بيعت

(زمان خواندن: 11 - 22 دقیقه)

اگر دين ، در منطق اسلام ، آن چيزيست كه پيامبر خدا ابلاغ مى كند زيرا فقط اوست كه از روى هوس سخن نمى گويد و گفته اش وحى الهى است .
و اگر خليفه در نظام اسلامى آن كسى است كه پيغمبر - بحكم آنكه بالاترين مرجع در اثبات و نفى است - او را بدينمقام منصوب مى كند .

پس حسن بن على به هيچ گفتگو ، خليفه ى شرعى است ، مردم با او بيعت بكنند يا نكنند .
رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - او را به نام و نشان در رديف خلفاى دوازده گانه اش معرفى كرده است و اين گفته ى پيغمبر را علماى اهل سنت در احاديث فراوانى روايت كرده اند ( 1 ) و علماى شيعه بر روايت آن اجماع نموده اند و باز هر دو فريق متفقند كه رسول اكرم به او و برادرش فرمود : ( شما هر دو امام و پيشوائيد و مادرتان را حق شفاعت است) ( 2 ) همچنين در حاليكه به حسين اشاره ميكرد ، فرمود : ( اين امام است ، پسر امام است ، برادر امام است ، پدرنه امام است) ( 3 ) .
پدرش اميرالمؤمنين هنگاميكه بيمار شد به او دستور داد كه در نماز بر مردم امامت كند ( 4 ) و در آخرين لحظات زندگى ، او را باينصورت وصى خود قرار داد :( پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى) و حسين و محمد و ديگر فرزندانش و رؤساى شيعه و بزرگان خاندانش را بر اين وصيت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحويل داد و سپس فرمود : ( پسرم ! رسولخدا به من دستور دادهاست كه تو را وصى خود سازم و كتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم ، همچنانكه آنحضرت مرا وصى خود كرده و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگيت ، آنها را به برادرت حسين بدهى) سپس به حسين رو كرد و فرمود :( و به تو نيز امر فرموده است كه اين همه را به اين پسرت و اگذار كنى) و سپس دست على بن الحسين را گرفت و گفت : ( رسولخدا به تو نيز دستور داده كه آنها را به پسرت محمد بن على بسپارى به او سلام پيغمبر و مرا برسان) ! ( 5 ) .
همه ى كتابهاى حديث كه متعرض موضوع مزبور شده اند ، آن را بهمين صورت ذكر كرده و روايات مربوط به آن را با سندهاى صحيح و از راههاى مورد اطمينان به منابع اصلى خبر - يعنى ائمه ى اهل بيت عليهم السلام و غير آنها - متصل ساخته اند و اين صورت با وضعيتى كه بر حسب قاعده و حدس در آنچنان شرائطى بايد بوقوع پيوسته باشد ، نيز متناسب و قابل تطبيق است و راستى جز اين ، صورتى كه شايسته و صحيح باشد كدام است ؟
اين ، روش شيعه ى اماميه در اثبات امامت است :
- نصوص و گفته هاى صريحى از پيغمبر - كه از طريق شيعه ، متواتر است - و هم رواياتى با متن روشن و دلالت آشكار از طريق غير شيعه ، امامت را در دوازده نفر و همه از قريش منحصر مى سازد ( 6 ) و در همين ضمن يا به مناسبتى ديگر ، نام يك يك آنان را نيز معين مى كند تا آخرين نفر كه مهدى منتظر است و خدا به دست او جهان را كه پر از ستمگرى و تجاوز شده است ، سرشار از عدالت اجتماعى و روشهاى انسانى خواهد ساخت .
- نصوص و گفته هاى صريحى از هر امام ، بطور خاص ، امام و پيشواى واجب الاطاعه ى بعد از خود را تعيين مينمايند .
- علاوه بر اينها ، تفوق علمى و عملى و اخلاقى و كرامتهاى هر يك از امامان نيز ، دليل هاى وجدانى ديگرى مى باشند كه دو نوع دليل قبلى را تأييد مى كند .
