هيجان شديدي افراد را فرا گرفته بود و دلها در سينهها سخت ميتپيد! شب،باران تندي فرو باريده بود و زمين انباشته از شنهاي نرمي بود که رفت و آمد را براي مسلمانان آسان ميساخت و آن سوي وادي که زير پاي سپاه دشمن و کافران «قريش» قرار گرفته بود،رفت و آمد آنها را بر اثر انباشت آب فراوان و گل و لغزندگي، با مشکلات زيادي مواجه گردانيده بود!1
اين سوي جبهه،پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) با پيمودن بيست و هشت فرسنگ از مدينه به فرماندهي سپاه خويش،که 313 مرد مؤمن و بيشتر آنان جوان بودند و تنها 2 اسب و هفتاد شتر داشتند، به سرزمين «بدر» و کنار چاههاي آب آن رسيد2 و در آن سوي جبهه،«ابوسفيان» فرزند حرب،به سرکردگي نهصد و پنجاه مرد جنگجويي که ششصد نفر زره پوش و يک صد اسب داشتند، در برابر سپاه اسلام قرار گرفتند.3
پيامبر(ص)،نخست آنها را به صلح و خير خواهي و تسليم حق شدن دعوت نمود،ولي «ابوجهل» بن هشام،از سردمداران کفر زير بار نرفت و دشمن در نبردي که از صبح 17رمضان سال دوم هجرت (624 ـ م) تا ظهر ادامه يافت،با دادن هفتاد کشته و هفتاد اسير شکست خورد و اين،در حالي بود که سپاه اسلام4 با دعاي پيامبر(ص) امدادهاي غيبي5 و شجاعت و پايمردي مسلمانان فداکار، تنها چهارده شهيد داد.
آن گاه رسول خدا(ص) به دو نفر از سربازان و ياران خويش؛يعني عبدالله فرزند رواحه و زيد فرزند حارثه مأموريت داد تا مژده پيروزي مسلمانان را به مدينه برسانند،شهر مدينه که اسامه فرزند زيد، در نبود پيامبر(ص) سرپرستياش را بر عهده گرفته بود،با شنيدن اين مژده بزرگ که نابودي سردمداران کفر و نفاق را در برداشت،به شادي وصف ناپذيري درآمد.زيد فرزند حارثه که پس از اعلام اين مژده،خود به شکرانه اين نعمت بزرگ پيروزي به نماز شکر ايستاد و بعد از نماز،در حالي که افراد زيادي به منظور شنيدن شرح ماجرا اطراف او گرد آمده بودند،به شرح داستان کشته شدن دشمنان خطرناک پيامبر(ص) و اسلام پرداخت.7
پيامبر(ص) که پس از پيروزي،همچنان در سرزمين بدر مانده بود،تعدادي از افراد دشمن شکست خورده را فرا خواند و با جلب نظر ياران خويش،دستور داد:کافران شکست خورده قريش،مال و داراييشان را که به عنوان غنيمت جنگي در اختيار مسلمانان قرار داشت و براي آنها حلال نيز بود،خود شناسايي و تصرف نمايند8 و حتي شصت و هشت نفر از اسيران کافر را در برابر پرداخت مالي اندک9 و افراد بي پول اما با سواد آنها را در ازاي با سواد نمودن ده جوان از فرزندان انصار آزاد فرمود.زيد بن ثابت از افرادي بود که از اين راه باسواد شد.10
آن گاه که خبر اين آزادي مال و اسيران به مردم مکه رسيد،برخي به خاطر اين بزرگواري و جوانمردي، مسلمان شدند،11ولي سردمداران و قدرت مداراني که با کشته دادن قهرمانان خويش غرق در ماتم شدند،به جاي پذيرش حق و اصلاح عقيده و رفتارشان در مقام توطئه و واکنش و انتقام گيري برميآمدند!
