25 «وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِى آذانِهِمْ وَقْراً وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤمِنُوا بِها حَتّى إِذا جاءُوكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ»
ترجمه :
25. و بعضى از اين كفار و مشركين هستند كه استماع مى كنند فرمايشات تو را لكن ما قلوب آنها را در محفظه و مستور نموده ايم از اينكه تفقّه كنند و درك كنند و در گوش هاى آنها وَقْر و سنگينى قرار داده ايم كه نشنوند و اثر نكند در آنها و اگر ببينند هر معجزه و آيت الهى را ايمان نمى آورند به او حتى زمانى كه بيايند نزد تو مجادله مى كنند مى گويند كسانى كه كافر هستند، كه نيست اين فرمايشات مگر رومان هاى سابقين [مثل قصه رستم و اسفنديار] .
[ تطبيق قواى روح انسان با حواس ظاهرى و بيان آفات آنها ]
تفسير اين آيه شريفه متفرع بر بيان چند مطلب مهم است:
مطلب اول:
همين نحوى كه در ظاهر بدن ، قوا و اسباب و آلاتى است كه به توسط آنها انسان احساساتى دارد : به توسط چشم ديدنى ها را احساس مى كند، به توسط گوش شنيدنى ها را، به توسط ذايقه چشيدنى ها را، به توسط شامّه بوها را، به توسط لامسه برودت و حرارت و لين و خشونت را، همين نحو از براى روح انسان و آن جوهر ملكوتى و آن لطيفه ربانى و آن عقل مجرد از صورت و ماده ، كه در آيات شريفه و لسان اخبار تعبير به قلب مى كنند غير از اين قلب صنوبرى مادى، خداوند چشم قرار داده كه حقايق را مشاهده كند و گوش قرار داده كه مواعظ و نصايح و فرامين الهى را در خود تأثير دهد و ذايقه قرار داده كه طعم ايمان و اعمال صالحه را درك كند و لذّت برد، و شامّه قرار داده كه بوى سعادت و نجات و رستگارى را استشمام كند و لامسه قرار داده كه حرارت جهنم و برودت جنت را احساس كند.
مطلب دوم:
همين نحو كه قواى ظاهريه بسا برخورد به آفات مى كند ؛ چشم كور مى شود، زبان لال مى شود، بدن از احساس مى افتد، ذايقه درك مطعومات نمى كند، شامّه بوى خوش را استشمام نمى كند. همين نحو حواس روح از كار مى افتد و آفت آنها عناد و عصبيت و ساير اخلاق رذيله: كبر، حسد، بَغْضا و اعمال سيّئه، فسق و فجور و فحشا و منكرات است. چشمِ روح نمى بيند، گوشِ او نمى شنود، زبانِ او اقرار و اعتراف نمى كند، شامّه بوى عطر ايمان و اعمال نيك و گند كفر و اعمال زشت را استشمام نمى كند، لامسه خشونت ظلم و ايذا و لينت [= نرمى] عدل و احسان را نمى فهمد و احساس نمى كند.
مطلب سوم:
اگر چه اين امور در تحت اختيار عبد است ، لكن عقوبت دنيوى آنهاست كه در اثر معاصى و طغيان اسباب و وسايل معصيت بر آنها بيشتر فراهم مى شود و خداوند به آنها مهلت مى دهد تا هر قدر بتوانند ازدياد در معصيت كنند. و اين معناى خذلان است چنانچه مثوبت دنيوى اهل ايمان و اعمال صالحه اين است كه بيشتر اسباب هدايت و عبادت بر آنها فراهم مى شود كه به درجات عالى تر نايل شوند و اين معناى توفيق است و از اين جهت استناد فعل به خداوند صحيح است. پس از طىّ اين مطالب شروع مى كنيم در تفسير:
[ در وجه استناد افعال به عبد و به خدا ]
«وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ» « من » تبعيضيه ، يعنى تمام كفار و مشركين اين نحو نيستند ، چه بسيار از آنها قابل هدايت هستند و چشم و گوش آنها باز است ، لكن بعض آنها كسانى هستند كه به گوش ظاهر استماع مى كنند فرمايشات دُرَرْبار شما را ، ولكن قلوب آنها از عناد و عصبيت و كبر و نحو اينها پر است كه اطراف قلب آنها را گرفته ايم كه اثر در آنها نمى كند :
«وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً». نسبت جعل به خداوند به مناسبت اين است كه هيچ امرى در عالم واقع نمى شود تا قضاى الهى و مشيت او اقتضا نكند ، ولو افعال اختيارى حتى المعاصى ، و منافى با اختيار و صحت عقوبت نيست. در دعاى كميل مى خوانى:
«أجرَيتَ عليَّ حُكماً اتّبعتُ فيه هَوى نَفْسي ، و لم أحترس فيه من تزيين عدوّي ، فغرّني بما أهوى ؛ و أسعده على ذلك القضاء...»[1] الدعاء. و آيات شريفه در اين موضوع بسيار داريم ، مثل «فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشاءُ»[2]، و مثل «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ»[3]، و مثل «إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً»[4]، و غير از اين آيات.
