كربلا ادامه سقيفه

(زمان خواندن: 25 - 49 دقیقه)

معاويه و يزيد را چگونه مى بينند؟
يكبار بعضى از برادران شيعه، با گروهى از وهابيان روبرو شدند كه بر حسب اتفاق، من نيز در آنجا بودم و هنوز مساله كاملا براى من روشن نشده بود گرچه بعضى نشانه هاى صواب براى من آشكار گشته بود. به نظر مى رسيد كه اين وهابى ها قبلا نيز گفتگويى با شيعيان داشته و با آنان بحث در مورد قضيه حضرت حسين عليه السلام و كربلا را آغاز كرده بودند و من برادران شيعه را ديدم كه وهابى ها با چشمانى شرربار آنان را در ميان گرفته بودند و گويى قصد جنگ دارند. يكى از شيعيان در مورد اينكه معاويه حق نداشت تا يزيد را به عنوان خليفه مسلمين منصوب نمايد و نام معاويه را بدون گفتن رضى اللَّه عنه بر زبان آورد كه يكى از آنان بر او فرياد كشيد و گفت: بگو رضى اللَّه عنه مگر او برادر توست كه فقط نام او را بر زبان مى آورى؟!
آن شخص شيعى به وى پاسخ داد آيا تو و من از على عليه السلام برتر و از او فهميده تر هستيم. در اينجا يكى از آنان آستين ها را بالا زد و گويى قصد داشت تا او را بزند، در حالى كه مى گفت: بشنويد، اين شيوه شيعه است كه در هر چيزى تشكيك مى كنند و اين شخص از ما سوالى بديهى را مى پرسد كه پاسخ به آن واضح است و هيچ كس معتقد نيست كه شخصى برتر از على وجود داشته باشد به جز خلفاى سه گانه كه خداوند از آنها راضى باشد و آنان را خرسند نمايد.
آن شيعى روى به وى كرد و گفت: اولا يك نفر از شما حرف بزند. ثانيا: هر وقت خواستى حرف بزنى ابتدا آنچه را مى گويى بفهم و بعد صحبت كن، و ثالثا اگر على عليه السلام از ما برتر باشد، كه البته و بدون شك چنين است. بنابراين او بهتر از ما به اصول آشنايى داشت آيا چنين نيست؟
آنان با احتياط گفتند: آرى. به آنها گفت: على با معاويه جنگيد نه تنها براى وى رضى اللَّه عنه نمى گفت آن گونه كه شما از ما مى خواهيد. بلكه بشدت با وى جنگيد و اگر بر او دست مى يافت، او را به اجدادش ملحق مى ساخت. يكى از آنان در حالى كه مسواكى را مى مكيد گفت: ما مى گوييم آنچه را گذشتگان گفتند، آنها خون هايى بودند كه خداوند شمشيرهايمان را از آنها نگهداشت و ما بايد زبانهايمان را از آنها نگهداريم و ما معاويه را صحابى جليل القدرى مى شناسيم و او كار نيكى انجام داد كه يزيد را منصوب ساخت و ما معتقديم كه خروج حسين بن على خطايى از سوى او بود زيرا يزيد توبه كرده است.
آن شيعى گفت: اينكه مى گويى زبان هايمان را از آنها نگهداريم، بر خود تو صدق نمى كند زيرا هم اينك گفتى كه معاويه صحابى جليل القدرى بود، در اين صورت على در جنگ خود با معاويه بر خطا بود. وانگهى چه كسى به تو گفته است كه تو در مورد آن خون ها مورد پرسش قرار نمى گيرى. بايد كه در برابر آنچه اتفاق افتاد، موضعى داشته باشى زيرا كه آنها دو جريان بودند، يكى از آن دو بر حق و ديگرى بر باطل بود و حال كه در برابرم ايستاده اى به معناى شركت نمودن تو در آن «فتنه» است، بر پايه آنچه كه خود مى گويى. اما در مورد حسين بن على، آنگونه كه مى گويى خطا ننموده زيرا كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در مورد وى گفته است كه وى سرور جوانان اهل بهشت است (1) او از اهل بيت نبوت بوده و از جد خود ياد گرفته بود كه چگونه حق را يارى دهد و يزيد از پدرش فراگرفت، بشرحى كه كتاب هاى تاريخ براى ما نقل نموده اند. يكى از وهابيان سخن او را قطع كرد و گفت: بر مسلمانان واجب است كه اين شيعيان را هر جا بيابند بكشند زيرا كه آنان فتنه هستند.
يكى از شيعيان در حالى كه لبخند مى زد به وى گفت: دشمنان شيعه هميشه چنين بوده اند كه به نام حق، حق را مى كشتند و بنام فتنه، مردم را از حقايق دور مى ساختند و تو با گذشتگانت تفاوت چندانى ندارى. تو تربيت شده همان شيوه اى هستى كه معاويه و يزيد و خاندان اميه و پيروان آنان پايه گذارى نموده اند. هنگامى كه گفتگو به اينجا رسيد. يكى از آنان را به گوشه اى برده و به او گفتم كه من شيعه نيستم ولى در مورد آنان مطالبى مى شنوم آنان چه كسانى هستند و چه مى گويند و چرا با اين شيوه بر آنها مى تازيد؟
به من گفت: اى برادر، خداوند تو را از امثال اينان دور سازد آنان مشركان زنديقى هستند كه صحابه را ناسزا مى گويند و اظهار مى دارند كه جبرئيل در امانت خيانت نمود و رسالت را به محمد داد در حالى كه اساسا براى على بن ابيطالب بود، همچنانكه آنان سنگ را مى پرستند و چيزهايى را معتقد هستند كه خداوند در مورد آنها حكمى نازل ننموده است...
من با شگفتى گفتم: چه كسى به تو گفته است؟!
با افتخار گفت: ما آنان را به خوبى مى شناسيم....
من از دروغگويى آن قوم دچار تهوع شدم. من بعضى از كتاب هاى شيعه را كه علماى بزرگشان تأليف كرده اند، خوانده و بعضى از برادران شيعه را ديده بودم، ولى آنچه را كه اين وهابى مى گفت، نخوانده و نشنيده بودم لذا نمى دانم چگونه آنان مدعى يارى رساندن به حق هستند در حالى كه دروغ مى گويند. و تا درجه تاسف انگيزى در آن مبالغه مى نمايند. ناخواسته در برابرش فرياد كشيدم: آيا نمى توانى اين حق مورد ادعايت را بدون دروغگويى و افتراء بر اين گروه بيان نمايى؟ او دستپاچه شد و با لكنت زبان به من گفت: چگونه چنين سخنى را به من مى گويى؟ گفتم: تو مرا مجبور ساختى كه چنين كنم. من كتاب هاى شيعه را خوانده و با آنان نشست و برخاست كرده و آنچه را مى گويند بخوبى شناخته ام.آنچه مى گويى كاملا از آنها بعيد است. آنان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را بيش از من و تو محترم مى شمارند. و مقدسات دينى را احترام مى گذارند و به خداوند ايمان دارند و شب و روز او را نيايش مى كنند. از اين گذشته اين سخن تو متناقض است زيرا اگر آنان معتقدند كه جبرئيل حامل وحى رسالت براى پيغمبر بود، پس چگونه سنگ را مى پرستند. وانگهى اينگونه تهمت ها قديمى شده و كسى آنها را باور نمى كند و مردم آگاه تر از آنند كه چنين دورغ هايى بر آنها پوشيده بماند.
گفت: به نظر مى رسد كه تو از آنان باشى! گفتم: شيعه نيستم و اگر مى بودم، چيزى مانع از اين نيست كه آن را آشكارا بيان كنم ولى اينكه من شما را شناختم. شما جز از راه دروغ، نمى توانيد از باطتان دفاع كنيد. و آنچه مرا غمگين مى سازد اين است كه من عقيده داشتم كه ياران سنت «وهابى ها» بيش از مردم داراى ورع و تقوا هستند ولى اينك حقيقت شما براى ما آشكار شد. در اين هنگام به وى پشت نمودم به سوى برادران شيعه بازگردم. كه به من گفت: بهر حال نبايد از سخنان اينان متأثر شوى زيرا در سخنانشان جادويى موثر وجود دارد. خنديدم و به او گفتم: اين همان چيزى است كه قريش در مورد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله گفته اند، هنگامى كه قرآن را آورد، بار ديگر به سوى او بازگشتم و به او گفتم: ما را از همه اينها رها كن، من در مورد موضوع حسين بن على به عنوان يك مسأله واضح مى پرسم كه شما درباره آن چه مى گوييد؟
ساكت شد و در حالى كه گويى دنبال پاسخى مى گشت، گفت: چرا درباره ى اين چيزها بحث مى كنيد؟!
