متن ادبی «جزاى اهل باطل»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

جمعى از اشراف نصاراى نجران، حضور پيامبر رسيده ‏اند و مناظره‏ ها كرده ‏اند. عناد در پذيرش حق، هميشه منتهاى ضعف اهل باطل است؛ درست مثل اين لحظه كه با منطقى پوشالى، تلاش در مبارزه با پيامبر روشنايى‏ ها دارند. اما پيامبر لبخند مى‏زند و چشم به آسمان مى‏ دوزد. جبرئيل ـ مقامش افزون ـ پيام مى‏ رساند: «...بگو اى محمد! بياييد بخوانيم پسران خود را و شما را، و زنان و جان‏ هاى خود و شما را پس تضرّع كنيم و دعا خوانيم و لعنت خدا بر هر كه دروغ گويد از ما و شما».
شمعى لرزان، در برابر خورشيد
ده سال از هجرت مى ‏گذرد. آوازه اسلام، بارها به جماعت غير مسلمان رسيده. اكنون كه پيامبر به همراه اهل‏بيت خود از مدينه به سمت قرارگاه مباهله در حركت است، به اين مى ‏انديشد كه جاهليت و فراموشى بشر، تا كى ادامه خواهد يافت؟ چگونه است كه با شمعى كور سو و لرزان، به مقابله با خورشيد برمى‏ آيند و هوشيار نمى ‏شوند...!
همين چند نفر
بزرگ نصارا از دور، پيامبر را مى ‏نگرد. چنان جلال و جبروتى از مقام كبريايى رسول صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله انتشار يافته كه ابوحارثه نصرانى با ترديد و شگفتى مى‏ پرسد: «اينها كه با محمدند كيستند؟!»
پاسخ مى ‏شنود: «آن‏كه پيشِ روى اوست، پسر عمويش على عليه‏ السلام است و آن دو طفل، فرزندان دختر او. آن زن هم فاطمه عليهاالسلام است...» پيامبر به دو زانو، براى مباهله بر خاك مى ‏نشيند. هيبت چنين نشستى و شكوه همراهان رسول الله صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ، ابوحارثه و يارانش را به عجز واداشته است.
...و سرانجام، حق منتشر شد
فرياد مى ‏زند: «به خدا سوگند اگر محمد صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله بر حق نمى ‏بود، براى مباهله چنين جرئتى نمى‏ داشت. اگر او با ما مباهله كند، پيش از آنكه سالى بر ما بگذرد، يك نصرانى بر روى زمين باقى نخواهد ماند!»
ابوحارثه به جماعت نصرانى توصيه مى ‏كند: «من چهره ‏هايى مى‏ بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جاى خود بركند، هر آينه چنين خواهد شد. پس مبادا مباهله كنيد كه بى‏ ترديد هلاك خواهيد شد!»
و بدين ترتيب، رايحه ملكوتى حقيقت در روز مباهله جريان مى‏ گيرد و تا ابديت انتشار خواهد داشت.

اشارات :: دی 1386، شماره 104
محبوبه زارع