متن ادبی «اگر تو بطلبى...»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

بر آستانه حرم تو هر که سر فرود بیاورد، بزرگ خواهد شد.

دست‏ها بر بلنداى رداى تو حلقه‏ اند و نفس‏ها، گره خورده ‏اند به حال و هواى حرمت.
پیمودن بیابان‏ها سهل است؛ اگر تو بطلبى و از تاریکى جاده‏ ها چه باک، اگر مشعل به دست تو باشد.
هر که در پیشگاه عرفانى‏ات سر فرود بیاورد به لذت آزادگى خواهد رسید و رها خواهد شد از دریچه ‏هاى بسته.
مسیحا دمى... و اشاره ‏ات کافى است تا دگرگون شدن قلب‏ها را رقم بزند.
هر که دل به دست تو بسپارد، روح عطوفت را در او خواهى دمید و روانه ‏اش خواهى کرد به حصار حصین ولایت.
همه چیز بوى رضا(علیه‏ السلام) مى‏دهد
درخت‏ هاى این سرزمین، با نور گلدسته ‏هاى تو بزرگ مى‏شوند و گل‏ها، طراوت از گنبد طلایى تو مى ‏گیرند. بادهاى این سرزمین، هر سحر بوى تو را مى‏ دهند و باران‏ها، لطافت تو را دارند.
عشق در این مرز و بوم، در نام تو خلاصه شده است و حیات، شجره‏ اى است که باغبانش تویى. افتخار علم و دانش در این دیار این است که پیش‏کش سراى تو باشد. نشان‏ه اى قهرمانى، ضرب نام تو را دارند و تابلوهاى مینیاتور، تنها برگ سبزى است هدیه درویش.
پهلوانان در این آب و خاک، مریدان بارگاه تواند و دانشمندان، شاگردان مکتب آسمانى‏ ات.
از تو نوشتن، مایه مباهات است و از تو سرودن، افتخار زبان‏ها. چه سعادتى بالاتر از آنکه براى تو قلم بزنیم!
فقط تو را مى‏شناسیم
باور کن اشک‏ها براى زیارت تو، لحظه شمارى مى ‏کنند و نفس‏ها، حبس مى‏شوند تا کبوترانه، پیش پاى ضریحت بپرند؛ نکند لیاقت کبوتر شدن در آسمان حرمت را نداشته باشیم! اى سلطان توس، اى شمس الشموس! این همه دست برافراشته مى‏شود تا برسد به خاک پاى تو. دست‏ها بسته نیستند؛ دست‏ها هنوز مى‏توانند برخیزند و جرعه‏ اى از تو بطلبند؛ نکند دست‏هایمان را برگردانى!
اى یادگار اهل‏بیت در غریبستان مرو! غریبه‏ هاى این مرز و بوم تنها تو را مى‏ شناسند و حرمت، کعبه نیازمندان شده است.
اشتیاق، قلب‏ هایمان را سوزانده است؛ نکند آشنا نشویم با رایحه شفاعت تو و در ظلمت خویش بمانیم!

میثم امانى