در اين ميان ، بيعت كردن مردم ، شرط امامت امام نيست مردم ميبايد با كسى كه نصوص و گفته هاى صريح پيغمبر بر او منطبق است بيعت كنند و اماميه بيعت كس ديگر را صحيح نمى دانند و با كسى كه مردم ميبايد با كسى كه داراى اين خصوصيت نيست ، جز در موارد اضطرار وناچارى ، بيعت نمى كنند .
بر اثر شرائط زمان و انگيزه ها و موجباتى كه اين شرائط را مى سازند ، چنين پيش آمد كه مردم از ميان خلفاى واقعى رسول اكرم كه نصوص پيغمبر بر آنان تطبيق مى كرد ، فقط با دو نفرشان بيعت كنند و آن دو نفر اميرالمؤمنين على و فرزندش حسن مجتبى بودند - سلام الله عليهما - .
پس از امام حسن ، دوره ى ( خلافت) هاى اسمى آغاز شد با اين خصوصيت و خصلت ويژه كه : براى گسترش نفوذ از زور سر نيزه استفاده مى شد و براى بيعت گرفتن از مردم ، خريدارى و جدانها با مال ، يگانه راه محسوب مى گشت و بقول غزالى : خلافت به مردمى رسيد كه به هيچ رو ، شايسته ى آن نبودند ( 7 ) .
مسلمانان - بويژه مورخان اسلامى - بايد دوره ى خلافت اسلامى را با تمام شدن دوران حكومت حسن بن على (عليه السلام) پايان يافته ميدانستند و از آن پس را دوره ى سلطنت ميشمردند با همه ى نشانه هاى سياسى و اجتماعيش اگر چنين ميكردند ، سيماى حقيقى و ايده آلى اسلام را كه از سيره ى نبوى و روش خلفاى شايسته ى آنحضرت بروشنى نمودار بود ، همچنان حفظ كرده بودند و اين آئين را از بر چسب هاي كه اين پادشاهان خليفه نام با رفتار خود به آن زده اند ، رها مى ساختند و در آنصورت ، ديگر تاريخ ، اين ستمگران خود كامه را ( خليفه) ( يعنى جانشين پيغمبر ) نمى ناميد و ندانسته چنين ستمى بر اين آئين روا نميداشت .
راستى آيا صحيح است كه خليفه - يعنى آن كسيكه بايد از جهت تقوى و دانش و پاى بندى به اصول اسلام از همه كس به صاحب رسالت ، شبيه تر باشد - نماز جمعه را در روز چهارشنبه بخواند ، يا آنرا پيش از ظهر بجا آورد ، يا مجدانه در طلب محرمى باشد ، يا طلا را به طلاى ناهموزن خود بفروشد ، يا زنا را به نسب ملحق سازد ، يا مؤمنى را به زندان افكنده و سپس به قتل رساند ، يا به كافرى كمك مالى دادهو او را بر ضد مسلمانان تجهيز كند و يا كارهاي از اين قبيل و زشت تر از آن - كه همه از لوازم ( سلطنت) است و نسبت دادن آن به ( دين) جايز نيست انجام دهد ؟ ! چرا ما چنين كسى را بجاى اينكه خليفه و پيشواى دينى بخوانيم ، پادشاه و رئيس دنيوى ندانيم ؟ جانشينان معاويه و ميوه هاى آن درختى كه قرآن آنچنان كه شايسته بوده از آن نام برده ، براى اثبات اين گفته دليلى بسنده اند : يزيد پسر معاويه چه كرد و عبدالملك و وليد و ديگران و ديگران از شاخه هاى اين شجره ى ملعونه چه كردند ؟.
اين واقعيت همه بايد مسلمانان را وادار مى ساخت كه با اسلام ، رفتار منصفانه ترى داشته باشند يعنى : به برترين منصب تشكيلات اين آئين ، كسى جز شايستگان و تربيت يافتگانى را كه از همه به رسول اكرم شبيه ترند ، نسبت ندهند و هر ناكسى را خليفه ى پيغمبر نخوانند .
