آمدن اميرالمؤمنين از مدينه به مدائن براي دفن سلمان (ره)

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

ابن‌ شهرآشوب‌ روايت‌ كند از حبيب‌ بن‌ حسن‌ عَتَّكي‌ از جابربن‌ عبدالله‌ انصاري‌ كه‌ گفت‌: «حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ نماز صبح‌ را به‌ جماعت‌ در مدينه‌ با ما خواندند و پس‌ از آن‌ رو به‌ ما نموده‌ گفتند: اي‌ مردم‌ خدا اجر شما را در مرگ‌ برادرتان‌ سلمان‌، بزرگ‌ قرار دهد.

و در آن‌ وقت‌ عمامة‌ رسول‌ خدا را به‌ سر بستند، و دِراعه‌ رسول‌ خدا را پوشيدند و قَضيب‌ رسول‌ خدا را به‌ دست‌ گرفته‌ و شمشير او را حمايل‌ نموده‌ و بر ناقة‌ غضباء كه‌ از رسول‌ خدا به‌ ارث‌ رسيده‌ بود سوار شدند و به‌ قنبر گفتند: از يك‌ تا دَه‌ بشمار، قنبر گويد: همين‌ كه‌ شرمدم‌ ما در مدائن‌ در پشت‌ در خانة‌ سلمان‌ بوديم‌. زادان‌ گويد كه‌ چون‌: مرگ‌ سلمان‌ نزديك‌ شد من‌ به‌ او گفتم‌: كه‌ ترا غسل‌ مي‌دهد؟ گفت‌: همان‌ كسي‌ كه‌ رسول‌ خدا را غسل‌ داده‌ است‌. گفتم‌: اي‌ سلمان‌ تو در مدائن‌ هستي‌ و او در مدينه‌ است‌. گفت‌: اي‌ زادان‌ چون‌ جانم‌ از بدنم‌ پرواز كرد جانه‌ و لحية‌ مرا ببند در آن‌ حال‌ صداي‌ چيزي‌ كه‌ به‌ زمين‌ افتد خواهي‌ شنيد. زادان‌ گويد: سلمان‌ روحش‌ از قالب‌ تن‌ پرواز كرد، من‌ چانة‌ او را بستم‌، در آن‌ حال‌ صداي‌ چيزي‌ كه‌ به‌ زمين‌ سقوط‌ نمايد در پشت‌ در شنيدم‌. در را باز كردم‌ ديدم‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ است‌. حضرت‌ فرمود: اي‌ زادان‌ بندة‌ صالح‌ و عبد پرهيزگار خدا سلمان‌ جان‌ داد؟ عرض‌ كردم‌: بلي‌ اي‌ آقاي‌ من‌. حضرت‌ وارد شد و رداء را از روي‌ سلمان‌ كنار زد، سلمان‌ بر روي‌ أميرالمؤمنين‌ تبّسمي‌ كرد. حضرت‌ فرمود: آفرين‌ بر تو اي‌ سلمان‌، چون‌ به‌ محضر مقدّس‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ رسيدي‌ بگو بعد از تو امّت‌ تو با علي‌ چه‌ها كردند. حضرت‌ مشغول‌ غسل‌ و كفن‌ او شدند و چون‌ بر سلمان‌ نماز گذاردند از آن‌ حضرت‌ صداي‌ تكبير شديدي‌ شنيديم‌ و دو نفر ديگر را ديديم‌ كه‌ با آن‌ حضرت‌ نماز مي‌گذارند، چون‌ سئوال‌ كرديم‌ فرمودند: يكي‌ از آنها برادرم‌ جعفر و ديگري‌ خضر عليه‌السّلام‌ است‌. و با هر يك‌ از آن‌ دو هفتاد صفّ از ملائكه‌ و در هر صفّي‌ هزار هزار ملك‌ بودند.» (حضرت‌ سلمان‌ را در قبر گذاشتند و خاك‌ بر او انباشتند و سپس‌ به‌ مدينه‌ مراجعت‌ كردند و هنوز سپيدي‌ صبح‌ ظاهر نشده‌ بود)....
و أبوالفضل‌ تميمي‌ در اين‌ قضيّه‌ گويد:
سَمِعْتَ مِنّي‌ يَسراً في‌ عَجائِبِهِ     وَ كُلذ اَمرِ عَلِيٍّ لَمْ يَزَلْ عَجبَاً
«تو از من‌ مقدار كمي‌ از عجائب‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ شنيدي‌، و تمام‌ اُمور علي‌ هميشه‌ عجيب‌ بوده‌ است‌.»
اَدَرَيْتَ في‌ لَيْلَةٍ سارَ الوَصِيُّ اِلَي‌  اَرْضِ الْمَدائِنِ لَمّا اَنْ لَها طُلِبا
«دانستي‌ كه‌ در يك‌ شب‌ وصيّ رسول‌ خدا چون‌ دعوت‌ شده‌ بود از مدينه‌ به‌ سرزمين‌ مدائن‌ آمد».
فَاَلْحَدَ الطُّهْرَ سَلْماناً وَ عادَ اِلَي‌  عِراصِ [48] يَثْرِبَ وَ الاِصباحُ مَا قَرُبا
«پس‌ بدن‌ طاهر سلمان‌ را در ميان‌ قبر جاي‌ داد و سپس‌ قبل‌ از آنكه‌ صبح‌ طلوع‌ كند به‌ سرزمين‌ مدينه‌ برگشت‌».
كَاَصِفَ قَبْلَ رَدَّ الطَّرفِ مِن‌ سَبَا  بِعَرْشِ بِلْقَيْسِ وَافَي‌ يَخْرُقُ الحُجُبا
