، در حالى كه كتاب هاى آنان بدون بازدارنده و پوششى وجود دارند. تا البته همگان بجويند و بررسى نمايند. اين شهر نجف در برابر شماست و آن نيز شهر قم به سوى آنها سفر كنيد و به كتابخانه هاى آنها سرى بزنيد، در برابر خود نه پرده اى مى بينيد و نه ممانعتى. هر كتابى را دوست بداريد، در اختيار و در دسترس شماست و در آن شهرها، كتاب هاى اصلى و منابع احكام وجود دارند و مساله اى نيست مگر اينكه شرح داده شده و قضيه اى مطرح نمى شود مگر اينكه راه حل آن ارائه مى شود و البته شهرت علمايشان دنيا را فراگرفته است.
در پايان، داستان يكى از دوستان هدايت يافته را نقل مى نمايم كه عده اى از جوانان اطراف وى را گرفته و مى كوشيدند تا وى را مجبور سازند كه اعتراف كند به اينكه تقيه، نفاق است. به آنان گفت: اما تقيه عبارت است از اظهار كفر و پنهان كردن ايمان آن گونه كه در قرآن آمده است، آيا دليلى بر حرمت آن داريد؟
آنان ساكت شدند. امام على عليه السلام فرموده است: «اگر جاهل خاموش بماند، دو نفر هم درباره حق، اختلاف نخواهد كرد» (20)
وضو:
وضو واجب است، و با ناقص بودن بى جهت آن، نماز باطل مى شود اين چيزى است كه مسلمين بر آن اتفاق دارند ولى در كيفيت آن، اختلاف وجود دارد و اين امرى است كه بدون شك نماز همگان بر آن متوقف است، و شيعيان به پيروى از ائمه خود به صحت وضويى كه به آن عقيده دارند، معتقد هستند و اينكه وضوى غير آنان كامل نيست و نماز با آن صحيح نمى باشد، و براى اين امر دلايلى از قرآن و سنت دارند.
عليرغم اينكه اين مسائلى كه بيان كردم فرعى و تابع اصل مى باشند، بعضى از نويسندگان و مزدوران و مزدبگيران سعى داشته اند تا مردم را به مباحث فرعى وارد كنند و آنان را از توجه به اختلاف در سرچشمه كه به اختلاف در طعم و مزه آب منجر مى شود غافل نمايند. به همين جهت است كه علماى شيعه از كوشش براى اثبات فروع دينشان از كتاب هاى عامه دريغ نكرده اند، كه قوت دليل در اين امر پنهان است.
ميان مكتب اهل سنت و جماعت، و اهل بيت در مورد حكم پاها در وضو علاوه بر چگونگى شستن دست ها اختلاف وجود دارد.
در خصوص مورد اخير، شيعيان روايت مى كنند كه شستن دست ها از دو آرنج شروع مى شود و به انتهاى انگشتان پايان مى يابد و جايز نيست كه از انتهاى انگشتان شروع شود و به آرنج ها پايان يابد، و اگر وضو گيرنده چنين كند، وضويش باطل مى گردد و اين امر از ملاحظه عملى وضو گرفتن حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله گرفته شده، كه ائمه عليهم السلام در آنچه از آنان رسيده است، آن را بيان كرده اند:
- از امام باقر عليه السلام درباره وضوى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله پرسيده شد، پس دستور داد تا طشت يا ظرفى كه در آن آب بود، بياورند پس دو كف دست خود را شست و سپس كف دست راست خود را در ظرف فروبرد و با آن صورتش را شست و از كف دست چپ خود نيز براى شستن صورت استفاده كرد، سپس كف دست چپ خود را در آب فروبرد و با آن آب برداشت و دست راست خود را از آرنج تا كف دست شست و آب را به سوى آرنج ها برنمى گرداند، سپس كف دست راست خود را در آب فروبرد و با آن آب برداشت و آن را بر دست چپ خود از آرنج تا كف دست ريخت و آب را به آرنج خود بازنمى گرداند، همانگونه كه در مورد دست راست خود عمل كرده بود، سپس سر خود و پاهايش را تا دو قوزك پا با آنچه بر دو كف دستش باقى مانده، مسح كشيد و بار ديگر آب برنداشت (21) ما ضمن آيه وضو مى توانيم چگونگى آن را متوجه شويم و سپس ببينيم كه حكم پاها چيست و ادله هر دو گروه را مى آوريم. خداى تعالى مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا اذ قمتم الى الصلاه فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وامسحوا برؤوسكم و ارجلكم الى الكعبين) (22) يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه براى نماز برخاستيد، پس صورت ها و دست هايتان را تا آرنج ها بشوييد و سرها و پاهايتان را تا دو قوزك پاها، مسح بكشيد».
ممكن است گفته شود كه دلالت آيه در بيان چگونگى وضو، و وجوب شستن دست ها از ابتداى انگشت ها و پايان دادن آن به آرنج ها صريح است،
ولى با اندكى دقت مى گوييم كه دست مشترك است ميان انگشتان تا ساعد و تا آرنج و تا شانه پس اگر گفته شود دست هايتان را بشوييد، مجمل و مبهم و نيازمند به تفسير كننده اى خواهد بود تا حد شستن را تعيين كند و لذا تا آرنج گفته شد و (الى) در اينجا، براى بيان مرز شستن است نه براى كيفيت آن و آيه ناظر است به آنچه عرفا فهميده مى شود، زيرا اگر به كسى گفته شود كه اين خانه را بشوى يا آن را تا سقف، رنگ آميزى كن، آيا از پايين به بالا شروع مى كند يا از سوى عكس آن آغاز مى نمايد؟ و شايد فتاوى ائمه اربعه به جواز و نه به وجوب در شروع از انگشتان، اين معنى را موكد سازد زيرا اگر (الى) براى بيان چگونگى شستن آمده باشد، بر ائمه اربعه واجب مى شد تا به وجوب آن فتوا بدهند.