از آنچه باز گفتيم معلوم شد كه حسن بن على ( عليهما السلام ) شبيه ترين و همانندترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بود در چهره و اندام و اخلاق و بزرگوارى ، سيماى پيامبران و درخشندگى پادشاهان در قيافه اش تجلى داشت ، سرور جوانان بهشت بود و بديهى است كه سرور آن جهان ، در اين جهان نيز بى گفتگو سرور و آقا است ، لقب ( سيد) ( يعنى آقا و سرور ) را جدش رسول اكرم روى او نهاد و اين نام ، لقب شخصى او شد .
و هم معلوم شد كه او از حيث نسبت از همه ى مردمان شريفتر و به لحاظ پدر و مادر و عمو و عمه و داي و خاله و جد و جده از همه برتر و نيكوتر بود - همانطور كه مالك بن عجلان در مجلس معاويه او را توصيف كرد - ( 8 )
در اينصورت چرا همانطور كه بدليل تعيين قطعى و صريح ، امام و پيشوا است ، از طرف تمامى مردم كانديد بيعت عمومى نيز قرار نگيرد ؟ و چرا با دارا بودن اين مقام و اين خصلت هاى برگزيده ، بالاترين منصب دينى را احراز نكند ؟ اگر پيشواي امت و لياقت جانشينى پيغمبر از اين نشانه ها باز شناخته نشود ، چه وسيله اى ديگرى براى شناخت آن ميتوان يافت ؟ .
به جمع مسلمانان در آمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد ، بى آنكه نظر به روشى كه مردم با او در پيش خواهند گرفت داشته باشد و فقط بدين منظور كه درباره ى فاجعه ى بزرگ شهادت على عليه السلام ، با مردم سخن بگويد ، آنگاه چنين آغاز سخن كرد :
( همانا در اين شب آنچنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آيندگان بدو نخواهند رسيد همانكس كه در كنار رسول خدا جهاد ميكرد و جان خود را سپر بلاى او مى ساخت ، رسولخدا پرچم بدو ميسپرد و او را به ميدان مى فرستاد ، آنگاه جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از سوى چپ ، او را در ميان ميگرفتند و از ميدان باز نميگشت مگر آنگاه كه خدا پيروزى نصيب او كرده بود در شبى وفات يافت كه موسى در آنشب جان سپرد و عيسى در آنشب به آسمانها رخت بست و قرآن در آنشب نازل شد در دم مرگ از مال دنيا فقط هفتصد درهم داشت از سهميه اش از بيت المال كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند) ( 9 ) .
اين سخنرانى با روش خطابى اش ، در نوع خود بينظير و بيسابقه است : در ياد بودهاى مرگ بزرگان و برگزيدگان علمى و اخلاقى ، معمولا از صفات بارز و معروف آنان همچون : دانش و گذشت و فصاحت و شجاعت و بزرگوارى و نسب و حسب و فضل و نجابت و وفاء و مناعت و سخن مى رود و از معروفترين فضائل ذاتى آنان ياد مى شود اما در اين سخنرانى از مزايا و ماثر معروف اين در گذشته ى عظيم الشأن سخن نرفته و حسن بن على در ياد بود پدرش از روش معمول تخلف ورزيده و بگونه اي ديگرو با زبانى ديگر ، پدر را ياد كرده است چرا ؟ .
آيا اندوه شديدى كه از اين مصيبت بزرگ ، بر حسن بن على وارد شده ، او را كه خطيبى چيره دست و فرزند بزرگترين سخنران عرب است ، از سخن گفتن باز داشته و راه گفتارى چنين متعارف و معمول را بر او بسته است ؟ يا آنكه وى خود از روى عمد اين طرز سخن را انتخاب كرده است و با انتخاب اين روش مخصوص ، تقدم و برترى و مهارت خود را در فن خطابه و بلاغت و مراعات تناسب و گزيده و سنجيده گواي ، ثابت و مسلم ساخته است ؟.