گفتم: به سوال من پاسخ ده و علت را رها كن.
گفت: معاويه صحابى جليل القدرى است و يزيد بر مسلمين امير بود و حسين بر ولى امر زمان خود خروج كرد و اگر يزيد خطا كرده باشد، شايد توبه نموده باشد. پس لازم نيست كه ما درباره او حرف بزنيم و او را رسوا سازيم.
در حالى كه اين گفتگوى بى حاصل را پايان مى دادم، گفتم: تو با اين گفته آيات قرآنى را ملغى مى سازى كه قابيل و نمرود و فرعون سامرى و ديگر ستمگران دشمن رسالت ها را رسوا كرده اند و با اين گفته هر خطاكارى را در اين دنيا تبرئه مى كنى كه شايد توبه كرده باشد. و با اين طرز تفكر دين را بى اثر مى سازى و همه تاريخ بدون فايده مى گردد. سخن آخر را به تو بگويم كه شما خود را هم سطح دفاع از شريعت آسمانى بالا نمى بريد. زيرا كه آن نيازى به فريب و دروغ و افترا اندازد و اين گفتگوى امروز من با تو اگر مرا شيعه نسازد، ولى بيشتر و بيشتر مرا از شما دور مى نمايد.
سعى كرد كه عذرخواهى كند گفت: بهر حال نصحيت من به تو اين است كه چيزى از كتاب هاى اينان مطالعه نكن و ما نيز در كمين آنها خواهيم بود.
گفتم: اگر بر حق باشند خداوند ياريشان مى دهد و اگر بر باطل باشند شما پيش از آنان بر باطل هستيد. او را رها كردم و به سوى آن برادران برگشتم. ديدم كه وهابى ها همچنان از يزيد و معاويه دفاع مى كنند آنان را رها كردم و براى رسيدگى به بعضى كارهايم رفتم در حالى كه بر اين بيچارگان افسوس مى خوردم كه آنچه را احبارشان مى گويند تكرار مى كنند.
همراه حضرت حسين علیه السلام
قضيه حضرت حسين عليه السلام از نخستين مسائلى است كه بخش عظيمى از درونم را فراگرفت و زخمى را كه از نخستين لحظه كه حقايق برايم آغاز به آشكار شدن مى كردند، احساس مى نمودم، عميق تر ساخت، حقايق آميخته با جهل و توهمى كه ما با تلقين و برنامه ريزى دقيق و حساب شده كسانى كه حقايق را مطابق با هواها و خواسته هايشان تحريف مى كردند، باور مى داشتيم و ما همچنان در كاخهايى شيشه اى زندگى مى كرديم و در اين رويا بوديم كه تاريخ خود را تكرار مى كند، تا همان زندگى معصومانه اى را داشته باشيم كه صحابه و نسل اول تابعين داشته اند، آنان كه در صدر اسلام مى زيستند. و در اين مورد نبايد نقش علمايمان را فراموش كنيم كه پيوسته آنچه را در تاريخ يافته بودند، بدون تجزيه و تحليل حوادث آن را تكرار مى كردند.
موضوع حسين عليه السلام از مسائلى است كه دشمنان اسلام خواسته اند كه براى مردم آشكار نشود زيرا كه اين امر نمايانگر حلقه اى از حلقات مبارزه ميان حق و باطل و يكى از درخشنده ترين صفات در مساله جهاد و فداكارى در راه رسالت الهى مى باشد.
در اجتماع سودان بسيار مى شنيدم كه فلانى مظلوم است و همچون حسن و حسين به وى ستم شده ولى چه كسى و چگونه به آنان ظلم كرده و اساس آن ظلم چه بوده و آيا حسن و حسين از شخصيت هاى فرعى و حاشيه اى در اسلام بوده اند كه ما در خصوص آنچه از اين امت بر سر آنها رفته و اينكه حرمت پيامبر در خصوص آنان رعايت نشده است، اهميتى ندهيم؟!
نهايت آنچه ما در مدارسمان ياد گرفته ايم اين است كه كشتارى در منطقه كربلا صورت گرفته كه قهرمان آن حسين بوده است بدون اينكه علل يا نتايج آن گفته شود و بنظر مى رسد كه اهل سنت و جماعت به فتواى شريح قاضى قانع شده اند كه «حسين، از حد خود گذشته است پس بايد با شمشير جدش كشته شود»  (2) يا اينكه آنان سرهاى خود را در ميان شن ها پنهان مى كنند از شرم آنچه گذشتگان «درستكار نماى» آنان نسبت به اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله انجام داده بودند.
موضوع حسين عليه السلام، همانند موضوع مادرش حضرت زهرا است. در اين باره در هنگامى كه من در جستجو جهت شناخت حق بودم- مرا فراوان به تامل واداشت. داستان حسين عليه السلام را خواندم و شنيدم و من به او مى انديشيدم. گاه به گريه مى افتادم و گاه بر ظالمانش لعنت مى فرستادم و گاه به واقيت چنين امتى فكر مى كردم. من چنين فاجعه اى را قبلا نشنيده بودم و يا اينكه شنيده بودم اما طبق عادت به اين تخدير مبتلا بودم كه بر ما واجب نيست تا درباره آنچه در صدر اسلام و در زمان امويان و عباسيان اتفاق افتاده بود بحث كنيم. و نبايد در مورد ريشه ى مشكل چيزى بپرسيم زيرا كه اين امر ما را به نتايجى مى رساند كه شايد بر آن مقدس ها خدشه اى وارد آورد كه سبب شود، خشم خداوند بر سر ما يكباره فرود آيد.
موضوع حسين عليه السلام ما را در برابر سوالات فراوان و علامت هاى استفهامى قرار مى دهد كه پاسخ به آنها ما را به آنجا متوجه مى سازد كه حضرت حسين بعنوان يك مساله، در كربلا به شهادت نرسيد. بلكه اصل قضيه به زمان بعد از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله برمى گردد كه آغاز در آنجا بود و پايانش بدن حسين عليه السلام! تا يزيد بن معاويه كينه هاى بدر را آشكار سازد و آنگونه كه در تاريخ آمده است، هنگامى كه سر حضرت حسين عليه السلام را آوردند و از آنچه براى وى اتفاق افتاد با خبر شد گفت: كاش بزرگانم در بدر مى ديدند كه خزرج چگونه از ضربات نيزه ها بى تاب شده اند آن وقت خوشحال و شادمان مى شدند و مى گفتند اى يزيد دست مريزاد.
ما بزرگ سرورانشان را كشته ايم و كجى بدر را راست كرديم و راست گرديد (3) موضوع خروج حسين عليه السلام بر ضد اميرالمومنين نيست. آنگونه كه مزدوران ضلالت و پرستندگان درهم و دينار يعنى كسانى كه قبلا دينشان را به پدرش معاويه فروخته و معامله را با قتل فرزند دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پايان داده اند نامگذارى مى كنند. مساله، مساله ى دشمنى طبيعى ميان حق و باطل و دشمنى تاريخى ميان هاشميان و امويان است. و يزيد چيزى نيست جز ادامه راه پدرش كه مشروعيت و حكومت خود را از خليفه دوم، عمر بن خطاب گرفت. آنكه مشهور به قساوت و بازخواست از واليان بود. به جز معاويه «كسراى عرب» آنگونه كه عمر در مورد وى مى گفت هنگامى كه از اسراف كارى و رفاه طلبى و توجه معاويه به ظاهر سازى مطلع شد و معاويه اينگونه در وضعى آسوده بسر مى برد كه او را قادر ساخت تا داراى امپراطورى مسلحى در شام شود كه اندوخته اى براى يارى رساندن به باطل بود و اين امر در صفين بر ضد على بن ابيطالب به ظهور رسيد و سرانجام مقر حكومت بنى اميه گرديد.
