بشر مى گويد: به او گفتم: پس چگونه اسير شدى؟!گفت:
در يكى از شبها (ابو محمد) در خواب به من فرمود: (در همين ايام - فلان روز - پدربزرگت لشكرى به جنگ مسلمانان گسيل مى دارد، خود نيز از پى لشكريان روان مى شود، تو هم به طور ناشناس ودر لباس خدمتكاران همراه ديگر زنها از فلان راه به آنها بپيوند).
من فرمان او را اطاعت كردم، ناگاه پيشتازان مسلمان بر ما تاختند، من هم اسير شدم، بدون اينكه كسى تا كنون متوجه شده باشد كه من نوه قيصر امپراطور روم هستم. جز تو، كه اكنون خودم برايت بازگو كردم.
كسى كه من در سهم او قرار گرفتم، چون از نام من پرسيد، نام خود را از او مكتوم داشتم وگفتم: (نرگس)، گفت: آرى از نامهاى كنيزان است.
بشر مى گويد: به او گفتم: عجب است كه شما رومى هستيد واين چنين به لهجه عربى سخن مى گوئيد!
گفت: (آرى پدربزرگم از شدت علاقه اى كه به تعليم وتربيت من داشت، ومايل بود كه آداب ملل واقوام را ياد بگيرم، به يكى از بانوانى كه مترجم او بود دستور داد كه هر روز بامدان وشامگاهان به پيش من بيايد وبه من عربى بياموزد. وبدين گونه زبان عربى را فراگرفتم وزبانم به آن گويا شد).
شاهزاده واسارت!
- بازدید: 570