بنىاميّه خاندانى بودند كه نسبشان از طريق اميّة بن حرب، به قريشمىرسيد. اينان در زمان جاهليّت با بنى هاشم سر ستيز و دشمنى داشتند،تا آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله به تبليغ رسالت اسلامى در ميان مردم بر انگيخته شد.اين قبيله، سر سختانه با رسالت پيامبر به مبارزه برخاست، امّا سر انجامدر برابر امواج نيرومند آن به زانو در آمد و تا مدّتى تسليم آن شد.
پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله و رويدادهاى تكان دهنده و سختى به وقوعپيوست. بنى اميّه اميدى به بازگشت به صحنه سياسى نداشتند تا آنكهخلافت به عثمان رسيد. آنگاه بود كه آنان بارقهاى اميدوار كننده يافتندوبه تعقيب آن پرداختند.
تقدير خواست كه عثمان كشته شود همچنان كه تاريخ مقدّر كرد كهپسران عموى او به خونخواهى او برخيزند. از اين لحظه تاريخ بنى اميّه درحكومت اسلامى آشكار مىشود.
معاويه با امام علىعليه السلام، خليفه شرعى، به بهانه گرفتن انتقام خونعثمان، به ستيزه برخاست و چون ياران فراوانى به گرد خود جمع كرد،خويشتن را خليفه مردم اعلام كرد و سپس پيشتر رفت و گفت: منوفرزندانم پادشاهيم ومردم بندگان ما هستند و پستتر از ما.
سلسله بنىاميّه بر مردم حكم مىراندند. بنابر اين كه صاحب اختيارآنانند ومردم بايد فرمانبردار آنها باشند وگرنه شمشير و انواع و اقسام قتلو شكنجه در انتظار آنان است.
انقلابهايى از سوى مردم در مخالفت آشكار با اوضاع تيره زمانصورت پذيرفت و اگر چه تمام آنها به شكست انجاميد، ريشههاى آنهاباقى ماندند تا بار ديگر قوّت بگيرند و مردم را در راه انقلاب هدايتكنند.
تقريباً تمامى اين انقلابها به انگيزه خونخواهى امام حسينعليه السلام فرزنددخت گرامى رسول اللَّهصلى الله عليه وآله ، كه براى احياى حقّ، با باطل به ستيزبرخاست و به فجيعترين شكل به شهادت رسيد، صورت مىگرفت.
امّا بنى عبّاس فرقهاى بود كه خود را به عموى پيامبر منتسب مىكرد.اين گروه سوابق غير قابل توجهى در تاريخ مبارزه با سياست حكومتبنىاميّه داشتند، امّا همين سوابق غير قابل اعتنا، ويژگى و اعتبارى در ميانمردم مخالف با سياست امويّان براى آنها به ارمغان آورده بود.
سال انقلاب فرا رسيد و انقلاب نماينده خود را به خراسان يعنى تقريباًآخرين نقطه از ديار اسلام، جايى كه ياران انقلاب حضور داشتند، گسيلكرد تا انقلاب را در وقت معين خود، آشكار سازند.
ابو مسلم خراسانى فردى بود كه به ضرورت دگرگون ساختن اوضاع،به هر طريق كه باشد، ايمان داشت و جز اين امر به چيزى ديگر معتقدنبود.
در واقع اين باور او را كور و كر ساخته بود و همين اعتقاد راسخ،موفقيّت وكاميابى بنى عبّاس را در انقلابشان نسبت به ساير مخالفانبنىاميّه، فراهم مىساخت.
زيرا انقلابيون غالباً از دست يازيدن بهمحرّمات و لو اينكه پيروزى آنها هم منوط به همين محرّمات باشد، خوددارى مىورزيدند در حالى كه ياران و هوا خواهان بنىاميّه از هيچ اقدامىكه به سلطه آنها كمك مىكرد و يا دشمنانشان را طعمه مرگ و نابودىمىساخت فرو گذار نمىكردند بنابر اين اگر گروهى باهمين شيوه به مبارزهبا آنها برمىخواست، احتمال پيروزى دو طرف در اين نبرد برابر بود.