و لفظ (الى) گاهى بمعنى «مع» يعنى همراه، به كار مى رود، مانند گفته خداى تعالى: (و لا تأكلوا اموالهم الى اموالكم) (23) يعنى: «و اموالشان را همراه اموالتان نخوريد». و شيعيان، علاوه بر نص، از كسانى پيروى كرده اند كه به قرآن آگاه تر از ديگران هستند.
حكم پاها:
اما حكم پاها، از مساله چگونگى شستن دست ها و ضمن خود آيه، واضح تر است و آن وجوب مسح كشيدن است، و عقيده به شستن نيز معنى ندارد كه مخالف آيه كريمه مى باشد به اضافه آنچه در سيره عملى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله بوده است، كه بيان آن بدين شرح مى باشد:
در قول خداى تعالى: (و ارجلكم) دو قرائت مشهور وارد شده است:
قرائت اول:
(و ارجلكم) به جر مى باشد و آن قرائت ابن كثير و حمزه و ابى عمرو و عاصم (در روايت ابوبكر از او) است بشرحى كه رازى در تفسير خود (24) بيان داشته و بنابراين قرائت، ارجل (يعنى پاها) معطوف بر رووس (يعنى سرها) مى باشد پس، مسح آنها واجب است همان گونه كه در مورد سرها وجود دارد، رازى مى گويد:
مردم در مسح كشيدن بر پاها و شستن آنها اختلاف نموده اند كه قفال در تفسير خود از ابن عباس و انس بن مالك و عكرمه و شعبى و ابوجعفر محمد بن على باقر، نقل نموده است كه: واجب در آنها مسح كشيدن است و حسن بصرى و محمد بن جرير طبرى گفته اند كه: مكلف ميان مسح كشيدن و شستن، مخير مى باشد.
اما قرائت دوم: كه قرائت «و ارجلكم» به نصب باشد و آن قرائت نافع و ابن عامر و عاصم در روايت حفص از او مى باشد، بشرحى كه رازى آورده و بنابراين قرائت نيز، حكم پاها، مسح كشيدن است زيرا كه معطوف رؤوس است كه محلا منصوب و لفظا مجرور مى باشد زيرا كه قول خداى تعالى: (برؤوسكم) دو حالت دارد:
- نصب محلى زيرا كه مفعول به است.
- جر لفظى زيرا كه مسبوق به حرف جر است.
پس، ارجل (يعنى پاها) معطوف بر رووس (يعنى سرها) بوده، در آن، دو حالت جايز است:
- نصب، عطف به محل.
- جر عطف به لفظ.
و عطف بر محل در زبان عرب وارد است و گفته مى شود «ليس فلان بعالم و لا عاملا» به نصب، عطف بر محل عالم.
- همچنان كه عطف ارجل بر وجوه و ايدى (در آيه. م) صحيح نيست، زيرا عطف بر ابعد (دورتر) با وجود امكان عطف بر اقرب (نزديكتر) جايز نيست و همچنين به جهت وجود فاصل اجنبى زيرا صحيح نيست كه گفته شود: «ضربت زيدا و مررت ببكر و خالدا» با عطف خالد بر زيد، به جهت وجود فاصل كه «مررت ببكر» باشد. همچنين، در آيه وضو عطف (ارجلكم) بر (وجوهكم و ايديكم) صحيح نيست به جهت امكان عطف بر اقرب يعنى (رووسكم) و به سبب وجود فاضل اجنبى يعنى جمله: (و امسحوا برووسكم).
- رواياتى از منابع اهل سنت كه وجوب مسح كشيدن و نه شستن را آشكار مى سازد:
1- در مسند امام احمد از على است كه گفت: «من كف پاها را براى مسح كشيدن مناسبتر از پشت آنها مى ديدم تا اينكه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را ديدم كه پشت پاها را مسح مى كرد» (25) 2- حاكم در مستدرك به سند خود از رفاعه بن رافع از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمود: «نماز هيچ كس كامل نمى شود مگر اينكه وضو بگيرد آن گونه كه خداوند عزوجل وى را فرمان داده است، صورتش را بشويد و دست هايش را تا دو آرنج و مسح كند سر و پاهايش را تا دو قوزك پا» (26) حاكم گفته است كه اين حديث صحيح مى باشد بشرط شيخين و آن را با پنج سند صحيح آورده است.
3- امام احمد به سند خود از ابى مال اشعرى روايت كرده كه وى به گروهى گفته است: «كه با شما نماز مى خوانم به نماز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله: و هنگامى كه جمع شدند گفت: آيا در ميان شما كسى از ديگران وجود دارد گفتند: مگر خواهرزاده ما. گفت: خواهرزاده قوم از آنها مى باشد سپس ظرف آبى خواست و وضو گرفت و مضمضه كرد و استنشاق نمود و صورتش را سه بار شست و دو ذراع خود (از آرنج تا انگشتان. م) را شست و بر سر و دو پاى خود مسح كشيد و سپس با آنها نماز خواند» (27) 4- ابن ماجه در سنن خود گفتار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را آورده است كه فرمود: «نماز كسى كامل نمى شود مگر اينكه آن طور كه خداى تعالى به وى فرمان داده است وضو بگيرد، صورت و دست هايش را تا آرنج بشويد و بر سر و دو پايش تا دو قوزك، مسح بكشد» (28) 5- و نيز از ربيع نقل كرده است كه گفت: ابن عباس در مورد اين حديث نزد من آمد مقصود حديث او بود كه در آن گفته است پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله وضو گرفت و دو پاى خود را شست، پس ابن عباس گفت: «مردم جز شستن را نمى پذيرند و من در كتاب خدا به جز مسح كشيدن نمى يابم» (29) اين است حكم پاها در وضو، كه مسح كشيدن مى باشد و ابن عباس به كسانى كه قايل به شستن بودند گفت: آيا در قرآن تدبر نمى كنيد كه خداى تعالى شستن را به مسح كشيدن تبديل نموده و مسح كشيدن را در آيه تيمم ساقط نموده است، چرا نمى فهميد؟!
