موقعيت سياسى

(زمان خواندن: 14 - 27 دقیقه)

پيش از بيعت
براى روشن شدن موضوعى همچون موضوع مورد بحث ما - كه بطور دقيق نميتوان گفت تا چه حدى تحت تأثير قضاياى گذشته و همزمان بوده - كافى است كه فقط اندكى به عقب بازگشته و برخى از اوضاع اجتماعى صدر اول را كه مسلمانان پس از دوران نبوت ، براى نخستين بار بدان رو آوردند ، بررسى كنيم ، با توجه به اثر عميق شخص نبى اكرم در نفوس مسلمانان و تسلط و قدرت وى بر سازندگى جامعه و دست خلاقى كه در پديد آوردن عناصر نشاط و تحرك در پيروان خود داشت .
و در اين مورد كه ما از خاطرات گذشته براى ترسيم يك چهره ى زودگذر ، الهام مى گيريم ، كافى است كه از هر جريانى فقط ارتباط آن را با موضوع خود و يا فقط جريانات مربوط به اين موضوع را ذكر كنيم تا در پرتو اين اسلوب ، ميزان تأثير قضاياى گذشته را در موضوع مورد بحث ، بدست آوريم.
بزرگترين حادثه در تاريخ اسلام ، در گذشت پيامبر خدا و از بين رفتن اين تشعش آسمانى بود كه بر همه ى جهان فيض مى بخشيد با اين حادثه ، عالم در ظلمتى شر آفرين فرو رفت و زمين با مرگ پيامبر از آسمان منقطع گشت ، زيرا وحى همچون قاصدى ميان آسمان و زمين و مايه ى پيوند آن دو بيكديگر بود و مگر ممكن است زمين از آسمان بى نياز گردد در حاليكه رزقش در آنجا و زندگيش و نشاطش و نورش و دينش از آنجا است راستى اگر اين جداي و انقطاع ، نهاي و قطعى و هميشگى ميبود ، براى دنيا وحشتى از اين بالاتر و براى مسلمانان زيانى از اين گرانبارتر تصور نمى شد .
ولى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آزمايش دشوار و مصيبت بزرگى را كه مسلمانان بر اثر انقطاع وحى ، بطور طبيعى بدان دچار خواهند شد ، از پيش ادراك كرد و از روى مهر و رافتى كه به مؤمنان داشت ، به آنها خبر داد كه ميان آنان و آسمان ، رشته ى واحدى برقرار خواهد ماند و مگر پس از اينكه رشته ى وحى منقطع شده ، جز رشته ى آسمانى ، رشته ى ديگرى شايسته ى چنگ زدن و در آويختن مى باشد ؟ فرمود :
( من براى شما چيزى گذارده ام كه تا وقتى بدان چنگ در زنيد ، گمراه نخواهيد شد : كتاب خدا را آن ريسمان از آسمان تا زمين بر كشيده و عترت و خاندانم را و اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا با من در قيامت ديدار كنند بنگريد تا پس از من چگونه پاس مرا در ايندو باز مانده ، خواهيد داشت) ( 1 )
شايسته ى بحثى كه در پيش داريم آن است كه قبلا ببينيم : جامعه ى مسلمانان و يا آنانكه مدعى بودند شايسته ى رهبرى و نمايندگى جامعه اند ، با عترت و خاندان رسول اكرم چه روشى در پيش گرفتند تا بتوانيم قضاوت كنيم كه چگونه پاس پيامبر را در مورد خاندانش نگاه داشتند و حداقل ، تا آنجا كه به بحث ما مربوط است از اين موضوع باخبر گرديم .
اگر عترت هر كس ، خاندان و عشيره ى او باشند ، على بارزترين مرد خاندان پيامبر پس از آنحضرت است و اگر فرزندان و نوادگان او باشند ، حسن مهتر فرزندان و ذريه ى آنحضرت است و عرب كلمه ى ( عترت) را در هر دو مورد - هم خاندان و هم فرزندان - بكار ميبرد .
آرى ، مقدر شده بود كه اجتماع مسلمان ، بلافاصله پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به آن دو دستگى و انشعاب تاريخى دچار شود : گروهى به توجيه و تأويل گفته هاى پيامبر پردازند و در مرداب تأويلات خود فرو روند و گروهى ديگر به گفته هاى صريح آنحضرت گردن نهند و بر سر آن گفته ها ايستادگى كنند و رسول اكرم در موضوع نامزدى مقام خلافت سخنان صريح زيادى فرموده كه اكنون جاى عرضه كردن آنها نيست و ما اينجا بدانصدد نيستيم كه عقيده ى طرفداران تأويل را رد كنيم يا گفته ى گروه دوم را اثبات نمائيم چه ، هر آنچه مورد توافق يا اختلاف ميان دو گروه باشد ، در ظرف خود با وضعى خاص واقع شده و بحث و مجادله ى ما واقعيت را دگرگون نخواهد ساخت
ليكن ما به همراهى اهل تأويل و براى اينكه مخالفت آنانرا با گفته هاى صريح پيامبرشان عذر نهيم ، ميگوئيم : آنها به نيابت از وحى - كه رسول اكرم آنرا پس از خود به قرآن و عترت خويش اختصاص داده بود و در اين حديث و احاديث فراوان ديگر بدان اشاره كرده بود - به نظر يك مسئله ى سياسى نگريستند و بى آنكه بخواهند با پيغمبر مخالفتى كرده باشند ، آنرا پيش از هر چيز مربوط به مصلحت دانستند و معتقد شدند كه لزوم اطاعت فرمان پيامبر در مسائل سياسى ، وابسته به صلاحديد و نظر پيامبران مجرب و جهانديده است ، اگر آنان با اراده ى پيامبر توافق داشتند بايد آنرا پذيرفت و اگر توافق نداشتند ، نظر آنان ملاك عمل است نه اراده ى پيامبر .