«مانند آصف‌ بن‌ برخيا وصّي‌ سليمان‌ بن‌ داود كه‌ قبل‌ از يك‌ چشم‌ بر هم‌ زدن‌ و يك‌ مژگان‌ بر هم‌ نهادن‌ از شهر سبا تخت‌ بلقيس‌ را براي‌ سليمان‌ آورد و موانع‌ و حجابها را پاره‌ كرد».
فِي‌ آصِفَ لَمْ تَقُلْ ءانَتَ بَلي‌   اَنَا بِحَيْدَرِ غالٍ اُورِدُ الكَذِبا؟
«دربارة‌ آصف‌ بن‌ برخيا مگر تو تصديق‌ نكردي‌ ليكن‌ مي‌گوئي‌ كه‌ من‌ دربارة‌ أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ حيدر غلوّ كرده‌ام‌ و مطالب‌ دروغ‌ را آورده‌ام‌»؟
اِن‌ كانَ اَحْمدُ المُرْسَلِينَ فَذَا خَيرُ الوَصِّيّنَ اَوْ كُلُّ الحَدِيثِ هَبا
«اگر آصف‌ بن‌ برخيا كه‌ وصيّ سليمان‌ است‌ بتواند عرش‌ بلقيس‌ را در كمتر از يك‌ چشم‌ بهم‌ زدن‌ از شهر سبا حاضر كند پس‌ احمد خاتم‌ الانبياء و المرسلين‌ است‌ و وصيّ او كه‌ خير الوصيّين‌ است‌ چگونه‌ نمي‌تواند در يك‌ شب‌ از مدينه‌ به‌ مدائن‌ آيد و برگردد؟ يا آنكه‌ به‌ كلّي‌ انكار كن‌ و بگو تمام‌ اين‌ مطالب‌ قرآن‌ و آوردن‌ تخت‌ بلقيس‌ از سبا نيز سخن‌ به‌ مجازفه‌ و پراكنده‌ گوئي‌ بوده‌ است‌».
وَقُلْتَ ما قُلْتَ مِن‌ قَوْلِ الغُلاةِ فَما  ذَنْبُ الغُلاةِ إذا قَالُوا الَّذي‌ وَجَبا[49]
«و مي‌گوئي‌ كه‌ اين‌ معجزات‌ را اهل‌ غلوّ به‌ علي‌ نسبت‌ مي‌دهند، گناه‌ اهل‌ غلوّ چيست‌ اگر احياناً حكايت‌ از امر واقع‌ شده‌ و حقيقتي‌ بنمايند».
ابن‌ وهبان‌ و فتّاك‌ گفتند از قول‌ جماعتي‌ كه‌: «ما با حضرت‌ اميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ مي‌رفتيم‌ رسيديم‌ به‌ نيزار و ناگهان‌ ديديم‌ كه‌ در وسط‌ راه‌، شيري‌ خوابيده‌ بود و بچّه‌هايش‌ به‌ پشت‌ او سوار شده‌اند. جُوَيريَة‌ بن‌ مسهّر گويد: من‌ دهانة‌ مركب‌ خود را برگرداندم‌، حضرت‌ فرمود: اي‌ جويريه‌ به‌ كجا برويم‌؟ اين‌ حيوان‌ سگي‌ است‌ از سگهاي‌ خدا و مطيع‌ فرمان‌ او، و اين‌ آيه‌ را قرائت‌ كردند: وَ مَا مِن‌ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ ءَاخِذٌ بِنَاصِيَتِها إِنَّ رَبِّي‌ عَلَي‌ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. «هيچ‌ جنبده‌اي‌ نيست‌ مگر آنكه‌ اراده‌ و اختيار او به‌ دست‌ خداست‌ و پروردگار من‌ بر راه‌ مستقيم‌ است‌. در اين‌ حال‌ شير با حالت‌ تضرّع‌ و تَبَصْبُص‌ به‌ طرف‌ حضرت‌ آمد و دُم‌ خود را از روي‌ نياز و رحمت‌ تكان‌ مي‌داد و مي‌گفت‌: السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَميرَ المؤمنين‌ وَ رَحْمَةُ الله‌ وَ بَرَكاتُهُ يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ الله‌. حضرت‌ به‌ او فرمود: وَ عَلَيْكَ السَّلاَمُ يَا أباَ الحارِثُ تسبيح‌ تو چيست‌؟ عرض‌ كرد: سُبحانَ مَنْ اَلْبَسَنِي‌ المَهابَةَ وَ قَذَفَ في‌ قُلُوبِ عِبادِهِ مِنّي‌ المَخافَةَ «پاك‌ و منزّه‌ است‌ آن‌ خدائي‌ كه‌ لباس‌ هيبت‌ را در تن‌ من‌ كرد و در دل‌ بندگانش‌ از من‌ ترس‌ و وحشت‌ انداخت‌».[50]
________________________________________________
[48] عرصه: صحن حياط منزل را گويند، و هر زميني را كه در آن ساختمان نباشد عرصه گويند و جمع آن عِراص اَعراص عَرَصات آيد.
[49] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ج‌ 1، ص‌ 448 و ص‌ 449.
[50] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ج‌ 1، ص‌ 450.
نوشته شده توسط رحيم ابراهيمي در 14:55 |  لينک ثابت   • 41 نظر درباره وبلاگ