بلى او در اين ياد بود آنچنان درباره ى على سخن گفت كه در تاريخ ، هيچكس را ياراى آن نيست كه درباره ى ديگر كس بدانگونه سخن بگويد ، و اگر به نوعى ديگر حرف مى زد ، مجال آن بود كه در ياد بود ديگر بزرگان نيز به روش و طرز او سخن گفته شود خصالى كه او در اين گفتار كوتاه براى على ذكر كرد ، خصالى بود كه در تاريخ ، كس ديگرى جز على داراى آن نبوده و هيچيك از بزرگان و مقدسان جهان ، با او در آنها انباز و همدوش نبوده اند .
او از زاويه ى ربانى به على مينگرد ، از زاويه ى ديد يك امام به امامى ديگر با اين ديد ، على آن ( در گذشته) اي است كه هيچكس از در گذشتگان و زندگان به اوشبيه و ماننده نيستند و هيچ ولى يا حاكم يا پيشواي - در هر يك از مراحل - با او همدوش و همسر نمى باشد .
مردى اما برتر از پيشينيان و آيندگان ، انسانى اما ميان جبرئيل و ميكائيل ، يعنى انسانى با خوى فرشتگان ، در شبى كه عيسى به آسمانها رخت كشيده ، روح پاكش پرواز مى كند ، و همانند زمانى كه موسى وفات يافته ، ميميرد ، و در آنشب كه قرآن به زمين فرود آمده ، به قبر سرازير ميگردد ! همه جا با فرشته اي مقرب يا بسان پيغمبرى مرسل يا همچون كتابى منزل و يا همراه رسول خاتم و سپرى بلاى او .
اكنون ، آيا مزايا و فضائل دنيوى را در جنب اين مكارم ، آن ارج و مقدار هست كه از آن ياد شود ؟ .
اينك شايد تو نيز با من در اين عقيده شريكى كه : اين اسلوب جالب و دلكش و بينظير كه حسن بن على در ياد بود پدرش انتخاب كرد ، در موقعيت و وضعيت خاص خود ، بليغترين و شايسته ترين اسلوبى بود كه مى شد بكار برد .
اين ، يكى از مواردى بود كه حسن بن على در خطابه ى خود ، با قدرت خدا داد ، خويشاوندى نزديك خود را با جدش پيغمبر و پدرش على - آن خداوندان سخن - ثابت كرد و از آنروز ببعد نظاير اين خطابه از حسن بن على - با عنوان خليفه ى مسلمين - بموجب قبول بيعت عمومى و بحكم پيشامدها و حوادثى كه مستلزم سخن گفتن و ايراد خطابه بود ، طبعا فراوان ديده مى شد .
پسر عمويش : عبيدالله بن عباس در مسجد جامع كه از انبوه جمعيت ، مالامال بود ، در برابر منبر ايستاد نخست لحظه اي انتظار كشيد تا طوفان گريه اي كه بدنبال اين خطابه ، سرتاسر مسجد را فرا گرفته بود ، فرو نشست آنگاه با صداى طنين دار و رساى موروثى خود همچون سروش آسمانى ، فرياد بر آورد :
( هان اى گروه مردمان ! اين پسر پيغمبر و جانشين پيشوا و امام شماست ، با او بيعت كنيد كه ( خدا بوسيله ى او دنباله روان رضاى خود را به راههاى سلامت رهبرى ميكند و - به اذن خود - آنها را از تيرگيها به نور مى كشاند و به راه راست هدايت ميكند) .
در آن هنگام هنوز در ميان مردم ، بسيار بودند كسانيكه گفتار صريح پيغمبر را درباره ى امامت او بعد از پدرش ، شنيده بودند لذا پس از گفتار كوتاه ابن عباس ، گفتند : ( وه كه او چه محبوب است و چه حقدار بر ما و شايسته ى خلافت ) ! و با شوق و رغبت به بيعت او شتافتند.
و اين ، در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم از هجرت ، يعنى روز وفات پدرش اميرالمؤمنين بود ( 10 ).