بدين ترتيب ، خلافت از خاندان پيغمبر باز گرفته شد ، و بدين ترتيب ، امكان يافت - و شايد از نظر جمع كثيرى از پيروان محمد صلى الله عليه و آله پسنديده آمد - كه معاويه نيز روزى بر سر خلافت اسلامى با ديگران منازعه كند و خود را بدليل مسن تر بودن براى حكومت شايسته تر بداند ( 2 ) و جمعى از پيروان قوم همچون ( عمر و بن عاص) و ( مغيره بن شعبه) و ( ابو هريره ى دوسى) نظر اورا تأييد كنند .
اين ادعاى معاويه - با تمام اهانتى كه در آن به قداست و طهارت اسلام موجود است - در نوع خود بيسابقه نيست ، ريشه ى آنرا ميبايد در دوره اي جلوتر و در همدستى و توطئه اي قديمى تر و با اسلوبى برتر و عاليتر جستجو كرد ( 3 ) .
اين مطلب ديرى پوشيده نماند كه : سنگ زاويه ى اين انحراف و عقبگرد ، همان بود كه آنروز در مدينه كار گذارده شد و سفيفه ى بنى ساعده بر محور آن بوجود آمد و در آن ، رشته اي جديد ، بر تافته و به كار گرفته شد كه با رشته ى الهى متصل ميان آسمان و زمين و مورد نظر رسول اكرم ( ص ) در حديث مزبور مغايرت داشت رشته اي كه خواستند تا آخر با تاريخ همپا و همراه باشد .
و بگفته ى بولس سلامه :
در زير آن ( سرپوشيده) حوادثى واقع شد .
كه بر انگيزنده ى احساسات نهانى و پديد آورنده ى كج رويها گشت .
امواج تمايلات و خواسته هاي به هر سو پراكنده گشت ، همچون شاخه هاى خار بنى
سبز و نو رسيده ، و پر از تيغه ى خار و پر آفت .
صاحب اصلى خلافت ، در برابر آن جمع تأويلگر ، روشى در پيش گرفت كه شايسته ى او و نمايشگر روح بزرگ او و هم ضامن حفظ و حراست اسلام ميتوانست بود آخر مگر نه او تنها واسطه ى خلق خدا با آن رشته ى آسمانى و الهى است ؟ .
تا آن اندازه كه براى هشيار كردن افكار مسلمانان و توجه دادن ملت به حق از دست رفته اش لازم ميديد ، بيعت با مسند نشين خلافت را به تأخير افكند و پس از آن در برابر الزام دستگاه خلافت ، تسليم شد و بيعت كرد
(4) يكى از يارانش از او پرسيد : چگونه دست شما را از اين منصب ، كوتاه كردند با اينكه از همه كس بدان سزاوارتر بوديد ؟ در پاسخ فرمود : ( اين يك انحصار طلبى بود كه جمعى بدان حرص ورزيدند و جمعى ديگر بزرگوارانه از سر آن گذشتند ، داورى در اين قضيه با خداست و باز گشتگاه ، قيامت است و تو اكنون از آنچه بكارت نيايد پيگيرى مكن) ( 5 ) .
و در اين سخن ، نشانه ى كامل نارضاي و خشم باطنى و در عين تسليم و تحمل آنحضرت را ميتوان ديد .
رقيبانش پرتو نور او را نديدند ، چشم هاى آنان را پرده اي از كينه و دشمنى فرو گرفته بود ، سابقه و جهاد او و خويشاوندى و دامادى و برادرى او با پيغمبر و دانش و عبادت او و گفته هاى صريح رسولخدا درباره ى او - كه آنروز بيش از امروز در دسترس بود - هيچيك را انكار نميكردند ولى بخاطر همين برترى ها و امتيازات فراوانش بدو كين مى ورزيدند و پيگيرى او را در حقگواي و حقجواي و شمشير براى او را - كه نهال اسلام را در صحنه هاى پيكار مقدس بر نشانده و دشمنان خونين و خونخواهى از ميان همين مردم براى صاحب خود تراشيده بود ! - دشمن ميداشتند .