« أكنّة » ظرف شىء است كه تمام اطراف آن چيز را گرفته و روزنه از براى آن باز نباشد : «بَيْضٌ مَكْنُونٌ»[5] . و هوا و هوس و كبر و نخوت و عناد و عصبيت و حبّ دنيا، مال و جاه و رياست اطراف قلب آنها را گرفته و به هيچ راهى مستقيم نمى شوند و انذار و موعظه و نصيحت به آنها تأثير نمى كند ، چنانچه اكثر اهل اين زمان چنينند.
«أَنْ يَفْقَهُوهُ»نور علم و فهم در دل هاى آنها راه ندارد «وَفِى آذانِهِمْ وَقْراً» و گوش قلب آنها را چنان كر كرده كه نداى حق كه سرتاسر عالم را پر كرده نمى شنوند ، چشم قلب كور شده، زبان قلب لال شده ؛ «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ»[6].
«وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ» از آيات الهيه ، تكوينيه و تشريعيه ، انبيا و اوليا و معجزات آنها ، و آثار قدرت و عظمت حق را مشاهده نمى كنند. انبيا را كذّاب و ساحر و مجنون مى پندارند، معجزات را سحر مى خوانند [و] آثار را مستند به طبيعت مى دانند.
«لا يُؤمِنُوا بِها» چنانچه به نوح عليه السلام خطاب شد : «أَنَّهُ لَنْ يُؤمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ»[7]، و خود حضرت نوح عليه السلام عرض كرد : «وَقالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَلا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً»[8].
«حَتّى إِذا جاءُوكَ يُجادِلُونَكَ» «جدل» آن است كه كلمات لا طائل [= بى فايده] بگويد براى غلبه بر خصم ، و ادله حقه را حمل بر باطل كند. «يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا» [، مى گويند] اين نوع كفار متعصب عنود جهود : «إِنْ هذا» إن نافيه ، يعنى نيست اين معجزات و اين قرآن مجيد و اين مواعظ و نصايح و اين انذار و تبشير «إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ»داستان هاى سابقين و قصه هاى دراويش و رومان هاى پيشينيان ، مثل داستان رستم و حسينكرد[9] و ليلى و مجنون و شيرين و فرهاد و كشمكش پرى و جن و ديو و بشر، مثل كتاب هزار داستان و فردوسى و امثال و اشباه اينها كه براى سرگرمى جُهّال و عوام نوشته شده، ولى باز هم اين مزخرفات، امروزه براى سرگرمى سينما، تماشاخانه، تفريح گاهها ، قمارخانه، رقاص خانه، شرب مسكرات رواج به سزايى دارد و كفار دستگاه دين را هم در قطار اين امور آورده، خذلهم اللّه جميعاً و هدانا بنور معرفته.
*-**-**-**-**-**-**-**-**-**-**-**-**-**-**-**-**-*
[1] . بر من حكمى راندى كه در آن از هواى نفسم پيروى كردم و در آن از آرايش دشمنم [دنيا] براى من پرهيز نكردم ، پس به هواپرستى اى كه كردم مرا فريفت و بر اين كار ، قضاى [الهى] او را يارى داد.
[2] . خداوند هر كه را بخواهد گمراه مى فرمايد و هدايت مى نمايد هر كه را كه مشيّتش تعلّق بگيرد. سوره ابراهيم: آيه 4.
[3] . ما به زودى درجه درجه مى بريم از آن راهى كه نمى دانند. سوره اعراف: آيه 182.
[4] . به راستى كه بدانان مهلت مى دهيم تا بر گناه خويش بيفزايند. سوره آل عمران: آيه 178.
[5] . [كأنّه آنها] مثل تخم هستند كه شكسته نشده و دست نخورده. سوره صافات: آيه 49.
[6] . اينان كران و گنگان و كورانند پس اينان تعقل نمى كنند. سوره بقره: آيه 171.
[7] . محققاً اين است كه هرگز كسى از قوم تو ايمان نمى آورد مگر كسانى كه قبلاً ايمان آورده بودند. سوره هود: آيه 36.
[8] . و گفت نوح عليه السلام : پروردگار من! وا نگذار بر روى زمين از كافرين كسى را ، كه احدى از آنها باقى نباشد. محققاً اگر آنها را وا مى گذارى گمراه مى كنند اين قليل بندگان تو را كه ايمان آورده اند و زايش نمى كنند مگر فاجر فاسق كافر را. سوره نوح: آيات 26 ـ 27.
[9] . حسين كرد شبسترى پهلوان داستانى است كه به نام «حسين كرد» معروف شده است. ر.ك : لغت نامه دهخدا ، ج6 ، ص7964 ، واژه «حسين كرد» .
آیه ٢٥ « وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً ... »
- بازدید: 2524