و سخن در مورد كربلا بسيار غم انگيز است و جريان حوادث آن چشم ها را خونبار مى سازد و دلها را مى شكند، زيرا حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام براى اصلاح امر امت خارج شد تا آن را به سوى درستى بازگرداند و به سرچشمه حقيقى يعنى جانشين رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از اهل بيتش، كه به صراحت از سوى پيامبر معرفى شده اند برساند. كه آن حضرت پيش از خروجش گفته بود: «من نه براى عصيان و سركشى و نه براى تباهى و ستم خارج شده ام، بلكه براى اصلاح طلبى در امت جدم صلى اللَّه عليه و آله برخاسته ام مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به شيوه جدم و پدرم على بن ابيطالب، عمل نمايد». (4) امت به وصيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مورد جانشينى على پاى بند نماند و خداى تعالى اين امت را گرفتار شخصى چون معاويه ساخت كه نوجوان فاسقى يعنى پسرش يزيد را بر سر آنان مسلط ساخت. ما در تاريخ درباره شخصيت يزيد مى بينيم كه ابن كثير چنين مى گويد: «يزيد شرابخوار بود و نيز روى به شهوت رانى و ترك بعضى نمازها در بعضى اوقات، آورده بود». (5) و نويسنده كتاب الاغانى گفته است: «يزيد نخستين فرد از خلفاء بود كه لهو و لعب را در اسلام سنت نهاد و آواز خوانان را پناه داد و فسق و فجور و شرابخوارى را آشكار ساخت». (6) همچنين در انساب الاشراف آمده است كه: «يزيد نخستين كسى است كه شرابخوارى و هرزه گرى با آوازخوانى و شكار و داشتن كنيزان آوازخوان و غلامان و بى بند و بارى با وسايل تفريح نازپروردگان از قبيل بوزينگان و به جان هم انداختن سگ ها و خروس ها را آشكارا انجام داد». (7) اينها مطالب اندكى است از آنچه در كتابهاى تاريخ در مورد شخصيت يزيد مى يابيم و اگر وى به جز كشتن حسين و اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و اسير كردن زنان بنى هاشم كار ديگرى انجام نداده بود همين امر كافى بود تا وى لعنت هايى از آسمان را دريافت كند كه لعنت هايى از تاريخ نيز بر آنها افزوده مى شود. تاريخ در مورد يزيد جز انحراف و بى بند و بارى و لهو و لعب و كشتن بى گناهان و تسلط بر مسلمين تا زمانى كه خداوند وى را به هلاكت رساند چيز ديگرى به ما نمى گويد و عجيب نيست كه ببينيم كسى پيدا مى شود كه درباره يزيد كتاب مى نويسد و آن را با نام «حقايقى در مورد اميرالمومنين يزيد» به چاپ مى رساند. زيرا كه تاريخ تكرار مى شود و مباررزه ميان حق و باطل ادامه مى يابد تا آنگاه كه خداوند زمين و آنچه را كه بر آن است به ارث ببرد ولى آنچه واقعا تأسف انگيز مى باشد اينكه كسانى باشند كه اين تُرهات و خرافات و تلاش براى دفاع از شخصيت هايى را تصديق نمايند كه نقاب از چهره شان كنار رفته و تاريخ بر آنان رحم نكرده است.
حسين كيست؟
اگر جريان بحث اشاره به عمل كرد يزيد را خواستار نمى شد، چيزى از آن بيان نمى كردم و كافى است كه بر شخصيت حسين عليه السلام آگاهى يابيم تا دريابيم آن كسانى كه او را كشته يا در برابر كشتن وى سكوت اختيار كرده يا به اين كار راضى شده و يا اساس اين ظلم و ستم بر اهل بيت عليهم السلام را پايه نهاده اند، دشمنان دين و اسلام بوده اند.
در صحاح حديث متوارى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمده است كه: «حسين منى و انا من حسين احب اللَّه من احب حسين» (8) يعنى: حسين از من است و من از حسين هستم، خداوند دوست بدارد آنكه حسين را دوست مى دارد.
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه جز به راستى و عدالت سخن نمى گويد مفهوم دوستى اهل بيت عليهم السلام را در خردها مورد تاكيد قرار داده است، و اين امر، همانگونه كه گفتيم، به سبب خويشاوندى نيست زيرا كه معقول نمى باشد و چگونه ممكن است عواطف آن حضرت، اصولى باشد كه امت با توجه به آنها به تعيين باورهاى خود اقدام كند، در حالى كه آن حضرت ابلاغ كننده رسالت الهى است و هر كلمه اى را كه بر زبان مى آورد، بايد به عنوان مطلب مستقلى مورد توجه واقع شود و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دوستى حضرت حسين را با دوستى خداوند و بدون قيد و شرطى همراه ساخته است و اين امر نخواهد بود مگر اينكه حضرت حسين نمايانگر اراده الهى و ادامه دهنده راه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مسووليت بر دوش گرفتن رسالت و دفاع از آن باشد و براى همين است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: «حسن و حسين، دو سرور جوانان اهل بهشت مى باشند» (9) در حالى كه اهل بهشت در يك سن هستند و از همه ى امت هاى كسانى كه مستحق بهشت بوده اند در آن بسر مى برند، بنابراين آنان سرواران اهل بهشت مى باشند.
ما چه چيزى در مورد حسن و حسين مى دانيم كه آنان شايسته اين مرتبه بلند «سرورى اهل بهشت» باشند؟ اين سوالى است كه من آن را با چند نفر در ميان گذاشتم كه در پاسخ به آن دچار حيرت شدند «آيا خداوند سبحانه و تعالى بهشت را براى خويشاوندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قرار داده است بدون اينكه كارى كرده و عملى را انجام داده باشند تا شايسته آن گردند». حسن و حسين دو امام هستند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مورد آنان وصيت فرموده زيرا كه آنها از امامانى هستند كه بار ادامه راه رسالت بر دوش آنان نهاده خواهد شد اگر امت در كنار ايشان باشد تا احكام دينى خود را از آنان دريافت نمايد.
حسين از اهل كساء مى باشد كه آيه تطهير و آيه مباهله در حق آنان نازل شده وى امام درستكار پرهيزكار پاك فرزند دختر پيامبر مصطفى و سومين فرد از كسانى است كه اطاعت آنان بر ما واجب شده است...
وى در كربلا سر بريده مى گردد، همچنانكه با گوسفند عمل مى شود، و با وجود آن حقيقت را از مردم پنهان ساخته و خواسته اند كه ما در جهل بسر بريم... كه پشت سطرها را در تاريخ نخوانيم... چرا امت به خود اجازه داد كه اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را بكشند و چه كسى زمينه اين كار را فراهم كرد؟ چون ظلم به حسين ما را به پرسش در مورد ظلم به حسن مى كند كه به معنى سخن گفتن در مورد
معاويه مى شود و آن ما را به بحث درباره آنچه آنها در روزگار عثمان فتنه مى ناميدند، مى كشاند و اين بدون شك به ويرانى سقيفه بر سر صاحبان مى انجامد، و اين چيزى است كه علماى فاضل ما از آن بيمناك اند.