جوانى او را بر او خرده ميگرفتند چه ، او در آنروز چهارمين دهه عمر را ميگذرانيد و چه جاى شگفتى اگر پيران سالخورده ، شرط خلافت بلافصل رسولخدا را سنينى در حدود هفتاد سالگى - مثلا - بدانند ؟ ! ديگر توجه نداشتند كه در اسلام ، امامت و پيشواي امت نيز منصبى هم چون نبوت است ، هر چه در نبوت رواست در امامت هم رواست و هر چه براى عظمت پيامبرى شايسته نيست ، براى امامت نيز پسنديده نمى باشد و در اينصورت ، ديگر اجتهادى كه نتيجه اش شرط بودن پيرى است در مقابل نصب قاطع ، چه ارزشى ميتواند داشته باشد ؟ و ملاحظات سياسى را با وجود گفته هاى خدا و تصريح هاى پيامبر ، چه مايه و وزنى خواهد بود ؟ ! .
سنين عمر على در روز وفات پيامبر صلى الله عليه و آله با سنين عمر عيسى بن مريم در روز عروج به آسمان ، برابر بود شگفتا ! روا بود كه عيسى در آخرين روز نبوتش به سى و سه سالگى برسد ولى روا نبود كه على در اولين روز پيشواي و امامتش در اين مرحله از عمر باشد ؟ ! مرحله اي كه خدا براى ساكنان بهشتش در آن جهان مقرر كرده است ! اگر اين سن ، بهترين سنين عمر آدمى نمى بود ، خدا آن را براى بندگان برگزيده اش در بهشت معين نمى فرمود .
قرابت و خويشاوندى نزديك او را با پيغمبر ، نقيصه ى ديگر او ميشمردند و ( نمى پسنديدند كه نبوت و خلافت در يك خاندان جمع شود) حالا چه شده بود كه فضيلتى را نقيصه اي مى دانستند و چگونه خويشاوندى با شكل نزديكترش را مانع خلافت ميشمردند ولى با شكل دور ترش را دليل خلافت و تنها برهان در برابر رقباى بيگانه سئوالهاي بدون پاسخ است .
آنها پنداشتند اين به سود اسلام و به مصلحت جامعه ى مسلمانان است كه خلافت را از خاندان پيغمبر جدا كنند و ميدان را براى فعاليت ها و قدرت نماي هاى خاندانهاى ديگر در راه تصرف عاليترين منصب دينى باز گذارند منصبى كه طبيعتا از قلمرو قدرت نماي و تصرف قاهرانه و فاتحانه بسى دور است .
و خلاصه ، منظور و هدف مهمى كه پيغمبر با اصرار و احتياط براى امت و عترت در نظر داشت و بخاطر آن ، خلافت را به عترت سپرد ، از چشم آنان پوشيده ماند .
حوادثى كه بعد از اين ، در عالم اسلام پيش آمد ، دلهاى بيدار را به حقانيت عمل پيغمبر ( ص ) و خطاى مدعيان متوجه ساخت زيرا همين ( تفكيك خلافت از عترت) بود كه آنهمه اختلافات تاريخى خونين را ميان دلباختگان خلافت بوجود آورد و آن فجايع بزرگ را در عالم اسلام واقع ساخت و منشاء پيش آمدهاى زيانبخشى را در راه تحقق وضع ايده آل اسلام شد بطوري كه اگر خلافت اسلامى از نخستين روز به راه طبيعى و روشن خود مى رفت - يعنى كسى جز خدا در آن دخالتى نميكرد و اجتهادها و سياست هاى بشرى آنرا آلوده نمى ساخت ، مسلمانان از اين پيشامدها در امان بودند .
( و ما كان لمؤمن ولا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امر هم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا) ( هيچ مرد و زن مؤمن را مجال آن نيست كه چون خدا و رسولش در امرى حكم كردند ، ايشان در امرشان به اختيار و ميل خود باشند و هر آنكس كه خدا و رسولش را نافرمانى كند به گمراهى نمايانى دچار شده است ) .
مگر اين كشمكشهاى خونين و مخاصمتهاى دراز مدت ، ميان خاندانهاى بر جسته ى مسلمانان كه از نسلى به نسل ديگر به ارث مى رسيد ، موجبى غير از همان باز گذاردن ميدان خلافت براى هر كس و ناكسى داشت ؟ و مگر خونريزيهاى فجيعى كه در دوره هاى مختلف تاريخ اسلام پيش آمد : ميان بنى هاشم و بنى اميه ، ميان بنى زبير و بنى اميه ، ميان بنى عباس و بنى اميه ، ميان علويان و بنى عباس جز نتيجه ى طبيعى گسستن اين قيد و بند دينى چيزى بود ؟ همان قيد و بندى كه رسول خدا آن همه براى تحكيم و تثبيت آن احتياط و دقت بخرج ميداد ، چنانكه گفتى از پيش ، اين حوادث اسفبار را مى ديد و در صدد جلوگيرى از بروز آن بود .
و مگر فجايعى كه درباره ى خاندان پيغمبر مرتكب شدند و هر كدام آنها - اگر كشتن بود و اگر به دار آويختن و اگر اسير كردن يا آواره ساختن - در نوع خود بى نظير بود ، موجبى جز همان نخستين اشتباه داشت ؟ همان اشتباهى كه سياست و طرح نبوى در مورد امت و عترتش را پايمال كرد و مصلحتى را كه آنحضرت براى امت و عترت در نظر داشت ناديده گرفت ؟ .
