اقدام ديگر زهرا (سلام الله علیها)، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)بود. او مىخواست با احيا و يادآورى آن دوران، در كالبد فسردهى آنان بدمد و دريچهاى به سوى نور و نقبى به روشنايى بزند و با طرح سؤالى در اذهان و يادآورى دوران رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)، ابرهاى ضخيم و سياه را از اطراف خورشيد ولايت كنار زند. شايد همتى، ساحت رفعت خورشيد را لبيك گويد.
به راستى زهرا (سلام الله علیها)آموزگار بيدارى و ظرافت است.
وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا رفت و وصى او را كنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض ديگر اذان نگفت و هر چه به سراغش مىآمدند، امتناع مىكرد و عذر مىآورد.[1] او در ادامهى اعتراض خود به شام تبعيد شد.[2] و در آنجا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب ديد كه از او شكايت مىكند كه چرا به زيارت من نمىآيى از اين رو براى زيارت پيامبر به مدينه آمد[3] و با ورود او به مدينه زهرا (سلام الله علیها)از او خواست كه اذان بگويد، گفت: «بسيار مشتاقم كه صداى مؤذن پدرم را بشنوم».
بلال بر بالاى بام مسجد رفت. آواى گرم بلال در مدينه پيچيد. «اللَّه اكبر». همه دست از كار كشيدند. هر كس دست ديگرى را مىكشيد و با شتاب به سوى مسجد مىآورد. همه حتى زنان و كودكان در بيرون مسجد جمع شدند. مدينه به يكباره تعطيل شد، همه به طنين روحافزاى بلال گوش مىدادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به ياد ايام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) افتادند. های هاى گريهها در مدينه پيچيد. مدينه كمتر اين گونه روزهايى به ياد داشت. همه از يكديگر سؤال مىكردند، چرا بلال اذان نمىگفت؟ چه شده به درخواست زهرا (سلام الله علیها)اذان مىگويد؟ چرا زهرا (سلام الله علیها)گريه مىكند؟ به يكديگر نگاه مىكردند، سپس سرها را به زير مىانداختند و از خود و بيعتشان با ابوبكر شرمشان مىآمد.
زهرا (سلام الله علیها)هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به ياد دوران پدر، غدير و... افتاد چون باران مىباريد و اشك مىريخت.
در فضاى مدينه پيچيد. «اشهد ان محمدا رسولاللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم)». زهرا (سلام الله علیها)ديگر طاقت نياورد. فرياد و نالهاى زد و از حال رفت. آن چنان كه همه گمان كردند از دنيا رفته است. مردم فرياد برآوردند: بلال بس كن. دختر رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) را كشتى!.
بلال اذان را رها كرد و ندانست كه چگونه خود را بر بالين زهرا (سلام الله علیها)رساند.
زهرا (سلام الله علیها) را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان كرد. بلال گفت: از اين درگذريد كه بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گريههاى مردم، زهرا (سلام الله علیها)از خواسته خود درگذشت.[4] يكبار ديگر نزديك بود كه كار تمام شود و غيرتها بيدار شود.
اما افسوس...! اين گريهها مرا به ياد اشكهاى آن جماعتى مىاندازد كه در كربلا در بالاى بلندى جمع شده بودند و براى حسين (علیه السلام) و مصايب اهلبيت: مىگريستند. به آنان گفتند: « چه جاى گريه است. به كمك حسين (علیه السلام) بشتابيد» و آنان بى اعتنا تنها به گريه قناعت مىكردند.
شگفتا از خمودگى و سستى آن جماعت. اگر چه منافقین و غاصبین نفسشان را گرفته و با تبليغات دروغين و احاديث جعلى و ايجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اينها هيچ عذر و توجيهى براى سستى و ننگ ابدىشان نيست. اقدامات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)و گامهاى عميق و پيچيدهى زهرا (سلام الله علیها)جاى هيچ عذرى را باقى نمىگذارد. تنها اين مىماند اين كه مردم به جاى دست بردن بر قبضههاى شمشير، به گريه قناعت مىكردند شرمشان باد!.
--------------------------------------------------------
[1] من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 184 و 194؛ بحارالانوار، ج 22، ص 142 (به نقل از من لا يحضره الفقيه).
[2] در سفينه البحار آمده است كه بلال زير بار بيعت با ابوبكر نرفت از اين رو عمر او را به شام تبعيد كرد. «و روى ان بلالا ابى ان يبايع ابابكر و ان عمر اخذ بتلابيبه و قال... فقال عمر لا ابا لك لا تقوم معنا فارتحل الى الشام...» سفينه البحار، ج 1، صص 105 -104.
[3]- اسدالغابه،ج 1،ص 185.
[4]- بحارالانوار، ج 43، ص 157؛ من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 1، ص 194؛ اسد الغابه، ج 1، ص 285 البته از نقل اسد الغابه حسنين 8 از بلال خواستند كه اذان بگويد. و به نظر مىرسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است يكى در زمان صديقهى كبرى 3و به وسيلهى آن حضرت و ديگرى پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنين 8. ر. ك: الحياه السياسه للامام الحسن (علیه السلام)، جعفر مرتضى عاملى، ص 100؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 239.
درخواست حضرت زهرا (سلام الله علیها)از بلال جهت اذان گفتن و بيدارى غيرتها
- بازدید: 8452