حسين، تنها در كربلا كشته نشد... علامه سيد هادى مدرسى مى گويد: حسين، داراى دو قضيه است: «قضيه بدن پاره پاره گشته و قضيه حق بر باد داده شده»، درست است كه بدن حسين در كربلا پاره پاره گشت و سر او از تن جدا گرديد... ولى حق او از زمانى كه ابوبكر بناحق بر اريكه قدرت نشست و ابوالحسن على عليه السلام يعنى خليفه شرعى و قانونى را دور ساخت از بين برده شده بود... و هنگامى كه كار امت به جايى رسيد كه شرابخوار زشت كردارى بر آن مسلط گردد، حضرت حسين جان خود و اهل بيتش را فدا كرد تا امت را متوجه خطرى سازد كه بر سر آن واقع شده بود و امام حسين عليه السلام خود به اين مطلب اشاره نمود هنگامى كه در مدينه از او خواستند تا با يزيد بيعت كند، آن حضرت فرمود: «ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت هستيم، خداوند با ما آغاز نمود و با ما پايان خواهد داد و يزيد شرابخوار و آدمكش است و كسى چون من با همانند او، بيعت نمى كند» (10) آيا بايد توقع داشت كه امت بشنود اينكه فرزند دختر پيامبرش سر بريده شود ولى به وى يارى نرساند، زيرا كه اين خليفه اول ابوبكر است كه دستور مى دهد تا در اطراف خانه مادر حسين عليه السلام هيزم جمع آورى شود تا آن را به آتش بكشانند. يا اينكه اين امت به او مشروعيت دهند؟ اين عمر بن الخطاب است كه بر در خانه اش مى ايستد و تهديد به سوزاندن آن مى كند حتى اگر دختر مصطفى
در آن باشد (بشرحى كه گذشت)... پس، مساله، از زمان وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سابقه اى تاريخى دارد، زيرا آن گستاخى كه براى آن افراد اين امكان را فراهم نمود تا بر اولياء اللَّه دست درازى كنند و منصب خلافت را براى خود هدفى قرار دهند كه در راه رسيدن به آن صرف نظر كردن از رسالت اسلام آسان به نظر آيد. حتى اگر اين امر به كشته شدن على و فاطمه (ع) و هتك حرمت خانه نبوت و اهانت به خانه اى كه وحى در آن نازل شد و رسالت از آن سرچشمه گرفت بيانجامد.... همه ى اين اعمال مى بايد روزى به صورتى زشت نمايانده شود تا به عنوان لكه سياهى بر پيشانى امت و صحفه خونينى در تاريخ باقى بماند، و آن همان واقعه كربلاست كه قهرمانان آن اهل همان خانه اى بودند كه خلفاء با كارهاى خودشان حرمت آن را شكسته بودند با وجود اينكه به زمان پيامبر نزديك بودند و پيامبر هنوز به خاك سپرده نشده بود، اما در زمان يزيد كفار و منافقين قدرت خود را مستحكم كرده و به برداشت محصول سقيفه پرداخته بودند كه اهداف آنان براى نابودى رسالت الهى آن هم با زشت ترين صورت ها در ظهر عاشوراى سال 61 هجرى آشكار گرديد.
امام جسين نپذيرفت كه با يزيد بيعت كند و براى آماده شدن دست به كار شد و به سوى مكه حركت نمود كه در آنجا نامه ها و پيام هايى از اهل كوفه دريافت نمود كه در آنها از وى خواستند كه به سوى آنان حركت كند. آن حضرت عموزاده خود مسلم بن عقيل را نزد آنان فرستاد. مردم كوفه گرد وى فراهم آمدند و هيجده هزار نفر با وى بيعت نمودند و هنگامى كه يزيد از اين امر مطلع شد نعمان بن بشير حاكم خود در كوفه را بر كنار ساخت و عبيداللَّه بن زياد را به حكومت آنجا منصوب كرد و از او خواست تا مسلم را تحت تعقيب قرار دهد و او را به قتل برساند.
عبيداللَّه به كوفه آمد و به تعقيب شيعيان پرداخت. مسلم بر ضد او به پاخاست اما اهل كوفه هنگامى كه ابن زياد سياست تشويق و ارعاب را در مورد آنان به كار برد، مسلم را رها كردند و او به تنهايى به نبرد پرداخت و سرانجام بصورتى فاجعه آميز به قتل رسيد. البته همراه او، بزرگ شيعيان يعنى هانى بن عروه نيز به قتل رسانده شد. ابن زياد نيز سرهاى آنان را نزد يزيد فرستاد.
حضرت حسين پس از دريافت نامه اى از مسلم كه پيش از كشته شدن فرستاده بود. و از تعداد بيعت كنندگان و انتظار آنان براى رسيدن آن حضرت حكايت مى كرد به سوى عراق حركت كرد. عده اى تلاش كردند كه حضرت حسين عليه السلام را از خارج شدن بازدارند ولى آن حضرت مى گفت: «به خدا كه اگر من در لانه خزنده اى از اين خزندگان مى بودم آنان مرا خارج مى ساختند تا به خواسته خودشان در مورد من برسند، به خدا آنان بر من تعدى خواهند كرد. بگونه اى كه يهوديان بر روز شنبه تعدى كردند». (11) آنگونه كه ابن كثير نقل كرده آن حضرت مى گفت: «اگر در هر جا كشته شوم نزد من بهتر است از اينكه بوسيله كشته شدن من حرمت اينجا، يعنى مكه شكسته شود» (12) آن حضرت مى دانست كه آنها او را رها نخواهند كرد مگر اينكه بيعت كند اما او آماده بود تا خود را فداى دين كند ولى با كسى چون يزيد بيعت ننمايد.
امام حسين عليه السلام مى فرمايد: «سپاس خداى را، آنچه خداى خواهد آن شود و نيست قدرت و نيرويى مگر از خدا، مرگ بر فرزندان آدم همچون گردنبند بر گردن دختر جوان قرار داده شده و من چه مشتاق ديدار درگذشتگانم هستم، همچون اشتياق يعقوب براى يوسف و مكان كشته شدن براى من برگزيده شده است كه به آن مى رسم، و گويى كه (مى بينم) پاره هاى تنم را گرگ هاى بيابان، ميان نواويس و كربلا پاره پاره مى كنند و از من شكم هاى خالى خود را پر مى نمايند. از تقديرى كه مقدر شده است چاره اى نيست، رضاى خداوند رضايت ما اهل بيت است بر آزمايش او صبر مى كنيم و او پاداش شكيبايان را به ما مى دهد. خويشان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله از او دور نمى شوند و آنان در حظيره القدس نزد وى گردآورده مى شوند چشمش به آنها روشن مى گردد و وعده اش نسبت به آنان وفا مى شود، پس هر كس بخواهد در راه ما جان خود را فدا كند، و آماده ديدار پروردگارش باشد، همراه ما حركت كند كه من به خواست خدا فردا صبح به راه مى افتم» (13) آنگاه بى اعتنا به كسانى كه از روبرو شدن با باطل هراس داشتند و از يارى حق بازماندند به راه افتاد. به راه افتاد در حالى كه زبان حالش مى گفت: اگر دين محمد جز با كشته شدن من پايدار نمى ماند، اى شمشيرها مرا در برگيريد...
در ميان راه با فرزدق روبرو شد و درباره اوضاع از وى پرسيد. او گفت: اين قوم دلهايشان با تو و شمشيرهايشان بر ضد تو است (14) لشكرهايى اعزام شد تا راه را بر او ببندند و از او خواستند كه يا بيعت كند و يا به قتل برسد ولى امام عليه السلام بيعت را نپذيرفت. پيشنهادهاى ديگرى به او دادند كه باز آنها را رد كرد. سپس حسين در آن سپاه به خطبه ايستاد و گفت: «اى مردم، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: هر كس از شما حاكم ستم گرى را ببيند كه حرام خداى را حلال كند و عهد خداى را بشكند و با سنت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مخالفت نمايد و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار كند لكن به عمل يا به سخن بر آن حاكم اعتراض نكند بر خداوند حق است كه او را به آنجايى كه آن حاكم وارد مى شود وارد نمايد... تا آنجا كه فرمود: و من شايسته ترين اعتراض كننده هستم» (15) آنان بازگشت او يا حركتش به سوى يزيد را نپذيرفتند و او را گذاشتند تا در كنار جاده به راه خود ادامه دهد تا آنان از ابن زياد كسب تكليف نمايند. امام حسين عليه السلام با شخصى روبرو شد و به او گفت: «اگر ما را يارى نمى دهى پس از خدا بترس و از كسانى مباش كه با ما مى جنگند كه به خدا هر كس صداى ما را بشنود و به يارى ما نشتابد هلاك مى شود» (16)
رسيدن كاروان مقدس به كربلاحمل ها و بارها در كربلا بر زمين نهاده مى شود و اهل بيت عليهم السلام از استفاده از آب منع مى گردند و دستور عبيداللَّه بن زياد به ابن سعد فرمانده لشكر حاكم مى رسد كه: اما بعد، من تو را به سوى حسين نفرستاده ام تا او را حمايت كنى و يا با او وقت گذرانى نمايى و يا اينكه به او نويد سلامت و ماندن بدهى و يا اينكه براى وى نزد من شفاعت كننده اى بفرستى. پس توجه داشته باشد اگر حسين و يارانش، فرمان را گردن نهند و تسليم شوند، آنان را سالم نزد من بفرست و اگر نپذيرند، بر آنها حمله كن تا اينكه آنان را بكشى و مثله نمايى كه مستحق آن هستند، و هر گاه حسين به قتل رسيد، بگذار تا اسبان بر سينه و پشتش بتازند كه وى عاق مخالف و برنده پيوندها و ستم كار است...