آرى ، آنها عمق اين سياست دور انديش را در نيافتند و چون سرگرم سياستى ديگر بودند ( اجتماع نبوت و خلافت در يك خاندان) را خوش نداشتند .
اين ، عذر ظاهرى آنان بود كه بجز آن ، عذر ديگرى كه بتوان آشكارا به مردم گفت ، نيافته بودند اما عذر باطنى آنان چه بود ؟ كسى جز داناى نهان ، از آن آگاه نيست ولى گمان بيشتر آن است كه از خاطرات خونين جنگهاى مقدس دعوت اسلامى و يا از حس حسادت - كه بگفته ى حديث : ( دين را آنچنان ميخورد كه آتش ، هيزم را) - بيرون نبوده است .
براستى كه عشق رياست و هوس حكومت ، خطرناكترين بيماريهاى روانى بشر و كارگرترين آنان در مزاج نيرومند رهبران و مدعيان رهبرى است.
نبوت و امامت از اينرو كه هر دو از منصبهاى الهى مى باشند ، داخل در قلمرو سياست - بمعناى متعارف آن - نيستند و هر سياستى كه در دستگاه نبوت و يا در يكى از توابع ادارى و تشكيلاتى آن مشاهده شود ، خود جزاي از دين و مربوط به آن است و يگانه مرجع با صلاحيت در همه ى اين امور ، صاحب دين و رهبر دينى است و رأى و سخن او ، آخرين و حتمى ترين راى و سخن در آن باره مى باشد .
اينك براى اينكه ارتباط شديد اين مطلب با موضوع مورد بحث ما روشن شود ، به نامه ى تظلم بار و عتاب آميزى كه حسن بن على در آغاز خلافتش براى معاويه نوشت ، اشاره ميكنيم در آن نامه ، چنين آمده بود :
( ... چون رسول خدا رحلت يافت ، بر سر ميراث حكومت او ، در ميان عرب منازعه در افتاد : قريش گفتند ما عشيره و خويشاوندان و نگهبانان نسب اوئيم و روا نيست كه شما بر سر حكومت و قدرت او با ما مخاصمه كنيد ، عرب اين حجت را از قريش پذيرفت و به داعيه ى او گردن نهاد ، آنها را گرامى داشت و مسند را تسليم آنان كرد پس آنگاه ما به قريش همانرا گفتيم كه قريش به عرب گفته بود ( 6 ) ولى او همانند عرب با ما به انصاف نگراييد قرشيان حكومت را به نيروى استدلال خود و بيارى انصاف عرب گرفتند ولى چون نوبت استدلال ما و انصاف آنان فرا رسيد ، ما را دور كردند و باتفاق و اجتماع ، ستم و جفا درباره ى ما روا داشتند و خود زمام كار را بدست گرفتند بارى وعده گاه ما و آنان ، پيشگاه خداست و اوست ياور و سرپرست ما .
( ما در آنروز ، از اينكه جمعى حق ما و حكومت خاندان ما را غاصبانه مورد دستبرد ساخته اند ، بسى در شگفت بوديم ليكن از آنجا كه آنها مردمى صاحب فضيلت و با سابقه در اسلام بودند از منازعه با ايشان چشم پوشيديم ، مباد كه منافقان و مخالفان دين ، دستاويزى براى شكست دين بيابند يا راهى بسوى اخلالگرى و فساد پيدا كنند .
( ولى امروز - اى معاويه ! - بجا است كه همه كس از دست اندازى تو بدين منصب و مسند در شگفت فرو روند ! چه ، تو به هيچ بابت شايسته ى اين مقام نيستى ، نه فضيلت و خصلت ستوده اي از تو بياد است و نه اثر نيك و پسنديده اي و افزون از همه آنكه : تو دست پرورده ى يكى از گروه هاى معاند و فرزند سر سخت ترين دشمن قرشى رسول خدا و قرآنى ! خدا بيناى كار تو است و عنقريب بر او وارد خواهى شد و خواهى دانست كه پايان كار به سود كيست) ! ( 7 ) .
چنانكه مى بينيد ، امام حسن عليه السلام شگفتى خود را از دست اندازى غاصبانه ى معاويه به مسند خلافت ، دنباله ى شگفتى اش از رفتار غاصبان نخستين ، قرار مى دهد و آندو را با ( فاء عطف) به يكديگر متصل و مربوط مى سازد و از اينجا است كه ارتباط اين دو قضيه آشكار مى شود و نيز حقايق ديگرى - مربوط به اين دو برادر يا مربوط به پدر و مادرشان و يا مربوط به حقوق عمومى - روشن ميگردد .