بدين ترتيب ، كوفه موفق شد اطمينان اسلامى را در همان حدى كه خدا و عدالت اجتماعى حكم ميكرد ، بكار برد بصره و مدائن و سر تا سر عراق نيز با كوفه در بيعت حسن بن على هماهنگ گشتند ، حجاز و يمن نيز بدست فرمانده بزرگ : جاريه بن قدامه بيعت كردند فارس نيز بوسيله ى استاندارش : زياد بن عبيد بيعت كرد علاوه بر اينها ، هر كس از زبدگان و برگزيدگان مهاجرين و انصار كه در اين آفاق مى زيست بيعت او را پذيرفت هيچ حاضرى در بيعت با او تأمل و ترديد نكرد و هيچ غائبى بيعت او را رد ننمود و تا آنجا كه ما اطلاع داريم ، جز معاويه و اتباعش كسى از بيعت با او سرباز نزد .
فقط معاويه بود كه مردم خود را از راهى غير از راه مؤمنان سوق داد و با حسن نيز رفتارى چون پدرش ، در پيش گرفت افراد معدود ديگرى نيز از اطاعت و بيعت حسن بن على تخلف ورزيدند كه از آن پس به : قعاد ( نشستگان ) معروف شدند .
خلافت شرعى ، بصورت پديده اي عمومى و اجتماعى ، از راه بيعت اختيارى تحقق يافت و براى دومين بار در تاريخ آل محمد ، مردم از روى رضا و اختيار با خليفه ايبيعت كردند ، و از همان دريچه اي كه خورشيد نبوت ، نيم قرن قبل بر مردم تابيده بود ، فروغ امامت پرتو افكن شد در حقيقت ، اين خلافت به لحاظ پيوند و اتصالى كه با رسول خدا داشت ، امتداد شعاع همان آفتاب نبوت بود كه از اين مشعل پرفيض ، بر مردم نور افشانى ميكرد و خليفه ى جديد ، تمام عناصر مادى و معنوى موروثى را كه در شكل بندى جسمى و روحى او مؤثر ميتوانست بود ، در وجود خود داشت و مصداق شايسته ى اين شعر :
به خلافت نائل آمد ، چون متناسب و شايسته ى او بود همچنانكه موسى ، به شايستگى و تناسب ، به پيشگاه خدا بار يافت .
بشمار مى رفت .
پس از پايان بيعت ، امام حسن عليه السلام دوران حكومت خود را با اين خطابه ى تاريخى و بليغ - كه در آن از مزاياى اهل بيت و حق مسلم آنان در مورد خلافت ، سخن رفته و به مردم در مورد حوادث خطرناكى كه فضاى تيره و ابر آلوده اجتماع ، آبستن آن بود ، هشدار داده شده است آغاز كرد .
در قسمتى از اين خطابه چنين گفت :
( ما حزب پيروزمند خدا و خويشاوندان نزديك پيامبر و خاندان پاك اوئيم يكى از دو بازمانده ى گرانوزن رسولخدا در ميان امت و ثانى قرآن - كه در آن تفصيل هر چيز هست و از هيچ سو باطل را بدان راه نيست - مائيم پس در تفسير قرآن از ما بايد يارى جست كه براى تأويل آن ، به گمان روى نمى كنيم بلكه به حقايق آن با يقين راه ميبريم از ما فرمانبردارى كنيد كه اطاعت ما واجب و با اطاعت خدا و رسولش مقرون است خداى - عزوجل - فرموده است : اى كسانيكه ايمان آورديد ! خدا و رسول و صاحبان امر را اطاعت كنيد پس اگر در چيزى به نزاع و اختلاف بر خاستيد آنرا به خدا و رسول باز گردانيد و فرموده است : و اگر آن را به رسول و صاحبان امر باز ميگردانيدند ، آنانكه در پى تشخيص اند آنرا در مى يافتند) .
سپس خطابه ى خود را ادامه داد و در آخر سخن گفت :
( زنهار به بلندگوهاى شيطان گوش فرا مدهيد كه او دشمن آشكار شماست وگرنه ، همچون دوستان او خواهيد بود كه بدانها مى گفت : امروز هيچكس از مردم بر شما پيروز نيست و من پشتيبان شمايم پس آنگاه كه دو گروه يكديگر را ديدار كردند ، پشت به آنان كرد و گفت : من از شما ها بيزارم ، من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيدبزودى نيزه ها را و شمشيرها را طعمه اي و عمودها را و تيرها را هدفى خواهيد يافت ديگر در آنروز ايمان آوردن آنانكه پيش از آن ايمان نياورده يا در ايمان خود خيرى كسب نكرده اند ، سودى نخواهد داشت) ( 11) .