سپس مى نويسد: و من باور ندارم كه اين كارها پس از مرگ زيانى برساند ولى آنطور كه گفته اند: اگر او را بكشم با او چنين كنم. اگر تو فرمان ما را اجرا كنى، پاداش شخص مطيع اجرا كننده فرمان را به تو مى دهيم و اگر قصد دارى كه خوددارى كنى، از كار ما و لشكر ما دور شو و سپاه را به دست شمر بن ذى الجوشن بسپار كه ما فرمان خود را به وى داده ايم والسلام (17) روز عاشورا آن حضرت را، كه پدر و مادرم فدايش باد محاصره كردند، در حالى كه جز هفتاد و چند نفر كسى همراه وى نبود، از پيرو جوان و زنان و كودكان در برابر دشمنانش به سخن ايستاد و سعى كرد تا آنان را موعظه كند و به راه درست رهنمون گردد اما هيهات كه خداوند بر دلهايشان مهر زده و شايستگى عذاب داشتند. آن حضرت فرمود: «و اى بر شما و بدا به حالتان آنگاه كه با اشتياق ما را به فريادرسى فراخوانديد و ما به سرعت به شما پاسخ داديم شمشيرى را كه ما در دست شما داشتيم، به روى ما كشيديد و آتشى را كه ما بر ضد دشمنان ما و شما روشن كرده بوديم، بر ضد ما برافروخته ساختيد و به صورت ياران دشمنانتان بر ضد دوستانتان درآمديد بدون اينكه آنان در ميان شما به عدالت رفتار كرده باشند و يا اينكه شما را به آنان اميدى پيش آمده باشد پس آيا شايسته بلاها نيستيد اينكه كه ما را رها كرده ايد در حالى كه شمشير در غلاف است و دل آرام گرفته و تصميم گرفته نشده است ولى شما به سوى ما شتافتيد همچون برخاستن مگس ها و به سوى ما با شتاب آمديد همچون افتادن پروانه ها آنگاه عهد را شكستيد.... پس شما را دورى باد، اى بردگان امت و اى بيوطنان و اى رها كنندگان كتاب و دگرگون كنندگان سخن و اى گروه گناهكار و وسوسه پذيران شيطان و خاموش كنندگان سنت ها، همانا كسى كه نسبش مجهول و پدرش نيز اينچنين بود، كار را ميان دو چيز قرار داده است... ميان شمشير كشيدن و يا خوار گشتن. و هيهات كه ما خوارى را بپذيريم. خداوند و پيامبرش و مومنان آن را براى ما نمى پذيرند و دامنهاى پاك و مطهر و روح هاى بلند و جانهاى با عزتى كه ابا داريم، اطاعت افراد لئيم را بر شهادت، بزرگوارانه ترجيح دهيم، همانا كه ما با اين خاندان با وجود كمى تعداد و نبودن ياور، به پيش خواهم رفت و به خدا سوگند كه شما بعد از اين نخواهيد ماند مگر به آن مقدار از وقت كه كسى بر اسب سوار شود تا اينكه سيماى (حوادث) بر شما بچرخد و همچون لرزش محور به لرزه افتيد، عهدى كه پدرم از جدم رسول خدا با من داشته است «پس كار خود را و شريكانتان را فراهم آوريد، تا كارتان مايه اندوهتان نشود، آنگاه به سوى من توجه كنيد و مرا مهلت ندهيد، كه من بر خداوند، پروردگارم و پروردگارتان توكل كرده ام زيرا جنبنده اى نيست مگر اينكه اختيارش به دست او باشد، كه پروردگارم را راهى مستقيم باشد» (18) آنگاه دو دست خود را به سوى آسمان بالا برد و گفت: «خداوندا باران آسمان را از آنها فروگير و سالهايى را بر آنها بگذاران همچون سال هاى يوسف، و غلامى ماهر بر آنان برگمار تا جام اندوه را به آنان بنوشاند كه آنان ما را تكذيب كردند و فروگذاشتند و تو پروردگار ما هستى، بر تو توكل نموده ايم و بازگشت به سوى توست».
سپس، آن حضرت عليه السلام گفت: «به خدا كه خداوند كسى از آنان را نخواهد گذاشت مگر اينكه براى من از او انتقام بگيرد، كشتنى در برابر هر كشتن و ضربه اى در برابر هر ضربه و آن براى من و اهل بيت و شيعيانم بهتر است» (19) اين سخن ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام است، پس آن را بخوانيد تأمل فرماييد كه در آن شفافيت روح ايمان را احساس مى كنيد و معنى تعهد و التزام به رسالت را مى بينيد كه موكد مى سازد اينكه انقلاب حضرت حسين تنها براى تغيير نظام حاكم نبوده بلكه فريادى براى بيدار ساختن امت و توجه دادن آن به انحراف عقيدتى و دور شدنش از اوصياى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بوده است، اما چه كسى گوش فرامى داد...
آن قوم در اقدام به جنايت اصرار ورزيدند و جنگى را آغاز كردند كه در آن دستها بريده شد و سرها بر باد رفت، نه بر بزرگسالان رحم كردند و نه بر
خردسالان شفقت داشتند، كسانى همچون ياران امام، حبيب بن مظاهر و زهير بن القين و ديگران... آنان كسانى بودند كه آگاهى داشتند به اينكه ياريشان براى حضرت حسين عليه السلام چه مفهومى داشت.
آنان با وجود اينكه مى دانستند كه كشته مى شوند براى دفاع از فرزند رسول اللَّه شتافتند. در ميان كازار و در گرما گرم آن جو شعله ور از شراره هاى نبرد، امام همراه يارانش به نماز مى ايستد، نماز هنگام شدت و هراس، يكى از يارانش براى حمايت از آن حضرت مى ايستد و سينه خود را سپر تيرها قرار مى دهد تا از حجت خداوند بر خلايقش دفاع كند و آنگاه كه بدنش از فراوانى تيرها همچون خارپشت مى گردد، بر زمين مى افتد و با صدايى نه چندان رسا مى گويد: «اى فرزند رسول خدا آيا وفا كرده ام؟».
آنگاه شهيدان يكى پس از ديگرى به سوى حوران بهشت شتافتند، هاشميان و فرزندان على عليه السلام و فرزندان حسين عليه السلام و سپس فرزندان حسين عليه السلام، و آخرين آنان، طفلى شيرخواره بود كه شير مادرش خشكيده بود و آن قوم، با تيرهايشان از وى استقبال نمودند تا اينكه در آغوش پدرش او را سر بريدند.
و حسين تنها ماند، گاهى چشم به سوى خيمه گاه زنان مى دوخت كه اندكى بعد به اسارت گرفتار مى شدند در حالى كه دختران رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بودند، و گاه نگاهى به سوى آن قوم كه براى كشتن وى بر گردش حلقه زده بودند، مى افكند و به گريه مى افتاد! خواهرش زينب علت گريه اش را پرسيد؟ فرمود: بر اين قوم مى گريم كه به خاطر من به آتش جهنم خواهند رفت.
آيا انسانى را ديده ايد كه بر دشمن خود بگريد دشمنى كه به وى ستم كرده است؟... اين كار تنها از پيامبران ساخته است.
سپس با آنان به نبرد مى پردازد تا اينكه به شهادت مى رسد و آنان سفارش هاى ابن زياد را در مورد او عملى نمودند. سر از تنش جدا ساختند و سپس دستور دادند تا اسبان بر سينه ى شريفش پاى نهند.
اين بخشى از جزئيات فاجعه امت است و چه فاجعه عظيمى است اين كه آسمان ها پيش از زمين بر آن گريستند و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله روز تولد حسين عليه السلام براى اين مصيبت گريست. خاطره آن همچنان دلها را به خون خواهد نشاند و راست گفت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آنجا كه فرمود: «حسين را داغى در دل مومنان است كه هرگز خاموش نشود».