ابو مسلم در ميان منتسبان به نهضت نوين عبّاسى شخص منحصر بهفردى نبود بلكه بيشتر رهبران اين نهضت نظير و هم طراز وى بودند آناندر راه رسيدن به سرورى و حكومت هيچ مانعى نمىشناختند و تمسّك بههر كارى را براى رفع موانع، روا و مجاز قلمداد مىكردند.
ابو مسلم از كوفه، مركز رهبرى نهضت، دستوراتى را دريافت كرد كهدر يكى از قسمتهاى آن چنين آمده بود:
همانا تو مردى از ما، اهل بيت، هستى. وصيّت مرا حفظ كن. به اينقبيله از يمن توجّه داشته باش و با آنان همراه شو و از پس آنان مسكنبگير و ربيعه را در كارشان متّهم ساز، امّا در باره مضر بدان كه آناننخستين دشمنان هستند، پس به هر كس مشكوك شدى او را بكش و اگرمىتوانى كارى كنى كه در خراسان كسى به عربى سخن نگويد، اين كار راانجام ده و هر جوانى كه )قامتش( به پنج وجب مىرسد و به او ظنينشدى به قتلش رسان و با اين پير مرد، سليمان بن كيد، مخالفت مكن و ازفرمانش سر متاب و چون كار بر تو دشوار شد از طرف من تنها به او بسندهكن. والسلام.
ابو مسلم بخصوص احتياج به دريافت چنين اوامر و وصايايى نداشت،زيرا چنان كه گفته شد وى مردى بى نهايت خونريز بود. وى چه بسيار ازرهبران مخالفان را به خانه خويش مهيمان كرد و آنگاه آنان را به خيانتكُشت و يا چه بسيارى مردان صالح و نيكو كار را امان داد، امّا پس از آنامان نامه خود را نقض كرد. و به سختى به قتلشان رساند. بى گناهانبسيارى به دست ابو مسلم كشته وحرمتهاى بسيارى بدون دليل به دستاو دريده شدند و... و...
رهبران كوفى نيز در ارتكاب جنايت دست كمى از ابو مسلم نداشتند.آنان با مردى از بنى هاشم به نام محمّد بن عبداللَّه(1) بيعت كردند. چونفرصت را مناسب ديدند، انقلاب را به سرقت بردند و آن را به انحصارخويش در آوردند وبه ياران و ياوران خويش و حتّى به مؤسس انديشهانقلاب )ابو مسلم( سخت گرفتند و با كسى كه اندكى قبل با وى دستبيعت داده بودند، از در خلاف در آمدند و اورا گرفتند و بهخيانت كشتند.
اين همان ابو مسلم، پايه گذار حكومت عبّاسيان است كه منصور به اوخيانت مىكند و او را به بدترين شكل به قتل مىرساند.
همچنين وى در حقّ عيسى بن موسى خيانت مىكند و او را از منصبولايت عهدى كه روزى به عنوان تقدير از خدمات گرانقدر وى به او اعطاكرده بود، بر كنار مىكند.
بنى عبّاس همچنين در حقّ كسانى همچون ابو سلمه خلال، يعقوب بنداوود، فضل بن سهل، جعفر برمكى، يحيى حسنى و... كه خدماتشايانى براى حكومت آنان انجام داده بودند و مىبايست از آنان تقديروسپاسگزارى مىشد، خيانت روا داشتند.
---------------------------------------------
1) غالب هاشميها كه سفاح و منصور هم جزو آنان بودند با اين مرد كه شايستگيهاىفراوانش او را نامزد رهبرى كرده بود و نزديكانش تماماً او را بر اين مقصود يارىمىكردند، دست بيعت دادند. تمام اين حوادث در محلى ميان مكّه و مدينه موسم به"ابواء" انجام پذيرفت. )مؤلف(
---------------------------------------
نويسنده: آيت الله حاج سيد محمد تقى مدرسى
مترجم: محمد صادق شريعت
گذرى كوتاه به رويدادها
- بازدید: 6963