سپس از منبر فرود آمد ، كارگزاران شهرها را مرتب ساخت ، احكام امراء را صادر كرد ، و به رسيدگى كارها پرداخت (12) .
بعضى ها - گويا به انگيزه ى فضل فروشى ! - به حسن بن على اعتراض كرده اند كه : قبول خلافت در ميان شرائط و اوضاعى همچون شرائط و اوضاع روزهاى بيعت - كه از وقوع حوادث زيانبار و دردناكى خبر ميداد - نوعى ( شتابزدگى) بود .
و ما براى اينكه ميزان صحت اين رأى آشكار گردد ، ميگوئيم :
1 - همانطور كه تسليم و سر نهادن به بيعت امام منصوب و تعيين شده ، بر مردم واجب و لازم است ، براى امام نيز در صورت وجود داشتن ياور و كمك كار و تمام شدن حجت الهى ، قبول اين بيعت وظيفه اي شرعى و غير قابل تخلف است .
در مورد امام حسن ، هجوم مردم از روى شوق و رغبت به بيعت در همه ى شهرهاى اسلامى ، بموجب ظواهر امر ، دليل بر وجود داشتن ياور و كمكگار بود و با فراهم بودن اين شرط ، مجال سر پيچى از وظيفه ى شرعى وجود نداشت .
2 - آنچه موجب چنين دريافتى از ماجراى امام حسن مى شود ، نگريستن به اين ماجرا فقط از زاويه ى دنيوى آن است حال آنكه مناسبتر آن است كه ماجراى يك امام بيشتر از جنبه ى دينى مورد بررسى قرار گيرد و از نظر امام ، تفاوت ميان دين و دنيا بسى زياد است با اين نظر و اين ديد ، ماجراى امام حسن سرتاسر سود است و كوچكترين زيانى در آن وجود ندارد - همانطور كه در جاى مناسب بيان خواهيم كرد اين ماجرا هر چند دردناك بود ولى اين درد ، در راه اسلام تحمل مى شد و چه كسى به اسلام نزديكتر و به تحمل آلام آن سزاوارتر از حسن بن على كه خانه زاد و دست پرورده ى اسلام بود ؟ .
3 - علاوه بر اينها ، حسن بن على با برترى مسلمى كه از همه ى رهبران مسلمان داشت و با آن نسب ممتاز و آن دانش برتر ، اگر هم ميخواست ، نمى توانست از اين منصب شانه خالى كند اگر او مردم را رها ميكرد ، مردم از او جدا نمى شدند تحرك ها و انقلاب هاى جامعه ى اسلامى ، بطور قهرى و اجتناب ناپذيرى او را بخود دعوت ميكرد و از او همكارى و رهبرى مى طلبيد مگر كه حقى بپا داشته و باطلى سركوب گردد همانطور كه براى برادرش امام حسين در دوره ى خودش پيش آمد .
و نيز : بفرض كه او مردم را وا ميگذاشت و از قبول بيعت آنان سرباز مى زد و بفرض كه مردم نيز او را از خلافت معاف ميداشتند ، بيشك قدرتمندان و كسانيكه بر مردم تسلط يافته و زمام كار را به دست گرفته بودند ، او را راحت نمى گذاشتند و همواره به او به ديده ى شبحى مخوف مى نگريستند زيرا طبعا در محيط او آنچه هميشه وجود داشت يا دعوت به اصلاح بود و يا فرياد خشم گروههاى مختلف مردم و انعكاس نارضاي ايشان از دستگاه حكومت كه - اگر به انگيزه ى حق طلبى و بخاطر وظيفه ى دينى بود يا از روى رقابتهاى سياسى و غرضهاى خاص - بهر صورت براى مخالفان و شورشيان ، هيچ پناه و ملجأى بهتر از فرزند رسول خدا و پيشواى محبوب مسلمانان ، وجود نداشت.
