1- خدمتكار پدر و مادر همنشين انبيا است
2- جبهه جنگ يا خدمت پدر و مادر
3- امام(عليهالسلام) چه كسي را دوست دارد؟
1- خدمتكار پدر و مادر همنشين انبيا است
روزي حضرت موسي(عليهالسلام) در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض كرد خدايا ميخواهم همنشيني كه در بهشت دارم ببينم.
چگونه شخصي است جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد يا موسي فلان قصاب در محله فلاني همنشين تو خواهد بود. حضرت موسي به درب دكان قصاب آمده، ديد جواني شبيه شبگردان مشغول فروختن گوشت است.
شامگاه كه شد جوان مقداري گوشت برداشت و به سوي منزل روان گرديد. موسي از پي او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نميخواهي؟ جوان گفت: خوش آمديد. او را به درون برد. حضرت موسي(عليهالسلام) ديد جوان غذايي تهيه نمود. آنگاه زنبيلي از سقف بزير آورد و پيرزني بس فرتوت و كهنسال را از درون زنبيل خارج كرد. او را شستشو داده غذايش را با دست خويش به او خورانيد. موقعيكه خواست زنبيل را به جاي اول بياويزد زبان پيرزن به كلماتي كه مفهوم نميشد حركت نمود بعد از آن جوان براي حضرت موسي غذا آورد و خوردند حضرت پرسيد حكايت تو با اين پيرزن چگونه است؟ عرض كرد اين پيرزن مادر من است چون مرا بضاعتي نيست كه جهت او كنيزي بخرم ناچار خودم كمر به خدمت او بستهام.
حضرت پرسيد: آن كلماتي كه بر زبان جاري كرد چه بود؟ جوان گفت: جوان گفت: هر وقت او را شستشو ميدهم و غذا به او ميخورانم ميگويد: «غفر الله لك و جعلك جليس موسي يوم القيامة في قبته و درجته» خداوند ترا ببخشد و همنشين حضرت موسي در بهشت باشي به همان درجه و جايگاه.
موسي(عليهالسلام) فرمود اي جوان بشارت ميدهم به تو كه خداوند دعاي او را دربارهات مستجاب گردانيده. جبرئيل به من خبر داد كه در بهشت تو همنشين من هستي.
پسـر رو قـدر مـادر دان كـه دايم كشد رنج پـسر بـيـچاره مادر
برو بيش از پدر خواهش كه خواهد ترا بيش از پدر بيچاره مـادر
نـگـه داري كـند نه ماه و نه روز ترا چون جان ببر بيچاره مادر
از ايـن پـهـلـو به آن پهلو نگردد شب از بيم خطر بيچاره مادر
بـه وقـت زادن تو مرگ خود را ببيند در نـظـر بـيـچاره مـادر
بـشـويـد كـهـنه و آرايـد او را چو كمتر كارگر بيچاره مادر
اگـر يـك سـرفه بي جـا نـمـائي خورد خـون جگر بيچاره مادر
براي اينكه شب راحت بـخوابي نخوابد تا سحر بـيـچاره مـادر
به مكتب چون روي تا باز گردي بود چـشمش به در بيچاره مادر
نـبـيـنـد هـيچ كس زحمت به دنيا ز مـادر بـيـشـتـر بيچاره مادر
تـمـام حاصلش از زحمت اينست كـه دارد يـك پسر بيچاره مادر
2- جبهه جنگ يا خدمت پدر و مادر
در امالي صدوق از جابر نقل ميكند كه حضرت صادق(عليهالسلام) فرمود: مردي خدمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله) عرض كرد يا رسول الله من خيلي مايل به جهاد هستم فرمود جهاد كن در راه خدا اگر كشته شوي زنده و جاويد خواهي بود در نزد خدا و توشه و بهره مردان زنده را ميگيري و اگر بميري پااش تو بر خداوند است و هرگاه زنده باز گردي بوطنت گناهانت آمرزيده شده و پاك هستي همانند روزيكه از مادر متولد شدهاي عرض كرد يا رسول الله پدر و مادرم پير شدهاند و آنها ميگويند ما به تو انس داريم و رفتن مرا به جهاد دوست ندارند و فرمود با پدر و مادرت باش. فوالذي نفسي بيده لانسهما بك يوما و ليلة خير من جهاد سنة؛ سوگند به كسي كه جانم به دست اوست يك شبانه روز انس آنها به تو بهتر از يك سال گذراندن در جبهه جنگ است.
حضرت صادق(عليهالسلام) فرمود: مردي خدمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله) رسيد و عرض كرد: مرا دستوري بده فرمود: هرگز مشرك مشو اگر چه تو را بسوزانند يا بيازارند در هر حال بايد قلبت با ايمان استوار باشد و با پدر و مادر خود نيكي كن و فرمانبردار آنها باش در زندگي آنها و بعد از مردنشان هر گاه تو را گفتند دست از خانواده و مال خود بردار انجام ده زيرا فرمان برداري آنها از نشانههاي ايمان است.
3- امام(عليهالسلام) چه كسي را دوست دارد؟
عمار بن حيان گفت به حضرت صادق(عليهالسلام) گفتم كه اسماعيل پسرم به من نيكي ميكند. حضرت فرمود: من ا و را دوست ميداشتم اكنون محبتم زيادتر شد. پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) خواهري رضاعي داشت روزي همان خواهر بر ايشان وارد شد همينكه نظر پيغمبر بر او افتاد مسرور گرديد و رو انداز خود را براي او پهن كرد و او را بروي آن نشانيد. با گشاده رويي و احترام به سويش توجه كرد و در صورت او ميخنديد تا از خدمت حضرت مرخص شد و رفت، اتفاقا همان روز برادرش نيز آمد ولي حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) آن نحو رفتاريكه با خواهرش نمودند با او انجام ندادند.
بعضي از صحابه عرض كردند: يا رسول الله! با خواهرش سلوكي كرديد كه با برادر آن را به جا نياورديد با آن كه او مرد بود؟ (يعني سزاوارتر به آن محبت بود) فرمود علت زيادي احترام من اين بود كه آن دختر به پدر و مادر خويش بيشتر نيكي ميكند.