ما اكنون چون نمى خواهيم از آن بحث ها - جز آنچه را كه با متن موضوع ما ارتباط كامل دارد - چيزى بيان كنيم ، از ورود در اين مقوله ها خوددارى مينمائيم . ترديد نيست كه آن تردستى سياسى جالب كه پس از رسولخدا صلى الله عليه و آله در چند لحظه ، موقعيت را برد - همانكه يكى از بزرگترين بازيگرانش آنرا ( فلته ) ( يعنى غير منتظره ) ناميد و معاويه بعدها نام ( بر كندن حق و نافرمانى امر ( 8 ) بر آن نهاد - با موفقيت سريعش نشان داد كه طرح آن بوسيله ى كارگر دانانش از مدتها پيش سابقه داشته است و بنابراين خيلى ساده ميتوان از اين طرح ، جهت گيرى و جبهه بندى خاص مدعيان را در برابر اهل بيت كه داراى آثارى هم - چه در آن هنگام و چه پس از آن - بود ، استنباط كرد .
نتيجه ى اين (جهت گيرى) آن شد كه عترت پيغمبر در مسئله ى خلافت ، شكست خوردند و پس از آن نيز در همه ى تحولات مهمى كه تاريخ آنروز بخود ديد ، همه جا دست آنان از كارها بطور حساب شده و پيش بينى شده اي كوتاه گشت ( 9 ) .
نه آن نخستين خليفه كه براى خود جانشين معين كرد ، آنان را مقدم داشت و نه آن ديگرى كه خليفه را در سه تن از شش تن قرار داد ، با آنان به انصاف عمل كرد پس از ماجراى خانه ى عثمان نيز اگر اختيار تعيين خليفه به دست ملت نمى افتاد ، تا آخر در هيچيك از دوره هاى تاريخ اسلام ، خاندان پيغمبر سهمى از حكومت و خلافت نمى يافتند .
نتيجه ى ديگر اين ( جبهه بندى) آن بود كه معارضه و ضديت و مخالفتى عميق و ريشه دار با دو دوره حكومت هاشمى - يعنى دوره پنجساله ى حكومت امام على و حكومت چند ماهه ى امام حسن - بوجود آورد .
شواهد فراوان اين گفته را در جنگهاى : بصره و صفين و سپس مسكن بايد جستجو كرد .
همچنين در روش افرادى همچون : عبدالله بن عمر ( 10 ) ، سعد بن ابى وقاص ، اسامه بن زيد ، محمد بن مسلمه ، قدامه بن مظعون ، عبدالله بن سلام ، حسان بن ثابت ، ابا سعيد خدرى ، زيد بن ثابت ، نعمان بن بشير و آن ( نشستگان) كه بيطرفى فى اختيار كرده و از بيعت امام على و امام حسن عليهما السلام سرباز زدند ، شواهد ديگرى بر اين گفته ، موجود است .
اين معارضه و ضديت ، داراى ميدانهاى مختلف و رنگها و شكلهاى گوناگون بود و از آنجمله قيافه هاى مهمل و منفى و گريزان از تكليف ، كه رهبران عترت ، چه در مدينه و چه در كوفه با آنها مواجه بودند .
و گرنه ، چه دليل داشت كه على عليه السلام بر فراز منبر كوفه فرياد بزند :
( اى مرد نمايان نامرد ! اى فكر شما چون خواب مشوش كودكان و انديشه ى عروسان حجله نشين ! كاش شما را نميديدم و نمى شناختم - وه كه چه آشناي ندامت بار و غم انگيزى - مرگ بر شما كه دل مرا به درد آورديد و سينه ام را از خشم مالامال ساختيد و جام اندوه را جرعه جرعه در گلويم ريختيد و با نا فرمانى و سست عنصرى ، نقشه ى مرا باطل كرديد) ( 11 ) .
و سخنان ديگرى از اين قبيل كه در خطب و كلمات او فراوان است .
آيا اين قيافه و وضع منفى ، جلوه اي از همان ضديت و معارضه نيست كه در همه ى مراكز بزرگ حكومت على عليه السلام بذر پليد خود را پاشيده بود و مردم را با بهانه هاى گوناگون از يارى آن حضرت باز ميداشت ؟ .
البته نبايد عوامل ديگرى را كه همچون جبهه گيرى مزبور در ايجاد اين ضديت به هر دو شكلش - شكل مبارزه ى مثبت مسلحانه و شكل خوددارى از كمك و يارى - تأثير داشت از ياد ببريم .
جاى ترديد نيست كه آن عدالت قاطع و مساوات دقيق - كه بيگمان نشانه ى بارز حكومت آندوره و همه ى حكومتهاى هاشمى قرن اول بود - نيز عامل ديگرى - محسوب ميشد براى احساس نوعى مضيقه و فشار - لااقل - در ميان يك طبقه از مردم - كه با اطاعت مطلق و اخلاص و صميميتى كه در صلح و جنگ از آن گريز نيست ، سازگار نبود .
شرائط خاص آن زمان و فتوحاتى كه مردم را بر خزائن كشورهاى مغلوب مسلط ساخته بود و جلوه هاى نوين زندگى كه براى آن مردم تازگى داشت ، نيز عامل مهمى بود براى ايجاد يكنوع تيرگى روان كه لازمه ى آن ، حركت در جهت عكس نور و روشناي است .
بحران اين جبهه بندى و جهت گيرى كه يك ربع قرن روى آن فعاليت شده بود ، در دوران حكومت على عليه السلام - يعنى پيش از روزگار بيعت با حسن بن على - خلاصه مى شد .