مگر پيشنهاد گروههاى مختلف ( در دوران حكومت معاويه ) كه امكانات خود را در اختيار آنحضرت قرار داده و آمادگى خود را براى مبارزه با حكومت اموى و پيكار مجدد براى باز گردانيدن خلافت غصب شده ( 13 ) اظهار ميداشتند ، چيزى جز جلوه ى خشم و كينه ى عمومى بود كه آنروز جامعه ى اسلامى را فرا گرفته بود ؟ و مگر با بودن چنين مركز و پايگاهى كه مردم بدان تمايل و علاقه ى فراوان دارند ، امكان آن بود كه قدرت و حكومت بر فاتحان خلافت قرار گيرد ؟.
فراموش نكنيم كه او را مسموم كردند اگر وجود او قدرت ايشان را تهديد نميكرد و مانع نفوذ حريفان در دل مردم نمى بود ، چه دليل داشت او را كه با آنان صلح كرده و همه ى دنيا را براى آنان گذاشته بود ، مسموم كنند ؟ آيا اين خود ، دليل آن نيست كه مردم از لحاظ فكرى و عقيدتى ، مطيع و منقاد او بودند و به دشمنانش توجهى نداشتند ؟ .
و تازه اين توجه و گرايش مردم به او ، پس از وقوع صلح بود كه گروههاي از شيعه و غير شيعه را به ايراد و اعتراض به او واداشته بود .
اكنون اگر در آغاز كار ، خلافت را نمى پذيرفت و اشتياق مردم به بيعت وى ، به همان حدت و شدت نخستين باقى مى ماند ، آيا وجهه و نفوذ معنوى او شديدتر نمى شد ؟ و در آن صورت كسى كه تا اين اندازه ، محور اميد و آرزوى مردم و پناهگاه دشمنان و مخالفان دستگاه حاكم است ، ميتوان گمان داشت كه دور از چشم هراسان و كنجكاو دنيا طلبان بتواند زندگى كند و هر چه زودتر زندگى پاكيزه و طاهرش با حمله اي ناجوانمردانه خاتمه نيابد ؟ همانطور كه در نخستين سال پس از وفات پدرش - به گمان قوى - مورد چنين سوء نيتى قرار گرفت .
آيا باز هم منطقى است كه گفته شود : قبول خلافت و بيعت ، شتابزدگى بوده است ؟ .
مگر نه اينكه خلافت در اصل - به تعبير امام على بن موسى - منصب پدر و ميراث او و برادرش بود ؟ .
و اما حوادث ناگوارى كه در اين انتقاد به آنها اشاره شده ، چيزى جز نتيجه ى طبيعى دسيسه چينى مخالفان امام حسن در كوفه ، نبوده و با شور و فعاليتى كه مردم داشتند - اگر تا آخر باقى ميماند - به حال او نميتوانست زيان بخش باشد و كدام خليفه يا رهبرى است كه از اينگونه دشمنها و دشمنى ها بر كنار مانده باشد ؟ .