خداى تعالى در همان آيه وضو از سوره مائده چنين مى فرمايد: (و ان كنتم جنبا فاطهروا و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه) (30) يعنى: «هر گاه جنب بوديد، پس طهارت گيريد و اگر بيمار يا در مسافرت بوديد يا كسى از شما جنب شود يا با زنان آميزش نموديد و آب نيافتيد، پس تيمم نماييد خاك پاكى را و از آن بر صورت ها و دست هايتان مسح بكشيد»، در اين مورد كمى تامل نماييد...
جمع ميان دو نماز:
عبارت است از جمع ميان دو نماز ظهر و عصر كه نزد فقهاء ظهرين ناميده مى شود، و مغرب و عشاء كه عشائين ناميده مى شوند علاوه بر نماز صبح.
و دلايل بر آن فراوان و متواتر هستند از قرآن كريم و از طريق هر دو مكتب فقهى. خداى تعالى مى فرمايد: (اقم الصلوه لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا) (31) يعنى: «نماز را بپاى دار در وقت زوال آفتاب تا تاريكى شب و خواندن صبح كه خواندن صبح مورد حضور و مشاهده است».
- دلوك معنايش زوال «آفتاب» است.
- غسق، در آن دو قول است.
الف- آغاز تاريكى شب.
ب- شدت تاريكى در نيمه شب.
- قرآن الفجر: نماز فجر است.
و بنا به تفسير غسق به اول شب، نص، سه وقت براى نماز تعيين كرده است:
وقت اول: زوال است كه آغاز وقت ظهر و عصر هر دو مى باشد.
وقت دوم: آغاز شب است كه ابتداى وقت مغرب و عشاء با هم مى باشد.
وقت سوم: فجر، كه وقت خاص صبح مى باشد.
و بنابر تفسير غسق به نيمه شب، نص دال بر جايز بودن جمع است، پس وقت فرايض چهار تا مى شود: ظهر و عصر و مغرب و عشا، كه از زوال تا نيمه شب ممتد است، پس ظهر و عصر در وقت مشتركند، از زوال تا مغرب، جز اينكه ظهر پيش از عصر مى باشد، و مغرب و عشاء در وقت مشتركند، از غروب تا نيمه شب، جز اينكه مغرب پيش از عشا مى باشد. اما فريضه صبح را خداوند اختصاص به وقت اعلام شده آن داده است، در گفتار خداى تعالى: (و قرآن الفجر) (32) فخر رازى در تفسير خود از اين آيه مى گويد: «آنچه در آيه مذكور است، سه وقت مى شود: وقت زوال و وقت اول مغرب و وقت فجر، و اين مقتضى آن است كه زوال، وقتى براى ظهر و عصر باشد و اين وقت مشترك ميان اين دو نماز مى شود و اول مغرب، وقت براى مغرب و عشاء باشد كه اين وقت نيز ميان اين دو نماز مشترك مى شود و اين امر، مقتضى جايز بودن جمع ميان ظهر و عصر، و ميان مغرب و عشاء بطور مطلق است».
ولى رازى در دنباله مطلب مى گويد: «جز اينكه دليل، دلالت دارد بر اينكه جمع جايز است به سبب عذر سفر و عذر باران و غيره» (33) و ما به قول اخيرش پاسخ مى دهيم به سبب ادله اى كه از طريق اهل سنت و جماعت متواتر شده و جواز جمع را مطلقا در حضر و سفر و بدون عذر مورد تاكيد قرار خواهيم داد. و اهل بيت عليهم السلام نيز اين را گفته اند. و نبايد فراموش كرد كه اهل بيت به آنچه در بيت است، آگاه تر مى باشند.
دلايل از اهل سنت:
1- از سهل بن حنيف است كه گفت: شنيدم اباامامه را كه مى گفت: با عمر بن عبدالعزيز نماز ظهر را خوانديم، سپس خارج گشتيم تا اينكه بر انس بن مالك وارد شديم و ديديم كه نماز عصر را مى خواند. گفتم: عمو جان، اين چه نمازى است كه خواندى؟ گفت: نماز عصر، و اين نماز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است كه با وى مى خوانديم (34) 3- ابن عباس روزى، بعد از عصر خطبه ايراد نمود تا اينكه آفتاب غروب كرد و ستارگان پديدار شدند و مردم شروع كردند واژه ى نماز، نماز را تكرار كردن.
