نه قبله در تو که قبله نماست در تو بقیع

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

سید محمد میرهاشمی
نه قبله در تو که قبله نماست در تو بقیع
نه کعبه کعبه اهل ولاست در تو بقیع
هزار مرتبه برتر از عرش حق هستی
نیاز خانه اهل سماء است در تو بقیع
سکوت محض تو در اوج غربت تاریخ
نماد ناله قلب خداست در تو بقیع
همین که بی حرم و گنبدی و گلدسته
نشان از واقعه ای غم فزاست در تو بقیع
به هر دو عالم اگر فخر می کنی چه عجب
هزار مادر شاه وفاست در تو بقیع
به اشک نم نم خود زائرت سحر می گفت
شمیم علقمه و کربلاست در تو بقیع
اگرچه مهد ولایی به کربلا نرسی
کجاست سری ز تن خود جدا در تو بقیع
کنار تربت مادر به یاد کرب و بلا
صدای ناله مهدی رساست در تو بقیع
-----------------------------------------------------------------------------
محمّد على مجاهدى «پروانه»
باز كن بر روى من آغوش جان را اى بقیع
تا ببینم دوست دارى میهمان را اى بقیع
خاكى اما برتر از افلاك دارى جایگاه
در تو مى‏بینم شكوهِ آسمان را اى بقیع
پنج خورشیدِ جهان‎افروز در دامان تست
كرده‏اى رشك فلك این خاكدان را اى بقیع
مى‏رسیم از گرد ره با كوله بار اشك و آه
بار ده این كاروانِ خسته جان را اى بقیع
جز تو غم‏هاى على را هیچ كس باور نكرد
مى‏كشى بر دوش خود بارى گران را  اى بقیع
باز گو با ما، مزار كعبه‎ی دل‎ها كجاست
در كجا كردى نهان آن بى‏نشان را اى بقیع
قطره‏اى، اما در آغوش تو دریا خفته است
كرده‏اى پنهان تو موجى بیكران را اى بقیع
چشم تو خون گرید و «پروانه» مى‏داند كجاست
چشمه ‎ی جوشان این اشكِ روان را اى بقیع
-----------------------------------------------------------------------------
حبیب اله موحد
رازها داری درون سینه پنهان ای بقیع
نیست چشمی که نباشد بر تو گریان ای بقیع
گر شود روزی سکوت خویشتن را بشکنی
هستی از غم می شود بی تاب و حیران ای بقیع
لاله و یاس و شقایق پرپر از باد خزان
خفته در آغوش تو از باغ جانان ای بقیع
مجتبی دلبند زهرا با دل صد چاک او
گشته از زهر جفا نزد تو مهمان ای بقیع
باقرالعلم النبی و صادق و سجاد را
همچو جان بنموده ای در خویش پنهان ای بقیع
خلق می گویند زهرا خفته در آغوش تو
ریخته بر روی تو اشک فراوان ای بقیع
ای زمین مهمان نوازی کن شکسته پهلویش
پشت درب خانه از بیداد عدوان ای بقیع
بازوی او زخمی و رخساره اش باشد کبود
رحم کن قلب پیمبر را مسوزان ای بقیع
حضرت پیغمبر از نزدیک باشد ناظرت
بیش از این هرگز مکن او را پریشان ای بقیع
روزگاری گنبد و گلدسته هایی داشتی
آب بستند و تو را کردند ویران ای  بقیع
درب های تو برروی زائرانت بسته است
نیست راحت بهر دیدار تو مهمان ای بقیع
کاش می شد مهدی زهرا زغیبت می رسید
تا که می شد جلوه گر آن قبر پنهان ای بقیع
عالم امکان رها می شد زجور ناکسان
خاک کویت می شد از نو چون گلستان ای بقیع
گرچه داری قلبی از آتش فروزانتر ولی
می شود هر قلب سوزان در تو درمان ای بقیع
ای نگین حلقه ی عالم زغربت غم مخور
عاقبت روزی شود رنج تو پایان ای بقیع