حسن ، فرزند ارشد على و وليعهد وى و شريك غم و شادى و خوشى و ناخوشى او بود ، درد او را احساس مى كرد و از رنج او ، رنج ميبرد ، با دنياي كه پدرش را احاطه كرده بود - : قوم و عشيره ، عامه ى ملت ، دشمنان و مخالفان - بطور كامل آشناي و ارتباط داشت ، از آنچه در پيرامونش ميگذشت اندوهى نهانى و بزرگ داشت و در اين اندوه ، برادرش حسين نيز با او شريك بود همچنانكه در برادرى و همين رنج و اندوه نهان پسران پيغمبر ، نمايشگر نحوه ى رفتار امت با عترت آنحضرت و نمونه اي از پاسخ آنان به اين گفته ى رسولخدا بوده كه : ( بنگريد تا پس از من چگونه جانب مرا در مورد عترتم نگاه خواهيد داشت) .
ليكن حسن بن على اگر از سواي با ديدن اوضاع ناگوار محيط ، چنان رنج جانكاهى در دل داشت ، از سوى ديگر مشاهده ى ياران ارزنده ى پدرش كه نمودار كامل دليرى و مردانگى و فداكارى و اخلاص بودند و بى هيچ طمعى يا شائبه ى هوا و هوسى ، در راه خدا جانبازى ميكردند ، روزنه ى اميدى در دلش مى گشود .
در ميان اين گروه ، فرماندهان نظامى ، خطباى زبر دست ، فقهاء و قاريان قرآن و برگزيدگانى بازمانده ى بانيان اسلام ، ديده مى شدند و بحق ، گروهى بودند كه اميرالمؤمنين در جنگ و صلح به آنان اتكاء داشت و پايه ى اساسى حكومت هاشمى در برابر پيشامدها و حوادث خطرناك ، بردوش آنان قرار گرفته بود .
اينها مسلمانانى بودند كه به عهد و پيمان خود با پيغمبر در مورد بازماندگان آنحضرت وفادار مانده و اين تعهد را كه : از آنان همچون خود و فرزندانشان حمايت و دفاع كنند ، از ياد نبرده بودند بنابرين چرا حسن بن على از آنان در مورد پدرش يا براى آينده ى خودش رايحه ى اميد استشمام نكند ؟ .
اينها مؤمنان راستينى بودند كه به سخنان خداوند درباره ى خاندان پيامبر ، ايمان آورده و به جانشينى على و مرتبه و منصبى كه خدا و اختصاص داده و او را براى آن ساخته و پرداخته ، از دل و جان گرويده و على را آنچنانكه شايسته ى اوست ، درك كرده بودند و مگر نه على همان قهرمانى است كه مسلمانان پس از رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - كسى را در اخلاص و صميميت و فداكارى در راه اسلام و علاقمندى به مصالح عمومى ملت مسلمان و پايدارى در عدالت و گسترش معلومات بپايه ى او نديده بودند و بياد نداشتند ؟ .
انكار ديگران ، از كبريا و عظمت مقام على نمى كاست اينها كسانى بودند كه خلاء روحشان با هوسها و طمعها انباشته شده بود و در دستگاه على ، جاي براى طمع و هوس افراد وجود نداشت اينگونه كسان بايد هميشه در دنياي دور از دنياى على و با ملاكها و معيارهاي مغاير ملاكها و معيارهاى على زندگى كنند و در اردوگاهى كه مبناى آن بر معامله گرى و خريد و فروش حكومت و منصب است ، بسر برند .
با على بايد همان جمع برگزيده و آزمايش شده ى او ، آن مسلمانان راستين و درست انديش باشند ، همچون :
عمار بن ياسر ، خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين ، حذيفه بن اليمان ، عبدالله بن بديل و برادرش عبدالرحمن ، مالك بن الحارث اشتر ، خباب بن الارت ، محمد بن ابى بكر ، ابوالهيثم بن التيهان ، هاشم بن عتبه بن ابى وقاص ( مرقال ) ، سهل بن حنيف ، ثابت بن قيس انصارى ، عقبه بن عمرو ، سعد بن الحارث ، ابو فضاله ى انصارى ، كعب بن عمر و انصارى ، قرضه بن كعب انصارى ، عوف بن الحارث بن عوف ، كلاب بن الاسكر الكنانى ، ابوليلى بن بليل .
و مردان ديگرى از اين رديف ، كه فرماندهان ميدان جنگ و شب زنده داران محراب عبادت بودند ، ظلم را تقبيح ميكردند و بدعتها را بزرگ ميشمردند ، امر به معروف و نهى از منكر ميكردند و بسوى مرگ در راه خدا بر يكديگر پيشى مى جستند چنانكه ديگران بسوى هدفهاى مادى .