ياد اباعبداللَّه عليه السلام همچنان نزد شيعه محفوظ مانده است عليرغم بعضى از جاهلانى كه بر روى منبرها درباره دين سخن مى گويند در حالى كه دين، از آنان بيزار است و اين در زمانى است كه مردم در غفلت هستند.
ابن زياد همچنان با نامى جديد بر سينه ى امت زانو زده و شريح قاضى همچنان با زبانى جديد در مورد كافر و نجس بودن شيعيان ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام و پاكى يهود و وجوب صلح با آنان فتوا مى دهد (20) از نظر آنان يهوديان از شيعيان حسين عليه السلام برترند. گمراه سازى و اختناق همچنان وجود دارد آن گونه كه قاتلان حسين عليه السلام عمل كردند هنگامى كه اسيران را آوردند و مردم پرسيدند اينان كيستند؟ گفته شد كه اسيرانى از ديلم هستند، آنگاه مردم بر آنان شماتت كرده كار را به جايى رساندند كه يكى از آنان در اين انديشه بود تا يكى از اسيران را به عنوان كنيز در اختيار داشته باشد در حالى كه آنان دختران خانه وحى بودند كه صدقه بر اهل آن خانه حرام گرديده و خداوند فرمان به مودت آنان داده است، آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد: (قل لا اسألكم عليه اجرا الا الموده فى القربى) (21)
يعنى: «بگو (اى پيامبر) كه من مزدى بر آن (رسالت) از شما نمى خواهم، جز مودت نسبت به خويشانم».
اما خطبه زينب دختر على عليه السلام همچنان در گوش شيعيان مى خروشد، آنگاه كه يزيد را مخاطب قرار داد در آن هنگام كه سر حسين را بر او وارد كردند و او مجلس شرابخوارى براى خود ترتيب داده بود و با چوبدستيش بر دندان هاى پيشين امام ضربه وارد مى كرد و مى سرود: لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل لست من خندف ان لم انتقم من بنى احمد ما كان فعل يعنى: بنى هاشم در مملكت بازى كردند، كه نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است من از خاندان خندف نيستم اگر از فرزندان احمد انتقام كارهايشان را نگيرم.
زينب شير زن هاشميان، با زبانى كه گويى سخنان پدرش على عليه السلام را بيان مى كرد، خطبه اى طولانى ايراد كرد كه ما بخشى از آن را انتخاب مى كنيم، خطبه اى كه سبب شد تا براى حضرت حسين تا به امروز و تا آنچه خداوند بخواهد در محافل شيعيان، مجالسى برپا شود... زينب ضمن سخنانى خطاب به يزيد چنين گفت: «به حيله هايت بپرداز و تلاشهايت را داشته باش و هر چه خواهى كن كه به خدا، وحى ما را نمى ميرانى و ياد ما را از بين نمى برى و ننگ اين عمل از تو پاك نخواهد شد و انديشه تو جز تباهى و روزهايت جز اندكى نخواهند بود و اين جمع تو پراكنده و نابود خواهد شد، آن روز را كه منادى ندا مى دهد همانا كه لعنت خداوند بر ستم كاران باد» (22)
با وجود اينكه ما عادت هاى بنى اميه را به ارث برده و آنها را پذيرفته ايم، همچون جشن گرفتن روز عاشورا كه فرزند دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در آن كشته شده است، بر شيعيان خرده مى گيريم كه مجالس عزادارى حسينى را بر پاى مى دارند. و البته در اين مذمت دليلى در دست نداريم جز ادعاى عمر بن خطاب در مورد حرمت گريه كردن! در حالى كه خود او گفته است «همه مردم از تو اى عمر آگاهترند» (23) (24) پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى كشته شدن حسين در روز ولادت آن حضرت گريه كرد. همانطور كه آسمان و حتى جمادات نيز بر آن حضرت گريسته اند. چنانكه در كتب تاريخ در اين مورد بياناتى آمده است و نيز گريه كردن زنان بر حضرت حمزه و تشويق آنان از سوى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و يارى كردن آن حضرت آنان را هنگامى كه فرمود: بر كسى چون حمزه بگذار تا گريه كنندگان بگريند. اهل مدينه نيز بر او ماتم هاى عزادارى برپا نمودند و در آنچه از خبرها به ما رسيده نيافته ايم كه كسى بر آنان اعتراض كرده باشد (25) تلاش هايى كه امروزه مغرضان درباره گريه كردن بر حضرت حسين، بكار مى گيرند چيزى جز اقدام براى خاموش كردن صداى حق و خاموش كردن نور خدا نيست و خداوند نمى پذيرد مگر اينكه نور خود را كامل كند هر چند كافران نپسندند و اگر شيعيان اين كار را براى زنده نگهداشتن ياد كربلا انجام نمى دادند، (دشمنان) براى محو آن تلاش مى كردند همچنان كه در مورد حادثه غدير عمل نمودند. و در نتيجه امروز به ما مى گفتند آنكه كشته شد حسين بن على عليه السلام نبوده است.
و براى مجالس حسينى همين افتخار بس كه همچنان خواب را از ستم گران مى گيرد و در دلهاى مردم با ايمان روح جهاد را شعله ور مى سازد و خواندن يك خطبه از خطبه هاى حسين عليه السلام كافى است تا اثر جادوئيش به جانهاى با ايمان نفوذ كند.
من در اين مختصر نمى توانم به همه جوانب حادثه كربلا بپردازم لذا بر امت است كه اين گونه گنجينه ها را به روى خود نبندد، گنجينه هايى كه جز آنكه خداوند هدايتش كرده است قدر آنها را نمى داند.
سجده بر تربت حسينى
مسأله اى وجود دارد كه به اين بحث مرتبط است و بسيارى از مردم درباره آن بر شيعيان خرده گرفته اند و من از خلال تجربه شخصيم نزد هيچ كس دليلى شرعى نيافته ام كه انتقادش را تاييد نمايد، مگر در نزد طوطى هاى وهابى در خصوص آنچه به توحيد و شرك بازمى گردد. چيزى كه آنان از همه مردم نسبت به فهم آن دورترند، اين موضوع يعنى همان سجده كردن بر تربت حسينى است... يكى از آنان به من گفت: «اى برادر شيعيان سنگ را مى پرستند و بر آن نماز مى گذارند» و البته من اين جمله را فراوان شنيده ام. بنابراين بر من واجب شد تا مطلب را توضيح دهم تا جزء بى خردانى نباشيم كه با هر بانگ زننده اى فرياد برآوريم و با هر بادى بلرزيم:
اولا: براى سجود دو جنبه است:
الف- سجده كردن براى چيزى
ب- سجده كردن بر چيزى
اما مورد نخست بدون هيچ ترديدى حالتى از حالت هاى شرك است. و البته شيعيان آن را حرام مى دانند زيرا كه سجده كردن براى غير خداوند است و اثبات اين مورد نياز به زحمت زيادى از سوى من ندارد و در صورت نياز به دليل مى توان به فتاوى علماى شيعه در اين خصوص مراجعه كرد.
اما مورد دوم بايد دانست هر كسى بر چيزى سجده مى كند و سجود اساسا محقق نمى شود مگر اينكه بر چيزى باشد.
شيعيان بر تربت سجده مى كنند اما نه براى تربت. و اينجا اين سوال پيش مى آيد كه چرا مخصوصا بر تربت حسينى سجده مى كنند و ما در دو بخش به اين سوال پاسخ مى دهيم: نخست در آنچه مربوط به تربت (خاك) است آنچنان كه هست و دوم خصوصا در مورد تربت حسينى.
بخش اول:
علماى مكتب اهل بيت عليهم السلام بر پايه ى گفته هاى امامانشان واجب مى دانند كه محل پيشانى در هنگام نماز بر زمين باشد همچنين آنچه از زمين روييده باشد و خوردنى يا پوشيدنى به طور غالب، نباشد.
ولى فقهاى چهارگانه اهل سنت، سجده كردن بر هر چيزى را جايز مى دانند و از جمله بر زمين.