سپس، مردى از بنى تميم آمد كه نه مهلت مى داد و نه بازمى ايستاد و مى گفت: «نماز، نماز. پس ابن عباس گفت: آيا تو به من نماز ياد مى دهى؟ تو را مادر مباد... سپس گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را ديدم كه ظهر و عصر را، و مغرب و عشا را با هم جمع كرد. پس، عبداللَّه بر شقيق (راوى حديث) گفت: در دل من از اين امر چيزى پيدا شد، براى رفع ترديد نزد ابوهريره رفتم و از او پرسيدم و او گفته اش را تصديق نمود»  (35) 4- از سعيد بن جبير از ابن عباس گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نماز ظهر و عصر را در مدينه بدون وجود ترس و يا سفر با هم خواند. ابوزبير گفت. در اين هنگام از سعيد پرسيدم كه چرا اين كار را كرد؟ گفت: من از ابن عباس پرسيدم همان گونه كه تو از من پرسيدى و او گفت: خواست تا كسى از امتش را گرفتار سختى نكند (36) 5- از ابن عباس است كه گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، در مدينه بدون وجود ترس و يا باران نماز ظهر و عصر، و مغرب و عشاء را با هم جمع نمود. راوى گفت: به ابن عباس گفتم: چرا اين كار را كرد. گفت: تا امتش را به سختى نيندازد (37)
دلايل از طريق اهل بيت (علیهم السلام):
اين است حال و وضع جمع ميان دو نماز آن گونه كه اطلاق آن واضح است كه در همه احوال براى تخفيف بر امت اين چنين جواز داده شده است.
و اين چيزى است كه كتاب هاى اهل سنت و جماعت آورده اند، اما آنچه از اهل بيت عليهم السلام رسيده، فراوان مى باشد كه ما مواردى از آن را براى شما انتخاب مى كنيم:
1- از امام صادق عليه السلام كه گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نماز ظهر و عصر را هنگام زوال و بدون علتى به جماعت با مردم خواند و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله اين كار را انجام داد تا وقت يا فرصت نماز براى امتش، گسترده باشد (38) 2- از امام باقر عليه السلام گفت: «هر گاه آفتاب زوال كند، دو وقت ظهر و عصر داخل مى شوند و هر گاه آفتاب غروب كند، دو وقت مغرب و عشاء دوم، داخل مى شوند» (39) 3- و با تفصيل بيشتر، امام صادق عليه السلام مى گويد: «هر گاه آفتاب زوال كرد، وقت نماز ظهر داخل شده است تا به مقدارى كه نمازگزار چهار ركعت نماز بخواند، پس اگر اين مقدار از وقت بگذرد، وقت ظهر و عصر داخل مى شود تا از آفتاب به مقدارى كه نمازگزار چهار ركعت بخواند باقى بماند. پس اگر به آن مقدار باقى بماند، وقت نماز ظهر تمام شده و وقت نماز عصر باقى مانده است، تا اينكه آفتاب غروب كند» (40) و فرمود: «هرگاه آفتاب غروب كند، وقت مغرب داخل شده است تا به مقدار آنچه نمازگزار سه ركعت نماز بخواند، پس اگر آن مقدار بگذرد، وقت مغرب و عشاء داخل مى شود تا اينكه به مقدار آنچه نمازگزار چهار ركعت نماز بخواند، به نيمه شب باقى بماند و هر گاه به آن مقدار باقى ماند،
وقت مغرب تمام شده و وقت نماز عشاء تا نيمه شب نيز باقى مانده است» (41) و بدين ترتيب نماز، پنج نماز واجب فريضه در شب و روز مى شود كه عبارتند از نماز فجر (صبح) كه وقت آن معلوم است و ظهر و عصر كه وقت مشترك دارند و جايز است ميان آنها جمع شود به شرطى كه ظهر مقدم شود و نيز مغرب و عشاء كه وقت مشترك دارند و جمع كردن دو نماز نيز در آن جايز است به شرطى كه مغرب بر عشاء مقدم گردد. و اين چيزى است كه شيعيان به آن ايمان دارند و به آن عمل مى كنند و حق نيز همين است.
ازدواج منقطع «متعه»:
با نام شرافت و كرامت به عده اى از احكام خداوند كه در كتابش تشريع گشته و پيامبرش محمد صلى اللَّه عليه و آله آنها را ابلاغ نموده، و شيعيان اهل بيت عليهم السلام به آنها متعهد و ملتزم شده اند، ايراد و انتقاد مى كنند، و پاداش شيعيان اين شده است كه مورد حملات بدگويانه و تهمت و شايعات و دروغ بستن واقع شوند.
اين امر در ازدواج متعه به حد اعلايش مى رسد در حالى كه قرآن آن را آورده و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و اصحابش آن را فرموده و اهل بيت عليهم السلام بر مشروعيت آن تاكيد داشته اند.
ما درباره اين موضوع بحثى داريم اما پيش از آن به برخى از دلايلى كه موضوع را به طور كامل توضيح مى دهد و مشخص مى كند مى پردازيم. البته اگر واقعا اهل سنت و جماعت به كلام خداى تعالى و گفتار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ايمان داشته باشند. سپس بازمى گرديم تا نسبت به گفته هاى كسانى آگاهى كسب كنيم كه گمان مى كنند به ژرفاى شناخت نسبت به آنچه به جامعه سود و زيان مى رساند نائل شده اند.
دليل قرآنى:
گفتار خداى تعالى است كه: (فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضه) (42) يعنى: «آنچه را متعه نموديد از آنها، پس بدهيد به ايشان مهرشان را كه فرض شده است».