خوبست اين مطلب را هم در اينجا ياد آور شويم كه همه ى اين برگزيدگان منتخب ، در ميدانهاى جنگ و در كنار على عليه السلام شهيد شدند و تنها در جنگ صفين شصت و سه تن از بدريان شربت شهادت نوشيدند و خسارت جنگهاى متوالى سه ساله چند برابر اين عدد بود . در اينصورت ، دريچه ى اميدى كه حسن بن على از وجود اين ياوران با اخلاص بروى خود گشوده مى يافت ، چگونه وضعى ميتوانست داشته باشد ؟ و آيا پس از فقدان آن ياران وفادار ، براى او بجز آن رنج نهان - كه با گذشت زمان چند برابر شده بود - چه احساسى بجا ميتوانست ماند ؟ .
اردوگاه على با از دست دادن مراكز ثقل خود و خالى شدن از بهترين مردانش ، به بزرگترين مصيبت دچار شد و خود آنحضرت - همانطور كه در كنار بدنهاى بيجان جمعى از ياران شهيدش گفت - به عمرى كه سر تا سر اندوه و ملال و ناخشنودى بود دچار گشت .
على هر چه در آفاق گسترده و وسيع قلمرو قدرت و حكومت خود نظر افكند ، در ميان انبوه مردمى كه در اين محدوده مى زيستند ، كسى كه داراى روح فعال و پر نشاط يا خصلتهاى پسنديده و برتر آن شهيدان باشد نيافت تعداد اندكى هم كه به آنان شباهت ميداشتند آنقدر نبودند كه در جنگ يا صلح بتوان به آنان اميد بست .
بيشك اگر بيان قوى و مؤثر على در خطبه هايش و هم مرتبت و شأن عظيم او در ديده ى مستمعانش نمى بود ، هرگز پس از فقدان آن ياران برگزيده ، نه سپاهى ميتوانست گرد آورد و نه ركن قابل اطمينانى ميتوانست داشت .
اوضاع و احوال چنين پيش آورد كه على از يكسو با قطع رابطه ى بعضى از سران مواجه شود و از سوى ديگر با دشمنى مسلحانه بعضى ديگر و بالاخره از يكطرف هم با سست عنصرى و فرومايگى و جفاى پيروان و يارانش كه : ( نه برادران وقت راحت بودند و نه آزاد مردان هنگام بلا) .
راستى چه دشوار است آن زندگى كه نه فروغ اميدى در آن ديده شود و نه انتظار موفقيتى برده شود و بندگان شايسته ى خدا - آن دنياى ناچيز گذرا را به آخرت ابدى فروشان - همه رخت بربسته و رفته باشند .
اين بود كه مى شنيدند ميگويد : ( خدايا شقاوت مرادى را زودتر برسان) يا ميگويد : ( چرا شقى ترين مردم محاسنم را بخون سرم رنگين نمى كند ؟ ) يا خطاب به مردم ميفرمايد : ( بخدا سوگند دوست ميدارم كه خدا مرا از ميان شما بيرون برد و بسوى رحمت خويش فرا خواند) .
درود بر او روزى كه ولادت يافت ، و روزى كه از همه جلوتر به اسلام گرويد ، و روزى كه با شمشير خود اسلام را پرداخت ، و روزى كه آزمايش خود را داد ، و روزى كه وفات يافت ، و روزى كه زنده و بر انگيخته خواهد شد .
على وفات يافت و آن وضعيت و موقعيت نا مطلوب را - كه با اين سه خصلت ، مشخص مى شد : نداشتن ياور ، مواجه بودن با دشمنى مسلحانه ، عدم همكارى افراد مؤثر - براى جانشين و زمامدار بعد از خود بجا گذارد.
------------------------------------------------
1 - اين حديث را ( ترمذى) نقل كرده و آن ، حديث 874 از احاديث كتاب ( كنز العمال) ( ص 44ج 1 ) نيز هست به همين ترتيب احاديث زياد ديگرى نيز كتب صحاح و مسانيد اهل سنت نقل كرده اند در بعضى از اين احاديث چنين آمده : (من در ميان شما دو جانشين ميگذارم : كتاب خدا را آن رشته ى بر كشيده ميان آسمان و زمين و عترتم يعنى خاندانم را ، و ايندو از هم جدا نمى شوند تا بر من در قيامت وارد شوند) ( امام احمد و طبرانى در الكبير )
2 - در اينباره نامه ى معاويه را به امام حسن عليه السلام در شرح نهج البلاغه ( ج 4 ص 13 ) ملاحظه كنيد.
3 - براى تأييد اين مطلب رجوع كنيد به سخن صريح خود معاويه در اينمورد ( تاريخ مسعودى در حاشيه ى كامل ابن اثير ، ج 6 ص 78 - 79 ) و بسيارى از شاعران پيشين ما قصائد خود را بر اين اساس پرداخته اند : ( مهيار ديلمى) در قصيده ى لاميه اش همين موضوع را در نظر داشته اند كه ميگويد :
و ما الخبيثان : ابن هند و ابنه .
آن دو پليد : معاويه و پسرش .
و ان طغى خطبهما بعد وجل .
هر چند كارشان بزرگ و عصيانبار و هولناك بود .
بمبد عين فى الذى جائابه .
در آنچه پديد آوردند ، مبتكر نبودند .
و انما تقفيا تلك السبل
بلكه اين راهها را از ديگران آموخته و دنباله رو آنان بودند .