علماى شيعه مواردى از منابع اهل سنت دارند كه گفتارشان را تأييد مى نمايد، از آن جمله:
1- حديث رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله:
«زمين براى من جاى سجده و وسيله طهارت قرار داده شده است» (26) 2- و گفته آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله:
«همه زمين براى من محل سجده قرار داده شده و خاك آن براى ما وسيله طهارت است» (27) 3- و از ابوسعيد خدرى، در حديثى آمده است:
«و سقف مسجد از چوب شاخه هاى درخت خرما بود و چيزى در آسمان نمى ديديم، پس پاره ابرى آمد و باران بر ما فروريخت، در اين هنگام پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با ما «به جماعت» نماز خواند تا آنجا كه من گل و آب را بر پيشانى و نوك بينى آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله ديدم (28)
و بسيارى از احاديث كه مساله سجود بر خاك را تأكيد مى نمايد.
بخش دوم:
چرا بر تربت حسينى سجود مى كنند؟
اولا: سجده بر تربت حسينى نمايانگر حالتى از حالت هاى سجود بر زمين است و اجماع مسلمين بر صحت سجود بر زمين و خاك آن موجود است و توجيهى براى مستثنى ساختن تربت حسين عليه السلام وجود ندارد.
ثانيا: ائمه اهل بيت عليهم السلام سجود بر تربت حسينى را تاكيد مى كردند و امام على بن الحسين عليه السلام نخستين كسى بود كه بر آن سجده كرد و همه ائمه اهل بيت عليهم السلام بر آن سجده مى كردند و تاكيد مى نمودند بر «مستحب بودن سجده كردن بر آن»، چنانكه از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه «سجود بر تربت اباعبداللَّه حجاب هاى هفت گانه را مى شكافد» (29) تربت حسين عبارت از خاك كربلاست كه با آب مخلوط و در قالب هايى گذاشته مى شود تا خشك شود و سپس در جاى پيشانى براى سجده كردن بر آن قرار داده مى شود.
ثالثا: و نيز دلالت هاى بزرگى در سجود بر تربت سيدالشهداء عليه السلام وجود دارد كه بر انسان آگاه پنهان نمى ماند (30) از آن جمله است:
دلالت عقيدتى:
عمر بن سعد صبح روز عاشورا با لشكرش نماز صبح را به جماعت
خواند و ظهر همان روز، نماز را با كشتن سيدالشهداء، به قتل رساند. ما با نماز خواندن بر تربت حسين اعلام مى داريم كه ما نماز مرده اى همچون نماز عمر بن سعد و امير او يزيد و پدرش و آنكه به وى منصب حكومت داد را نمى خوانيم. نه، ما نماز حسين و پدر و جدش را مى خوانيم و اين مطلبى است كه مفهوم وفادارى نسبت به اهل بيت عليهم السلام را نزد شيعيانشان مورد تاكيد قرار مى دهد. براى همين است كه ائمه عليهم السلام در تذكر دادن در مورد تربت حسين عليه السلام تاكيد داشته اند كه سجود بر آن به معنى تسليم و خضوع كامل براى خداوند با عمل به شيوه اوليايش مى باشد.
دلالت تاريخى:
بعضى ها كوشيدند تا نشانه هاى روز غدير را كه در آن با حضرت على به خلافت بيعت شد نابود سازند. و عاشورا در روزگار بنى اميه بود و تو چه مى دانى كه بنى اميه چه بوده اند؟ در واقع تربت حسينى مدرك تاريخى زنده اى است كه شواهد جنايتى را كه حكومت اموى در روز دهم محرم مرتكب شده اند به همراه خود دارد و اگر دستگاه هاى ستمگر در طول تاريخ شيوه هاى مختلف را براى از بين بردن قضيه كربلا بكار گرفته اند. چنانكه ادامه كار آنان تا به امروز باقى است، ائمه اهل بيت عليهم السلام در ذهن امت و در ضمير نسل ها، حالت دريافت و ارتباط با قضيه حسين عليه السلام را از خلال احيا و مرثيه خوانى و گريه و زيارت، محكم ساخته اند و در اين مسير تاكيد بر تربت حسينى نيز جاى مى گيرد.
دلالت جهادى:
تربت حسينى يكى از راه هاى شعله ور ساختن روحيه انقلابى و جهادى در احساس عميق توده هاى مردم مسلمان است و اين چيزى است كه همه امت اسلامى به آن نياز دارد. خصوصا اينكه ما در دوره اى زندگى مى كنيم كه حركت اسلامى با انواع جنگ ها روبرو مى باشد و بكارگيرى اين تربت بكارگيرى مشتى خاك جامد نيست. بلكه بكارگيرى آميخته اى متحرك از مفاهيم انقلاب و ارزش هاى جهادى و نداى انقلابى و مفهوم شهادت طلبى است كه زمانه با همه ى تداومش و نيز نظامهاى حاكم با همه امكاناتش نمى تواند اين دلالت ها را نابود سازد كه تربت حسينى عقيده و جهاد و انقلاب و حركت و شهادت طلبى است.
در حلقه نور
(اللَّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح فى زجاجه الزجاجه كانها كوكب درى يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه يكاد زيتها يضى ء و لو لم تمسسه نار، نور على نور يهدى اللَّه لنوره من يشاء و يضرب اللَّه الامثال للناس و اللَّه بكل شى ء عليم) سوره نور، آيه: 35... يعنى: «خداوند نور آسمان ها و زمين است، مثال نور او چون چراغ دانى است كه در آن چراغى باشد و چراغ در شيشه اى. شيشه نيز چون ستاره اى درخشنده است كه از درخت با بركت زيتون روشن مى گردد كه نه شرقى است و نه غربى روغن آن نزديك است كه روشنى بخشد هر چند آتشى به آن نرسد. نورى است بر نور خداوند هر كه را خواهد به نور خود هدايت مى كند، و خداوند مثال ها براى مردم مى زند و خداوند به هر چيزى داناست».
از ابرهاى باطل به سوى نور
از ميان ابرهاى تيره باطل به سوى نور شتافتم پرده از جلوى ديدگانم كنار رفت، بر اثر حجتى در پى حجتى ديگر و دليلى كه دليل ديگرى به آن افزوده مى شد و عقل به كمال روشنى مى يافت كه راهى جز اهل بيت عليهم السلام وجود ندارد. پس وارد حلقه نور شدم و اما نور جز با خود نور ديده نمى شود لذا پرتو درخشش گنجينه هاى اهل بيت چشم ها را مى زند.
در اين حال بود كه افسوس خوردم به حال هر كسى كه خداوند او را موفق ننموده است تا به سوى آنان هدايت گردد. به حقيقت يك نگاه كلى و اجمالى به شيوه و سخنان و حالت هاى آنان كافى است كه انسان را دلالت نمايد بر اينكه آنان امانتداران خداوند بر وحى او هستند كه بر پيامبرش صلى اللَّه عليه و آله آنرا فرود آورده است. اين امانت عظيمى كه ممكن نيست كسى آن را بر عهده گيرد كه اگر شيطان بر او راه يافته باشد، و حق آن را ادا نمى نمايد آن كسى كه همه مردم از او داناتر باشند. و نمى تواند آن را نگه دارد آن كسى كه خواسته هاى خود و عشيره اش را بر ساده ترين موارد حق ترجيح دهد.
اهل بيت عليهم السلام سخنانشان نورى است كه مانند آن را نزد ديگران نشنيده ام شيوه ى آنان در تربيت امت و جهت دادن آن، تو را بر آن مى دارد كه معنى جانشينى خدا در زمين را احساس كنى. در تاريخ نمى بينى كه آنان نزد كسى آموزش ديده باشند بلكه همه اقرار كرده اند كه به آنان مراجعه كرده اند و چيزها آموخته اند.
فقهاى چهارگانه چيزى نيستند جز حاصل دانشگاه علمى امام صادق در مدينه منوره از جمله جابر بن حيان نيز در علم شيمى كه آن را از امام صادق عليه السلام گرفته بود، از اين دانشگاه فارغ التحصيل شده بود. در اينجا من ناچارم كه اشاره نمايم هر چند به اندازه ى قطره اى از درياهاى علومشان كه شيعيانشان از آن برگرفتند. آن بزرگواران در همه ى زمينه ها بر ديگران برترى يافتند. تنها يك مجموعه بزرگ از منابع حديثى آنان كافى است تا هر آنچه را كه در نزد اهل سنت و جماعت از منابع وجود دارد در خود فروبرد. بحارالانوار با يكصد و ده جلدش ما را بر اين امر كه امامان شيعه حقا درياهايى از انوار علم هستند رهنمون گشت.