يک روز،عمير بن وهب جتحي که از کافران قريش و از دشمنان و آزار دهندگان سخت رسول خدا(ص) به شمار ميرفت و مسلمانان را در مکه رنج و شکنجه ميداد و در «جنگ بدر» اسير و سپس آزاد شده بود، با «صفوان بن اميه» دوست کافر خويش،در حجر اسماعيل(ع) نشسته بودند و از ماجرا و مصيبت دردناک بدر گفت و گو ميکردند؛زيرا مصيبت و شکست در جنگ بدر زندگي را بر همگان تلخ و تاريک کرده و هر کس را به انديشه براي يافتن راه چارهاي وا داشته بود.
صفوان ميگفت:راستي پس از مرگ اين عزيزان،در زندگي براي کسي خوبي و خوشي وجود ندارد.
عمير ميگفت:به خدا درست ميگويي،اگر من مشکل بدهيهاي بيمحل و ترس بيسرپرستي و بيچارگي اعضاي خانوادهام را نداشتم،به سوي محمد(ص) ميرفتم و کار او را تمام ميکردم،به ويژه براي آزاد کردن فرزند اسيرم(وهب) ميتواند،بهانه خوبي براي رفتن من به مدينه باشد!
صفوان هم با استقبال از اجراي اين نقشه گفت:نگران نباش!من اداي قرضهاي تو را بر عهده ميگيرم و تمام مخارج زن و فرزندان تو را تا زنده هستند،همچون مخارج زندگي زن و فرزند خود پرداخت خواهم کرد،بنابراين،از اين جهت دغدغه نداشته باش و نقشهات را عملي کن!
عمير پس از اطمينان از وعدههاي صفوان،به او سفارش کرد، اين راز را پوشيده دارد و کسي را از آن باخبر نکند، آن گاه به خانه رفت و دستور داد شمشيرش را تيز و زهرآگين کنند، سپس بر مرکب خويش سوار شد و راه مدينه را در پيش گرفت.
عمير مسافت بيش از هفتاد فرسنگي ميان مکه و مدينه را به فاصله چند روز،با شتاب پشت سر گذاشت و به مدينه وارد شد و پس از آنکه از نشاني پيامبر(ص) پرسيد،مردم او را به مسجد راهنمايي نمودند. وقتي وارد مسجد شد،ديد،رسول خدا(ص) ميان ياران نشسته است و افراد با آرامش و متانت، از آن حضرت دانش ميآموزند وانس و صفاي پر طراوتي برقرار است.
رسول خد(ص) با ديدن عمير که شمشير خود را به گردن آويخته بود، پرسيد:اين چه وضعي است؟چرا اين گونه به مسجد آمدهاي؟
عمير که تا اندازهاي،از برخورد نامناسب خود شرمنده شده بود، گفت:«آمدهام درباره فرزندم که اسير است،محبت کنيد و او را آزاد نماييد»!
عمير که سخت عصباني شده و رفتار خشن خود را اشتباه يافته بود،گفت:«خدا لعنت کند اين شمشير را که در هيچ جا،حتي در «بدر» به درد ما نخورد»!
پيامبر(ص) در حالي که عمير را ناراحت و مرموز ديد،ادامه داد:«راست بگو،منظور تو از با اين وضع به مسجد آمدن چه بود»؟!
عمير در حالي که رنگ رخسارش از انگيزه خطرناکي حکايت مي کرد،گفت:«منظور ديگري جز آزاد کردن فرزند اسيرم نداشتم»! ولي وقتي رسول خدا(ص) به رابطه و تصميم گيري خائنانه و پنهان کارانه او با صفوان اشاره کرد،عمير يکهايخورد و با لرزهاي که بر اندامش افتاده بود،گفت:«گواهي ميدهم که تو رسول خدايي،ما تو را در مورد وحي و ارتباط و اخبار آسماني راستگو نمي دانستيم، ولي اکنون ميبينم، رازي را که کسي جز من و صفوان از آن باخبر نبود،تو با همه ويژگيها بيان ميکني، به خدا سوگند،من يقين کردم که اين خبر را جز از طرف خداوند به دست نياوردهاي،سپاس خداوندي را که مرا به دين اسلام هدايت نمود و من اکنون به اسلام و پيامبري تو ايمان آوردم.
