آقاي قندهاري يكي از علماي مشهد است كه مرد مقدسي است فرمودهبودند:من در زمان طلبگي «تب لازم»داشتم.اين تب انسان را رهانميكرد.خيلي اوقات هم كسي را ميكشته است.ضعف روي ضعف پديدميآمد تا منجر به فوت ميشد.منهم مرگم نزديك شده بود.رفقاميخواستند به زيارت حرّ بروند.م هم حوصلهام سر رفته بد وبه آنها گفتممرا هم ببريد.گفتند نميشود.گفتم هرطوري هست مراببري.اگر شده رويدوش شما باشم.
طلبهها اين كار را كدند.مرا بر دوش گرفتند وبردند.طلبهها زيارتشان را كهكردند،مرا گوشة حرم گذاشتند ورفقا دنبال تفريح رفتند.و منهم زيارتم راكردم.يك وقت ديدم كه يك زن عربي با يك بچة فلج وناتوان وعفب ماندهآمد.اورا كنار ضريح حضرت حرّ گذاشت ويك شبكه را گرفت وگفت:ياكاشف الكرب عن وجه الحسين!اكشف كربي بحقّ مولاكالحسين.يعني اي كسيكه غم وغصه را از حسين برطرف مينمودي!غموغصه مراهم بحق حسين برطرف كن!
آن زن شبكه دوم را گرفت واين جمله را گفت.شبكه سوم را گرفت واينجمله را گفت ناگاه بچه ايستاد و آمد دامن مادرش را گرفت وگفت مادر!
آري بچه خوب شد.فهميدم كه اين نوع معجزات راي اين زن تازگي نداشتهواثالش را بسيار ديده بود.اين زن يك تعظيم وتشكري كرد واز حرم حضرتحرّ بيرون رفت.
من فكر كردم كه اين زن اين حاجت را گرفت!من كه يك واعظ وطلبه هستمومروط به اهل بيتم چرا من حاجت نگيرم؟ميتوانست بلند شوم.لذا افتانوخيزان تا پاي ضريح آمدم وشبكه را گرفتم وگفتم:يا كاشف الكرب عنوجه الحسين!اكشف كربي بحقّ مولاك
سپس همانند آن زن ،شبكه دوم را گرفتم وهمين جمله را گفتم.بعد شبكهسوم را هم گرفتم واين دعا را كردم.ناگاه ديدم مل آب كه روي آتش بريزندبدن گرم من ،سرد شد.ديدم قدرت دارم.بلند شدم وايستادم.ديدم ميتوانمراه بروم.بنا كردم به راه رفتن.حتي ديدم ميتوانم بدوم!بنا كردك بهدويدن!آدم نزد طلبهها وگفتم بيائيد!خوب شدم.»
----------------------------------
محمد تقی صرفی
شفا از جناب حرّبن يزيد رياحي
- بازدید: 2961