رازى در تفسير خود (43) آورده است كه از ابى بن كعب روايت شده كه قرائت مى نموده است: (فما استمتعتم به منهن)- الى اجل مسمى- (فآتوهن اجورهن) يعنى: «آنچه متعه نموديد ايشان را- تا وقت مشخص و تعيين شده- پس مهرشان را به ايشان بدهيد» و اين نيز، قرائت ابن عباس بوده، و امت در اين قرائت بر آنان اعتراض ننمودند، و اين اجماعى از امت بر صحت اين قرائت بود. رازى در هنگام بحث درباره آيه متعه، از عمران بن حصين روايت مى كند كه گفته است: آيه متعه در كتاب خداى تعالى نازل شده و پس از آن آيه اى نيامده است كه آن را نسخ كند و البته رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ما را به آن امر فرموده و از آن نهى ننموده است. سپس شخصى (منظور عمر است)، هر چه خواست درباره آن نظرش را گفت و تمايلاتش را بروز داد (44) و مانند آن را، امام احمد بن حنبل در مسندش (45) گفته است، همچنان كه مجاهد نيز نزول اين آيه را در متعه گفته، آنگونه كه طبرى روايت كرده است (46)
و در الدر المنثور از حكم است كه در مورد اين آيه (آيه متعه) پرسيده شده كه آيا نسخ شده است، گفت: «نه، و على گفته است: اگر عمر از متعه نهى نمى نمود، جز شقاوتمندان كسى زنا نمى كرد» (47) و من عقيده دارم كه سخن اين آيه درباره متعه كاملا واضح است و از خلال سياق آيه مى توانيم بر انواع ازدواجى كه در شريعت اسلامى، تشريع شده، آگاه شويم كه به تواتر رواياتى كه براى بيان آيه آمده اند، آن را نيز تاكيد نموده و مجموعه اى از احاديث كه در صحاح آمده است آن را تاييد مى نمايد.
جز اينكه علماى عامه به همان گونه كه از آنها عادتا تلاش هاى فراوانى براى گمراه سازى و بد جلوه دادن صورت تشيع ديده ايم، متعه را منكر شده و از آن بيزارى جسته اند و فكر مى كنند كه با اين كار، بر تشيع ضربه زده اند در حالى كه غفلت نموده اند و شايد هم آگاهانه بوده است كه در واقع با اين كار بر قرآن حكيم ضربه زده و بر حكمت الهى در تشريع ايراد و اعتراض نموده اند و گويى كه خواسته اند تا بر خداوند شريعتى را تحميل كنند كه با عقل هاى آنان متناسب باشد، عقل هايى كه مضامين رسالت و روح آن را در برنمى گيرد و آشنا شدن با حق و تسليم شدن به آن كار سختى براى آنان گشته، ميان آنها و ميان حقيقت حجاب تكبر و خود بزرگ بينى و ادعاى علم قرار گرفته اند. در حالى كه خداوند مى داند و آنان از جهل مركب در نافرمانى خود بسر مى برند.
اين را مى گويم و به حال امت نيز متاثر هستم كه علماى آن، جاهل ترين افراد نسبت به امور دينشان هستند.
من كتاب هاى آنها را خواندم و به سخنان علمايشان درباره ازدواج «موقت» گوش فرادادم و ديدم كه بهترين كسى كه در مورد آن بحث نموده اظهار داشته است كه آن قانونى كردن زنا مى باشد. و با اين گفته، (اين اتهام را بر) خداوند و پيامبرش زده كه زنا را تشريع نموده اند- حاشا كه خداوند و پيامبرش چنين كرده باشند- با اين توصيف حتى اگر ادعايشان در مورد نسخ يا تحريم بعد از تشريع آن صادق باشد، دوره اى نيز بوده است كه مسلمين در آن دوره، زناى قانونمند را انجام داده اند...
اينك به ادله اى بپردازيم كه از صحاح گرفته شده اند كه آيا در مورد متعه آنرا زنا به شما آورده اند؟!
- از عبداللَّه بن مسعود است كه گفت: «همراه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به غزوه ها مى رفتيم، در حالى كه زنانى نداشته ايم، پس گفتيم: آيا اجازه مى دهيد خود را اخته كنيم؟ حضرت ما را از اين كار نهى فرمود و سپس ما را اجازه داد كه زن را با جامه اى براى مدتى معين به ازدواج خود درآوريم» (48) - از سلمه بن اكوع از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است كه فرمود: «هر مرد و زنى كه توافق نمايند، پس معاشراتى ميان آن دو باشد سه شب، پس اگر خواستند بيفزايند يا از هم جدا شوند. در اين صورت يا خواهند افزود و يا از هم جدا مى شوند (49) ».
- از جابر بن عبداللَّه و سلمه بن الاكوع است كه گفته اند: در سپاهى بوديم، پس رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نزد ما آمد و گفت: «به شما اجازه داده شد كه متعه برگيريد، بنابراين متعه كنيد» (50)
- از جابر بن عبداللَّه است، گفت: «در زمان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و زمان ابوبكر و عمر، متعه مى نموديم تا اينكه سرانجام عمر ما را از آن نهى كرد» (51) - از جابر بن عبداللَّه است كه گفت: «در روزگار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دو متعه بهره مند شديم، حج و زنان، پس عمر ما را از آنها نهى كرد و ما خوددارى نموديم» (52) - بشرحى كه از رازى مى باشد، روايت شده است كه عمر بالاى منبر گفت: «دو متعه در روزگار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مشروع بوده اند و من از آنها نهى مى كنم، متعه حج و متعه ازدواج» (53) اينها و احاديث و روايات ديگرى كه بيان مى كند ازدواج متعه، مشروع است و تحريم آن از سوى خداوند و پيامبرش نبوده، بلكه آن شخص «عمر» هر چه را خواسته در مورد آنها گفته است و ما به گفته عمر كه به نظرش رسيده و تمايلات شخصى اش مى باشد، مقيد نيستيم، و شهادت او را در خصوص حليت آنها مى پذيريم زيرا قرآن به ما دستور داده تا آنچه را پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به ما فرموده و آنچه را تشريع نموده است، مورد عمل قرار دهيم. اما آنچه را عمر گفته است اگر با كتاب خدا و سنت رسولش مخالف باشد، به ديوار مى زنيم (يعنى به آن توجه نمى كنيم). بايد دانست كه كسى از او داناتر بوده كه او در مشكلات به او مراجعه مى كرده است كه به حليت آن نظر داده و او امام على عليه السلام است كه گفته او را سيوطى در الدر المنثور نقل مى كند كه «اگر عمر، از متعه نهى نمى نمود، جز
افراد شقاوتمند، كسى زنا نمى كرد» (54) تحقيق درباره ى اين امر ما را بر آن مى دارد كه اندكى درباره اجتماع و مشكلاتى كه تحريم ازدواج متعه آنها را سبب شده است بحث كنيم:
مشكل جنسى در واقع يكى از عميق ترين و پيچيده ترين و موثرترين مشكلات اجتماع انسانى است و داراى تاثيرات خطرناكى است كه بر مسير زندگى انسان مى گذارد. از برجسته ترين اين تاثيرات، انحرافات جنسى و ارضاى غريزه جنسى به صورتى غير مشروع مى باشد كه به صورتى منفى بر اجتماع اثر مى گذارد، مضافا اينكه بازتاب هاى روانى و افسردگى و عقده اى شدن و ديگر بحران هايى كه نتيجه اقدام منحرفانه به اعمال جنسى يا سركوب اين غريزه است كه در وجود انسان ريشه دوانيده و از او جدا نمى شود و ديگر مشكلاتى كه علماى روانشناسى و تربيت و جامعه و سياست، آنها را مورد مطالعه قرار داده اند نيز از آثار سوء آن مى باشند.
