عطر بندگی

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


امیر اکبرزاده
جاده های پیش رویت را رایحه ای زلال در برگرفته است.
جاده ها لبالب از عطر سیبند و تو بر درگاه آمدن ایستاده ای؛ چونان مسافری که راه دور و درازی را طی کرده باشد. مسافری هستی که هر چند از فاصله ای دور راهی شده ای، اما هیچ گاه، خستگی در تو راه پیدا نکرده است.
پیراهنت سرشار از لطافت است. زلال می درخشی بر مسیری سبز که از مبدأ زلال ترین لحظه ها، سرچشمه می گیرد؛ مبدأی که جز در سایه سار لایزال خداوند، هیچ پایگاهی ندارد.
تو بنده مقرب خداوندی که سیراب از شراب ازلی اش، آمده ای تا بر درگاه خاکساری اش سر تسلیم فرود بیاوری؛ با پیشانیِ نورانی و سینه ای که آسمان ها به وسعتش رشک می برند.
در سینه تو، خورشید می تپد. در هر نفست، ذکری جان می گیرد. هر دم، نام خداوند است که شکوفه می دهد در دهانت و نفس هایت، لبریز عطر بندگی می شوند. عطر خوش سیب و نسترن است که هوا را پر کرده و تو چونان رودی خروشان، گام در راه رسیدن زده ای؛ بر سمت مقصدی که شرق نورانی بندگی است؛ آنجا که به انتظارت نشسته است میزبانی که مهمانی چون تو را یک ماه بر خزان لطف و محبت خویش پذیرایی کرده است. حالا این تو هستی که به دریای بی کران رحمت او رسیده ای؛ دریایی که سرشار از نور وحدانیت است و لبالب از شوق.
مویرگ هایت یکی یکی در جریانی زلال، نام بلند مرتبه خداوند لاشریک را زمزمه می کنند تا جانت، لبالب از ترنم زلال او شود.
دست افشانی ات همراه مقرب ترین ملایک درگاه خداوندی، دیدنی ست؛ آنجا که عید آسمانی کائنات است.