در اينصورت ، قبول بيعت به هر تقدير ، كارى راجح بلكه با توجه به ضرورت زمان و مصلحت عمومى و احقاق حق ، كارى واجب بوده است
--------------------------------------------------
1- اين احاديث را به تفصيل در كتاب ( ينابيع الموده) ( ج 2 ص 440 ) به نقل از ( حموينى) در فرائد المسطين و از ( موفق بن احمد خوارزمى) در كتاب مسند ، ميتوان يافت ، نيز : ( ابن الخشاب) در تاريخش و ( ابن الصباغ) در الفصول المهمه و ( حافظ كنجى) در البيان و ( اسعد بن ابراهيم بن الحسن بن على حنبلى) در كتاب اربعين و ( حافظ بخارى) ( خواجه پارسا ) در كتاب فصل الخطاب ، آن را روايت كرده اند
2- ( الاتحاف بحب الاشراف) تأليف ( شبراوى شافعى) ( ص 129 ط مصر ) و ( نزهه المجالس) تاليف ( صفورى شافعى) ( ج 2 ص 184 )
3- ( ابن تيميه) در : المنهاج ( ج 4 ص 210 )
4- ( مسعودى) ( حاشيه ى تاريخ ابن اثير ، ج 6 ص 61 )
5 - اصول كافى ( ص 151 ) و كشف الغمه ( ص 159 ) و جز آنها
6- مثلا در ( صحيح مسلم) ( ج 2 ص 119 ) در باب : ( مردمان پيرو قريشند ) از جابربن سمره روايت كرده كه گفت : ( از رسولخدا شنيدم فرمود : دين تا روز قيامت بر پا خواهد بود و بر مردمان دوازده خليفه كه همه از قريشند حكومت مى كنند) شبيه آن را بخارى ( ج 4 ص 164 ) و ابوداود و ترمذى در ( الجامع) و حميدى در ( الجمع بين الصحيحين) و ديگران روايت كرده اند اين حديث با منحصر كردن عدد در) 12 ) و با اضافه اي كه در روايت مسلم ذكر شده - يعنى اينكه اين عدد خلفاء پيغمبر تا روز قيامت است - بطور آشكار مدعاى شيعه ى اماميه و عقيده ى آنان را درباره ى امامانشان تأييد مى كند و با واقعيت تاريخى - كه گروه زيادى از تيره هاى مختلف بنام خليفه حكومت كرده اند - سازگار نيست
7- ارشاد مفيد : ص 167 و يعقوبى : ج 2 ص 201 و جز آنها .
8- روزى معاويه در حضور سران قريش و اشراف قوم گفت : ( برترين مردم از جهت پدر و مادر و عمو و عمه و داي و خاله و جد و جده را به من معرفى كنيد) مالك بن عجلان بپا خاست و به حسن اشاره كرد و گفت : ( اينست آنكه ميگواي : پدرش على بن ابيطالب است و مادرش فاطمه دختر رسولخدا - صلى الله عليه و آله و سلم و عمويش ( جعفر طيار) و عمه اش ( ام هانى) دختر ( ابيطالب) و دائيش ( قاسم) پسر رسولخدا و خاله اش ( زينب) دختر آن حضرت و جدش ( پيامبر خدا) و جده اش ( خديجه) دختر ( خويلد) حاضرين همه سكوت كردند و حسن (عليه السلام) برخاست ( عمر و بن العاص) روى به مالك كرد و گفت : دوستى بنى هاشم ترا واداشت كه به دروغ سخن بگواي ؟ ( مالك) پاسخ داد : ( من جز به راست ، سخن نگفتم و هر آنكس كه خشنودى مخلوق را از راه ناخشنودى خالق بجويد ، در دنيا به آرزوى خود نمى رسد و در آخرت جز بدبختى نصيبى نخواهد داشت بنى هاشم از همه پاك گوهرتر و بخشنده ترند آيا چنين نيست اى معاويه) ؟ و معاويه پاسخ داد : ( چرا ! چنين است) ( بيهقى ، ج 1 ، ص 62 )
9- يعقوبى ( ج 2 ص 190 ) و ابن اثير ( ج 3 ص 16 ) و مقاتل الطالبيين..
10- در اين باره رك : شرح النهج ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 11 ) در برخى مدارك ديگر - بجاى ( عبيدالله) برادرش : ( عبدالله) را نامبرده اند ولى ما در فصل 6 ( فرماندهى و بسيج ) خواهيم گفت كه عبدالله در روزهاى بيعت امام حسن در كوفه نبوده است .
11 - اين خطبه را هشام بن حسان روايت كرده و گفته است : اين ، بخشى از خطبه ى او پس از بيعت است بحار الانوار ( ج 10 ص 99 ) و مسعودى . 12- اين متن را بيشتر مورخان ذكر كرده اند .
13- الامامه و السياسه ( ص 151 ).
----------------------------------------------
مولف :امام سيد عبدالحسين شرف الدين
مترجم : حضرت آيت الله سيد على خامنه اى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page