انسان همانگونه كه به غذا احتياج دارد، نيازمند راه هايى است كه از طريق آنها، غريزه جنسى خود را ارضاء نمايد و آنچنان كه در اجتماعات ما آشكار است- و سودان يكى از برجسته ترين مصداق هاى آن به شمار مى رود- به سبب عوامل فراوانى، كه بعضى از آنها به مسائل مادى مربوط مى شود و بعضى از آنها به آمادگى ذاتى انسان براى تحمل مسووليت تشكيل خانواده برمى گردد، سن ازدواج به تاخير افتاده و بصورتى درآمده است كه مرد، در سن بيش از سى سالگى ازدواج مى كند، كه ميان اين سن و سن بلوغ كه همزمان با آن نياز به جنس مخالف آغاز مى شود، سال هاى طولانى فاصله وجود دارد. اين امر موجب مى گردد كه نياز به وجود راه حل هايى در اين دوره آشكار گردد. مى توان گفت راه حل به يكى از دو صورت باشد: يا نداى جنس را با موعظه و ارشاد و ترساندن و برحذر داشتن، خاموش كنند. كه اين، وسيله اى است كه شايد تاثيرى در واقعيت بيرونى و جامعه داشته باشد ولى مشكلى كه در درون وجود انسان است همچنان نيازمند راه حل باقى مى ماند. اما راه حل ديگر، در مباح دانستن اعمال جنسى غير مشروع است. و اين چيزى است كه هر انسان عاقلى كه به ارزش هاى دينى و الگوها و اصول انسانى معتقد باشد. آن را نخواهد پذيرفت. همچنان كه خوددارى عواقب خطرناكى براى زندگى و رفتار انسان و نيز تاثيرات منفى زيادى بر فرد و جامعه است.
دانشمند روان شناس «برتراندراسل» مى گويد: «سن ازدواج بى اختيار و بدون تدبير، به تاخير افتاده است زيرا كه دانشجو در صد سال يا دويست سال پيش از اين، تحصيلاتش را در هيجده يا بيست سالگى به پايان مى رساند و در سن مردانگى كامل براى ازدواج آماده مى شد و انتظار وى به طول نمى انجاميد مگر آنكه پرداختن به علم در طول زندگى را ترجيح مى داد كه از ميان صدها و بلكه هزاران جوان، تنها عده اندكى اين امر را ترجيح مى دادند.
اما در روزگار فعلى، دانشجويان براى علوم و آموختن فنون و صنعت بعد از سن هيجده يا بيست سالگى آموزشهاى تخصصى مى بينند و پس از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه ها به زمانى احتياج دارند تا براى كسب روزى از طريق تجارت و كارهاى صنعتى و اقتصادى آماده شوند. در واقع براى آنان امكان ازدواج و تهيه مسكن و تشكيل خانوده پيش از سى سالگى مهيا نمى شود. بنابراين جوان ميان سن بلوغ و سن ازدواج در دوره اى طولانى بسر مى برد كه در تربيت قديم، براى آن حسابى باز نشده است و اين دوره، دوره رشد جنسى و ميل قوى و سخت بودن مقاومت در برابر فريبنده ها مى باشد. پس آيا ممكن است كه حساب اين دوره را از اجتماع انسانى جدا كنيم، آنچنان كه قديمى ها و فرزندان قرون وسطى آن را ناديده گرفتند؟ اگر ما آن را به حساب نياوريم، نتيجه آن شيوع فساد و بيهوده پردازى به نسل و به خاطر افتادن سلامت پسران و دختران جوان خواهد بود» (55) در حقيقت، سخن اميرالمومنين على عليه السلام رنج امت از تحريم ازدواج موقت را بطور خلاصه بيان كرده، آنجا كه حضرت على عليه السلام گفته است: «متعه، چيزى جز رحمتى از سوى خداوند نبوده كه با آن بر امت محمد رحم كرده بود و اگر نهى عمر نمى بود، جز شقاوت مندان، كسى زنا نمى كرد» (56) اين رحمت الهى، به معنى آن است كه متعه، انسان را از همه عواقب خطرناكى كه مشكل جنسى به وجود مى آورد، حفظ مى كند و براى زناكارى اثرى در جوامع ما باقى نمى گذارد مگر در نزد كسانى كه گرايش هاى انحراف اخلاقى در وجود آنان ريشه دوانيده باشد. و با وجود متعه هيچ انگيزه اى نخواهد بود كه ما عادتى پنهانى (خود ارضائى و استمناء) را جايز بشماريم آنچنانكه برخى از علماى دينى معاصر به آن فتوا داده اند.