و هم استاد او ( شريف رضى) كه ميگويد :
الا ليس فعل الاخرين و ان علا
كار دنباله روان - هر چند بزرگ -
على قبح فعل الاولين بزائد
زشت تر از كار پيشينيان نبود
و هم پيش از آندو ( كميت اسدى) كه ميگويد :
يصيب به الرامون عن قوس غير هم
تير اندازان از كمان كسى جز خودشان تير مى افكنند
فيا اخرا اسدى له الشراول
اى بسا بدنبال آمده اي كه زمينه ى شر را پيشينش براى او فراهم آورده است
و از اينگونه شعر فراوان ديگر
4 - معاويه در نامه اي كه بوسيله ى ( ابوامامه باهلى) براى آنحضرت فرستاد ، نوشت : در بيعت او - يعنى ابوبكر - سستى و درنگ كردى تا آنگاه كه همچون شتر نر سر كش ، به جبر و قهر بسوى آن رانده و كشيده شدى .
5 - ترجمه ى مثل معروف عربى : ( فدع عنك نهبا صيح فى حجراته) است كه در متن گفتار آنحضرت آمده و دنباله ى آن چنين است : و هلم الخطب فى ابن ابى سفيان يعنى فعلا به ماجراى معاويه بپرداز كه موضوع روز است و نه به آنچه به هر صورت گذشته و از دسترس فكر و عمل امروز خارج است و در اين گفتار علوى ، درسى است بزرگ و كار آموز براى صاحبان دل بيدار و گوش شنوا ( مترجم ) .
6 - يكى از بزرگترين خسارتهاي كه به تاريخ اهل بيت وارد شده اينست كه در تاريخ ، اثرى از اين مباحثات و گفتگوها نيست و ما جز به بخش كوچكى از آن كه تصادفا از كنترل و سانسور دشمن در امان مانده ، دسترسى نداريم و اينجاست كه من بياد گفته ى شاعر نوآور ، حاج عبدالحسين ازرى مى افتم : در زمان خود ، آنچه را كه هواها و هوسها مى نويسند ، بخوان تا از سر گذشت ماجراهاي كه از روزگاران گذشته بجا مانده ، آگاهت كنند.
7 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 12 )
8 - اين مطلب به صراحت در نامه اي كه معاويه براى محمد بن ابى بكر فرستاد ، ذكر شده است وى در آن نامه خطاب به پسر ابوبكر مى نويسد : ( پدر تو وفا روقش اولين كسانى بودند كه او را - يعنى على عليه السلام را - از حقش باز داشتند و با او سر مخالفت گرفتند ، در اينكار هر دو يكسخن و همداستان شده بودند سپس او را به بيعت خود فرا خواندند و چون او در بيعت با آنان سستى و درنگ كرد ، از همه سو آهنگ او نموده و تصميم بزرگى براى او گرفتند بالاخره او تن به بيعت ايشان داد ولى ايشان تا زنده بودند او را در كار خود شريك نساختند و بر اسرار خويش محرم ندانستند ) سپس مى افزايد : ( اگر روش كنونى ما بر حق و صواب است ، آنكس كه نخست اين روش را انتخاب كرد پدر تو بود و ما دنباله روان و شريكان اوئيم ، اگر او بدين روش دست نمى زد ما نيز با پسر ابيطالب مخالفت نميكرديم و كار را بدو تسليم مى نموديم ، ليكن او در اينكار پيشقدم شد و ما نيز بدنبال او براه افتاديم ) ( تاريخ مسعودى بر حاشيه ى تاريخ ابن اثير ، ج 6 ص 78 79 )
9 - در سخنان اميرالمؤمنين (عليه السلام) شواهد زيادى بر اين موضوع ميتوان يافت از جمله : ( بخدا سوگند كه از روز رحلت پيغمبر خدا تاكنون همواره مرا از حق خود كنار زده و به ناحق آنرا در انحصار خود در آورده اند) و ( بارالها من از قريش و ياورانشان به تو شكايت مىآورم ، زيرا آنها پيوند خويشى خود را با من بريدند و مقام مرا كوچك شمردند و بر سر آنچه از من است باجماع با من به منازعه برخاستند)
10 - مسعودى در مروج الذهب ( حاشيه ابن اثير ، ج 5 ص 178 179 ) مى نويسد : ( ولى عبدالله بن عمر پس از اين تاريخ با يزيد و هم با حجاج - بعنوان نماينده ى عبدالملك بن مروان - بيعت كرد) ! بعقيده ى مسعودى اين نشستگان را بايد ( عثمانيان) ناميد و ابوالفدا ( ج 1 ص 171 ) بهتر دانسته كه آنان را معتزله ( كناره گيرندگان ) بنامد چه ، آنان از بيعت على عليه السلام كناره گرفتند ، و اما من ( مؤلف ) معتقدم كه اينها نه عثمانيند و نه معتزل ، اينها كسانيند كه مردند و امام زمانشان را نشناختند
11 - قسمتى از خطبه 27 نهج البلاغه
----------------------------------------------
مولف :امام سيد عبدالحسين شرف الدين
مترجم : حضرت آيت الله سيد على خامنه اى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page