اشارات :: بهمن 1382، شماره 57
امیر مرزبان
ولی یعنی صاحب و ولایت یعنی سرپرستی
ولی یعنی محب و ولایتی بودن یعنی دوستی
ولی یعنی...
تا تاریخ هست، معنای این کلمه را باید جست؛ که در آغاز تنها کلمه بود. کلمه ساحتی است به اندازه همه آنچه هست و نیست یا آنچه باید باشد و نباشد! و کلمه چه بگوید آن زمان که میبیند حتنی خدا هم به کسی مباهات میکند که معمای ناب اوست! جبرییل، شادمان به گسترش کلمات خوانده میشود. زمین با چشمهای خودش بارش کلمه را بر جبین آفرینش خواهد دید.
ساعت گلچرخ به مدار جذبه رسیده است! این تپشهای دل جبرییل است وقتی قنوت عشق را میبیند؛ این سکوت عرش است، پیش دریای سخا، و خدا میداند کدامین لحظه را انتخاب کند. خم که میشود، صدای دردمندی مسجد عشق را میآکند، و او که بیخود و با خدای خود است، بیآنکه از اتصال به مبدأ جدا شود، با رقهای از کرم، و شهابی از جود و سخا را به چشمان مشتاق ما میریزد.
چه کردی ای مرد که نگین انگشتر تو میشود آفتاب، و ما چرخ میخوریم در سایهسار دستانت؟ چه دلی داری مرد! و خدا چه خوب میدانست کدام لحظه را انتخاب کند و جبریل چه سرمست آمده بود و آیه آیه تکلم میکرد رازی را که جز او و خدا و فرشتگان، فقط محمد صلیاللهعلیهوآله میدانست و علی...
بگو محمد! از علی بگو و از کرم بگو؛ از علی بگو و قنوت؛ از علی بگو و ولایت. بگو محمد! از رکوعی بگو که پشت آسمان را خم میکند! بگو، از علی بگو، و مژده ولایت او را که جبرییل آورده، با جانهای ما قسمت کن! بگو! اینک زمان گفتن همه حرفهاست! بگو: «إِنّما ولیکم...
متن ادبی «نگین انگشترت آفتاب است»
- بازدید: 3269