در اين باره اتفاقا كتابى به دستم رسيد كه با نام اسلام و جنس به صورتى جالب در كشور سعودى چاپ شده است نويسنده در اين كتاب مى گويد: «در حالت هاى اضطرار براى مسلمان جايز است كه عادت پنهانى را عمل كند زيرا كه در دين حرجى نيست» ولى اين علامه براى ما حدود اضطرار و معيار آن را مشخص نساخته و ما در كشورهاى خود مشاهده مى كنيم كه همه انواع انگيزنده ها از قبيل بى حجابى و خودنمايى وجود دارند، آيا به فتواى وى عمل كنيم در حالى كه مرد، پس از بلوغ حدود بيست سال بدون همسر شرعى باقى مى ماند؟!
در گفتگوهاى مختلفى كه با بعضى از برادران مسلمان داشتم، بسيار ديده ام كه آنان متعه را با زنا ارتباط مى دادند و بحث آنان در مورد آثار آن به دور از مشروع بودن آن صورت مى گرفت.
در حالى كه ثابت شده كه آن عملى تشريع شده است و بحث از نسخ آن فاقد دليل قوى مى باشد و آنچه از روايات و احاديث پراكنده و ضد و نقيض وارد شده است، در حدى از قوت نيست كه به صورت دليلى در برابر آنچه آورده ايم ظاهر شود. اما نهى عمر به گونه اى كه توضيح دادم در اين مورد بى اثر است. بويژه با توجه به اينكه كسانى از صحابه بوده اند كه حلال بودن آن را بيان كرده اند.
اما اينكه متعه را زنا مى خوانند گفته اى عجيب است كه ما را به طرح اشكالاتى مى كشاند كه به آنها اشاره نموديم. زنا اقدام به عمل جنسى به صورت غير مشروع مى باشد و متعه غير از از آن است و با ازدواج بجز در بعضى از آثار آن كه آنها را ان شاءاللَّه بيان خواهيم كرد تفاوتى ندارد...
در اين رابطه برخى معتقد هستند كه اجتماع آن را نمى پذيرد. مى گويم كه تشريع خداى تعالى به قبول يا رد آن از سوى اجتماع وابسته نيست بلكه اين اجتماع است كه بايد در برابر احكام خداوند خاضع باشد و اين احكام و فرامين بر آن حاكم شود و چه فراوان است كه جوامع در گذشته و در زمان معاصر، احكام الهى را نپذيرفته اند پس نپذيرفتن جامعه دليل قابل قبولى نيست.
يك روز بطور ناگهانى اين سوال را متوجه يكى از آنان ساختم، كه: آيا مى پذيرى كه پدرت با همسر ديگر ازدواج كند، در حالى كه مادر تو وجود
داشته باشد؟ بسرعت پاسخ داد: نه! گفتم: چرا نه در حالى كه خداوند در قرآن تشريع كرده است كه با چهار تا ازدواج كند؟! بعضى از شبهات جانبى در مورد اين موضوع ابراز مى شود كه به صحت آن لطمه اى وارد نمى آورد. اما كيفت اجراى اين حكم چگونه باشد، بحث ديگرى است، مثلا شايد گفته شود كه چه كسى تضمين مى كند كه زن، پيش از تمام شدن عده، ازدواج نكند؟
مى گويم، شريعت اسلامى و رسالت هاى آسمانى عموما ويژگى هايى دارند كه بوسيله آنها بر قوانين موضوعه براى حفظ جامعه برترى يافته اند كه مهم ترين اين امتيازات كه به عنوان تضمينى براى عدم اخلال در قانون شمرده مى شود، همان ايمان و تقوى مى باشد زيرا احكام شريعت اسلامى نازل شده اند تا كسانى كه به خداوند و روز آخرت و ثواب و عقاب ايمان دارند، آنها را اجرا نمايند و گرنه چه تضمينى وجود دارد كه فرزند انسان از همسرش، واقعا از صلب خود وى باشد و چگونه مى توانيم مطمئن شويم زن مطلقه عده كامل گرفته و چگونه انسان مى تواند بداند كه فرزند پدرش مى باشد. بسيارى از مسائل هستند كه ارزش ها و اصول و اخلاق و ايمان و تقوا و ورع بر آنها حاكم است و مشكل در ذات انسان باقى مى ماند و نه در تشريع، و اگر تعهد ناشى از ايمان از دست برود. احكام به تنهايى مانع از شكستن حرمت ها و بوجود آمدن هرج و مرج نخواهند بود. مسئله ديگرى كه در پاسخ به منتقدان متعه طرح مى كنيم اين است كه آيا ما تشريع ملك يمين (در اختيار داشتن كنيزان) را نيز جزء زنا بشمار مى آوريم و همچنين مى دانيد كه اجتماع آن را نمى پذيرد بنابراين آيا بايد آن را ملغى سازيم؟ و آيا پس از چند قرن اگر كشف كنيم كه ازدواج مرد با چهار همسر، متناسب با خواسته و پذيرش اجتماع نيست بايد آن را ملغى نماييم و قس عليهذا. در حاليكه همه ى ما اعتقاد داريم كه حلال محمد صلى اللَّه عليه و آله تا روز قيامت، حلال
است و حرام او تا روز قيامت نيز حرام مى باشد.