اما مفسدان فى الارض كوشيدند تا چهره مذهب اهل بيت عليهم السلام را دگرگون نشان دهند و تلاش كردند تا از طريق تبليغات روش گمراه سازى را بكار گيرند و از جمله اينكه نهج البلاغه را كه در برگيرنده ى خطبه ها نامه ها و سخنان كوتاه اميرالمومنين عليه السلام است را مورد انتقاد و ايراد قرار دهند. در حالى كه اين اثر همان است كه اهل بلاغت را ناتوان ساخته و آنچه در آن است براى بيان انتساب آن به اميرالمومنين كافى است. و بر اين افراد لازم است كه خطبه اى يا سخن كوتاهى به ما ارائه دهند كه يكى از خلفاء گفته كه در مقايسه شبيه خطبه هايى باشد كه در نهج البلاغه وارد شده اند. «در اين مورد خطاب به يكى از برادران شيعه گفته شد كه نهج البلاغه را شريف رضى، جعل كرده است، او نيز به آنان چنين پاسخ گفت: در اين صورت او امامى است كه اطاعتش واجب است!»
اهل بيت عليهم السلام ميراث عظيمى را بر جاى نهاده اند كه امكان داشت تا همه امت از آن بهره مند گردد ولى اين امت جز روى گردانى، چيز ديگرى را نپذيرفت. يكى از معجزات اهل بيت كه مرا مبهوت ساخت شيوه دعا و چگونگى تقرب جستن به خداى تعالى و ادب والا در خطاب به پروردگار سبحان است كه خواننده صحيفه ى سجاديه، كه صحيفه اى است تماما شامل دعاهاى امام چهارم على بن الحسين سجاد عليه السلام علت اين گفته ى مرا درمى يابد. و عجيب است كه چرا علماى اهل سنت به اين صحيفه توجهى ننموده اند، آيا به اين جهت كه از سوى يكى از ائمه اهل بيت عليهم السلام وارد شده است؟ يا علت ديگرى دارد؟
يكى از برادرانى كه هدايت يافت پيش از اين متمايل به وهابى ها بوده است. زيرا آنان افكار و عقايدشان را به وى تزريق كرده بودند. ولى پيش از آنكه كاملا همراه آنان در گمراهى فرورود، خداوند بر وى منت نهاد و يكى از دوستان را وادار نمود تا بعضى از تاليفات شيعه را براى مطالعه به او بدهد. وى كه قبلا مطالبى انحرافى در مورد شيعه شنيده بود و بدين واسطه او را از شيعيان برحذر داشته بودند، پس از خواندن آن كتب از من و بعضى از برادران خواست تا در مورد تشيع جلسه گفتگويى داشته باشيم.
ما نيز از اين پيشنهاد استقبال نموده جلسه اى ترتيب داديم، گفتگو درباره عقايد شيعه بود، او پس از بحثى طولانى به سخن آمده گفت: اين سخن حقى است كه هيچ شائبه اى در آن نيست اما چرا همه اين گونه مطالب انحرافى را درباره شيعه مى گويند؟ به او گفتم: همانگونه كه حق را يارانى است كه براى يارى رساندن به آن مى كوشند، باطل را نيز لشكريانى است كه شياطين به آنان پيام مى دهند و تحريك مى كنند و البته باطل را جز بر باطل تكيه گاه و اعتمادى نيست.
برادر مورد بحث، در حالى كه نشانه هاى تأسف و تأثر بر او آشكار بود گفت: به ما گفته بودند كه شيعيان در هر چيزى حتى در نماز با مسلمين اختلاف دارند.
وقت نماز مغرب فرارسيده بود گفتم: اينك مى توانى با ما نماز بخوانى تا ببينى آيا نماز ما آن گونه كه ادعا مى كنند تفاوت دارد. وضو ساختيم و نماز خوانديم و آن روز، روز پنجشنبه بود و پس از نماز آن گونه كه نزد شيعيان رواج دارد خواندن دعاى كميل مستحب است. دعاى مزبور دعائى است كه اميرالمومنين على عليه السلام آن را به يكى از ياران خود، يعنى كميل بن زياد نخعى تعليم فرموده است و شيعيان بر خواندن آن مواظبت دارند.
آن دعا را خوانديم و من متوجه تاثر اين برادر از اين دعا شدم. در اين هنگام بود كه براى اين امت متاثر شدم كه چرا از اين گنجيه ها محروم گشته است؟! گنيجه هايى كه اهل بيت عليهم السلام نسبت به ارائه آنها بخل نورزيده اند، خصوصا در مورد ادعيه اى كه انسان را در عالم ديگرى قرار مى دهد كه با پروردگارش راز و نياز داشته باشد.
پس از دعا او را ديدم كه اشك در چشمانش جمع شده و با سوز و گداز مى گفت: ما را فريب دادند و به ما گفتند كه شيعيان نماز را نمى شناسند، به خدا ما بوديم كه نماز را نشناختيم و نماز را نفهميديم.
----------------------------------------------
1. مستدرك حاكم ج 3 ص 167.
2. الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ ص 128.
3. بدايه و نهايه ج 8 ص 224، تفسير قمى ج 2 ص 86، بحارالانوار ج 45 ص 167، شرح ابن ابى الحديد ص 178.
4. بحارالانوار ج 44 ص 329.
5. بدايه و نهايه ج 8 ص 218 و ص 233 و 235.
6. الاغانى.
7. انساب الاشراف ج 5 ص 299.
8. سنن ترمذى ج 5 ص 658 حديث 3775، كنز العمال ج 12 ص 120 حديث 34289 مسند احمد ج 5 ص 182 حديث 17111.
9. مستدرك ج 3 ص 167.
10. الملهوف ص 98، بحارالانوار ج 44 ص 325.
11. تاريخ طبرى ج 5 ص 385، اسرار الشهاده ص 247، بحارالانوار ج 45 ص 99، موسوعه كلمات امام حسين عليه السلام ص 290 و ص 321.
12. بدايه و نهايه ج 8 ص 161.
13. الملهوف ص 126، موسوعه كلمات امام حسين عليه السلام ص 328، كشف الغمه ج 2 ص 29.
14. كشف الغمه ج 2 ص 32.
15. تاريخ طبرى ج 5 ص 3- 4، كامل ابن اثير ج 4 ص 48، بحارالانوار ج 44 ص 382.
16. تاريخ طبرى ج 5 ص 407، كامل ابن اثير ج 4 ص 51.
17. تاريخ طبرى ج 5 ص 415. كامل ابن اثير ج 4 ص 55.
18. تاريخ دمشق ج 14 ص 218. الفتوح ابن اعثم ج 5 ص 212، تذكره الحمدونيه ج 5 ص 211 مقتل الحسين خوارزمى ج 2 ص 6، الفصول المهمه ص 175.
19. مقتل الحسين خوارزمى: ص 8، استشهاد الحسين طبرى ص 142، فتوح ابن اعثم ج 5 ص 207، كامل فى التاريخ ج 4 ص 77، ارشاد المفيد ج 2 ص 110، موسوعه كلمات الامام الحسين ص 423.
20. فتواى بعضى از علما درباره عادى سازى روابط با يهوديان.
21. سورى شورى، آيه: 23.
22. مقتل الحسين خوارزمى ج 2 ص 59، بدايه و نهايه ج 8 ص 224، الملهوف ص 215.
23. الملهوف ص 218، بحارالانوار ج 45 ص 135.
24. تاريخ عمر بن خطاب ص 173، بحارالانوار ج 48 ص 97.
25. تاريخ طبرى ج 2 ص 532، مسند احمد ج 2 ص 84، سير اعلام النبلاء ج 1 ص 172.
26. صحيح بخارى ج 1 ص 91 و ص 119.
27. تاريخ بغداد ج 10 ص 121.
28. صحيح بخارى ج 1 ص 207.
29. مصباح المتهجد ص 734، بحارالانوار ج 85 ص 153 حديث 14 و ج 101 ص 135 حديث 74.
30. تشيع: سيد عبداللَّه غريفى.
-------------------------------------
نویسنده: عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سيد حسين محفوظى موسوى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page