رسول خدا(ص) هم پس از دگرگوني روحي عمير و مسلمان شدن او،خطاب به يارانش فرمود:«اکنون قرآن و دانشهاي اسلام را به برادر مسلمان خود بياموزيد و اسير او را آزاد نماييد که اين دستور عملي شد».
پس از اين ماجرا،عمير که تا پيش از آن از هيچ شرارت و آزار به پيامبر(ص) و ياران او کوتاهي نکرده و براي کشتن آن حضرت نيز به مدينه آمده بود،از جا برخاست و گفت:
«من در خاموش کردن نور خدا خيلي تلاش کردم و مسلمانان ياور تو را سخت آزار و شکنجه نمودم و اکنون دوست دارم اجازه دهي به مکه روم و به منظور جبران گناهانم،مردم را به دين خدا و پيامبرش دعوت کنم.باشد که خدواند آنها را هدايت گرداند و اگر بخواهي،همانطور که مسلمانان را اذيت ميکردم،به اهل مکه و دشمنان تو آزار رسانم!»
رسول خدا(ص) به عمير بن وهب که سخت دگرگون شده و آئين اسلام را پذيرفته بود، اجازه داد تا به مکه بازگردد،وقتي تصميم گرفته بود از مکه به سوي مدينه حرکت کند،دوست او صفوان بن اميه به وي گفته بود:به تو مژده ميدهم که به همين زودي،در زندگي تو يک دگرگوني رخ ميدهد که واقعه بدر را فراموش خواهي کرد،به همين خاطر،از هر مسافري که از مدينه ميآمد از وضع عمير جويا ميشد،تا اينکه مسافري به مکه رسيد و خبر مسلمان شدن او را آورد، صفوان هم از آن لحظه قسم خورد که ديگر با وي سخن نگويد و هيچ کاري هم به سود او انجام ندهد!
اما وقتي عمير همراه فرزند آزاد شدهاش«وهب»به مکه بازگشت،به خاطر رفتار انساني و پر جاذبه پيامبر(ص) چنان شيفته آن حضرت و مؤمن به اسلام شده،که بر اثر تلاش و تبليغ گسترده وي،افراد زيادي به آئين مقدس اسلام گرويدند و همانطور که افرادي رااز راه حق گمراه کرده بود،اشخاص بيشتري را به اسلام و شرافت و پاکي و درستي هدايت نمود12 تا اينکه از اين راه،گناهان گذشته او نيز جبران گردد.
بشارت :: آذر و دي 1387 - شماره 68
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.تاريخ اسلام،دکتر محمد ابراهيم ايتي، چاپ هفتم،ص 259.
2.دهکده بدر را چون بدر بن قريش در آن مکان چاهي کنده بود، به نام آن شخص موسوم گرديده بود، اين دهکده در جنوب غربي مدينه با فاصله 28 فرسنگ قرار دارد و جنگ بدر در جهبه 17 رمضان سال دوم هجرت مطابق با سال 624 ميلادي،در آن واقع شد، که به پيروزي پيامبر(ص) انجاميد.المنجدـاعلام، ص 120، فرهنگ عميد،تاريخ ـ جغرافيا، ص 232،فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 247.
3.تاريخ پيامبر اسلام(ص)،ص 254.
4.السيرة النبوية، ج 2، ص 327، تاريخ اليعقوبي،ج 2،ص 45.
5.سوره آل عمران، ايه 124 و 125، السيرة النبوية، ج2،ص 285.
6 و 7 و 8.تاريخ پيامبر اسلام(ص)و ص 265، 273، 280.
9.تاريخ اليعقوبي،ج 2، ص 45.
10.الطبقات الکبري،ج 2، ص 22، تاريخ پيامبر اسلام،ص 282.
11.تاريخ پيامبر اسلام،ص 280.
12.السيرة النبوية،ج 2،ص 316 ـ 318، تاريخ پيامبر اسلام،ص 283.