اينك در ذيل به شرح تفصيلى در مورد ازدواج موقت كه جز در بعضى آثار، آن با ازدواج دائم تفاوتى ندارد، مى پردازيم:
مقصود از ازدواج موقت چيست؟ (57) عقد ازدواجى است ميان مرد و زن ضمن شرايط شرعى مشخصى كه مهم ترين آنها عبارتست از:
1- ايجاب و قبول
2- تعيين مدت ضمن صيغه عقد
3- تعيين مهريه
4- اجازه ولى، اگر دختر يعنى دوشيزه باشد، بنا به راى بسيارى از فقها
5- نبودن موانع شرعى نكاح، مانند رابطه نسبى يا سببى يا رضاعى يا محصنه بودن يا عده و غيره.
6- براى زن مسلمان جايز نيست كه با كافر ازدواج متعه كند، همچنان كه مرد مسلمان اجازه ندارد كه با زن مشركه غير كتابيه، ازدواج متعه كند.
- عناصر مشترك ميان ازدواج دائم و ازدواج موقت:
1- عقد شرعى مشتمل بر ايجاب و قبول لفظى.
2- آثار شرعى مترتب بر عقد، به جز آنچه دلايل خاصى آن را مستثنى كرده باشند.
3- احكام مربوط به فرزندان، در هر دو ازدواج، يكسان مى باشند.
4- عده بر زن در هر دو حالت واجب است، بشرط دخول و يائسه نبودن
و در مورد وفات البته عده واجب است حتى اگر زن صغيره يا يائسه و يا غير مدخول بها باشد.
----------------------------------------------
1. بحارالانوار ج 94 ص 243، مفتايح الجنان ص 92.
2. بلد الامين ص 352، اقبال الاعمال ص 651.
3. بحارالانوار ج 94 ص 146، مفاتيح الجنان ص 168.
4. هر فرد مكلف شيعى يا بايد مجتهدى باشد كه احكام شرعى را استنباط نمايد و يا محتاط و يا مقلد مرجع مجتهد و جامع الشرايطى باشد، كه در كتب فقهى بيان شده است.
5. نهج البلاغه، خطبه اول ص 39.
6. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 11 ص 43، بحارالانوار ج 44 ص 69.
7.  لسان العرب ج 15 ص 402.
8. آل عمران، آيه: 28.
9. تفسير كبير فخر رازى ج 8/ 14.
10. تفسير القرآن العظيم ج 1/ 365.
11. سوره نحل، آيه: 106.
12. سوره غافر، آيه: 28.
13. صحيم بخارى ج 8 ص 38.
14. تفسير رازى ج 8/ 13.
15. كنز العمال ج 4 ص 233 حديث 1037.
16. اصول كافى ج 2 ص 218 حديث 5، بحارالانوار ج 24 ص 112 حديث 4.
17. النوادر احمد بن عيسى ص 73 حديث 153، بحارالانوار ج 75 ص 410 حديث 56.
18. جامع الاخبار ص 255 حديث 25، بحارالانوار ج 75 ص 412.
19. فقه امام رضا عليه السلام ص 338، بحارالانوار ج 78 ص 347.
20. به كتاب اسلامنا فى التوفيق بين الشيعه و السنه- التشيع- از عبداللَّه غريفى، مراجعه شود.
21. وسائل الشيعه ج 1/ 392 حديث 11.
22. سوره مائده، آيه: 6.
23. سوره نساء، آيه: 2.
24. تفسير رازى ج 11 ص 161.
25. مسند احمد بن حنبل ج 1/ ص 153 حديث 739.
26. مستدرك ج 1/ 242.
27. مسند احمد بن حنبل ج 6 ص 468 حديث 22391.
28. سنن ابن ماجه ج 1/ ص 156 حديث 460.
29. سنن ابن ماجه ج 1/ ص 156 حديث 458.
30. سوره مائده، آيه: 6.
31. سوره اسراء، آيه: 78.
32. تشيع- سيد عبداللَّه غريفى.
33. تفسير فخر رازى ج 21/ 27.
34. بخارى ج 1/ ص 144- 145.
35. مسلم ج 1 ص 491 حديث 57 باب جمع ميان دو نماز در حضر.
36. مسلم ج 1 ص 491 حديث 53.
37. مسلم ج 2/ 490- 491 حديث 54.
38. وسائل الشيعه ج 4 ص 138- 139 حديث 6.
39. تهذيب الاحكام ج 2 ص 19 حديث 54، وسائل الشيعه ج 4 ص 125 حديث 1.
40. تهذيب الاحكام ج 2 ص 25 حديث 70، وسائل الشيعه ج 4 ص 127 حديث 7.
41. تهذيب الاحكام ج 2 ص 28 حديث 82، وسائل الشيعه ج 4 ص 184 حديث 4.
42. سوره نساء، آيه: 24.
43. تفسير رازى ج 10/ ص 51.
44. تفسير رازى ج 1/ ص 53.
45. مسند احمد ج 5 ص 603 حديث 19406.
46. تفسير طبرى ج 5 ص 9.
47. الدر المنثور ج 2/ 486.
48. صحيح مسلم ج 2 ص 1022 حديث 11 باب نكاح متعه، و بخارى نيز در ج 7/ ص 4- 5 آن را آورده است.
49. بخارى ج 7/ ص 161.
50. بخارى ج 7/ ص 16 باب نكاح متعه.
51. مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 237 حديث 13856.
52. مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 325 حديث 14420.
53. تفسير فخر رازى ج 10 ص 52- 53.
54. الدر المنثور ج 2 ص 486.
55. ازدواج موقت، ص 11، محمد تقى حكيم.
56. اين حديث از ابن عباس در در المنثور ج 2 ص 487 آمده است. (مترجم).
57. تشيع: سيد عبداللَّه غريفى ص 532.
-------------------------------------
نویسنده: عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سيد حسين محفوظى موسوى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page