شعر «غربت آقا»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

 اولین مرتبه ای بود سفر می رفتیم *** به تمنای تو از خانه به در می رفتیم
توی آبادی مان – ساده بگویم – مولا *** مانده بودیم اگر ، پاک هدر می رفتیم
بین ما صحبتی از غربت « آقا » شده بود *** رو به سمت حرم از شوق به سر می رفتیم
اولین مرتبه ای بود که در گوشه صحن *** با سر زلف پریشان تو ور می رفتیم
پا به پای دل ما عشق قدم بر می داشت *** روی دریاچه ای از ابر مگر می رفتیم
رو به ایوان طلا غرق تماشا بودیم *** خوش خیال این که به دنبال پدر می رفتیم
تا به خود آمده بودیم ، دوتا سر گردان *** پدر از سمتی و ما سمت دگر می رفتیم
خواهر کوچک من ، یکسره هق هق می کرد *** یادمان نیست که ... یا ...؟ نه! به نظر می رفتیم
خادمی پیر من و مرضیه را پیدا کرد *** لحظه ای بود که از صحن به در می رفتیم
سی – چهل سال از آن حال و هوا می گذرد *** که من و « مرضیه » همراه پدر می رفتیم
چشم مان کی به قدم های تو روشن می شد *** از نشابور ، از این خطه ، اگر می رفتیم
در مسیر قدمت – ضامن آهو ! – ماندیم *** به کجا بهتر از این راه ، گذر ، می رفتیم
جاده گاهی که به روی دل ما سد می شد *** عشق می آمد و از کوه و کمر می رفتیم
روزهایی که سرا پای خراسان می سوخت *** رو نه در گاه تو با خون جگر می رفتیم
می سپردیم به دستان تو خود را ، مولا *** هر زمانی که به آغوش خطر می رفتیم
خواب دیدم – دو سه شب پیش – من و مرضیه باز *** رو به ایوان تو دل باخته تر می رفتیم
گم کرده ام در ازدحام شهر سویت را *** سمت بهشت سرزمین آرزویت را
ابری ترین جغرافیای خواهشم برخیز *** ببا من ببار آبی ترین بغض گلویت را
خورشید یخ بسته است در من سال های سال *** آری بتاب ای آفتاب حسن رویت را
بگذار تا گلدسته هایت پر بگیرد باز *** این خاطر دلتنگ ، این در جستجویت را
من عاشقم ، سلولهایم خوب می فهمند *** مثل کبوترهای عاشق چار سویت را
عطر حرم از هر طرف می بارد اما عشق *** این کودک آواره گم کرده است کویت را
آیا کدامین جاده با من می رسد تا تو *** عمریست سیبی سرخ گم کرده ست جویت را
ای آبروی گریه ها ، دستم یه دامانت *** این بار هم مهمان کن این بی آبرویت را
نهر و هلال ماه و مه کم رنگ ، ... گم کردم *** سمت بهشت سرزمین آرزویت را

خدابخش صفادل