روزگار رنج و خانه ى غم ها

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

در «بحار» نقل است كه شيوخ اهل مدينه خدمت حضرت امير (عليه السلام) آمدند به شكايت و گفتند: به فاطمه بگو يا شب گريه كند يا روز آرام باشد و يا روز گريه كند و شب آرام باشد

نرگسش چون ز آب تر گشتى     همه شهر نوحه گر گشتى

حضرت امير (عليه السلام) پيغام اهل مدينه را به آن حضرت داد، آن مظلومه گفت: عن قريب از ميان آنها مى روم، قسم به خدا نه شب آرام مى گيرم و نه روز.

حضرت امير (عليه السلام) فرمود: اى دختر رسول خدا هر چه به نظرت مى رسد و مى خواهى بكن و حضرت امير (عليه السلام) بيت الاحزانى در بقيع به جهت آن مظلومه ترتيب دادند. [ مناقب: 3/ 322، بحار: 43/ 177 ح 15. ] روزها كه مى شد حسنين (عليهماالسلام) را جلو مى انداخت و مى آمد در بيت الاحزان و متصّل گريه مى كرد و چون شب مى شد حضرت امير (عليه السلام) مى آمدند و حضرت صدّيقه را جلو مى انداختند و به منزل مى بردند.

در «بحار» مى فرمايد:

«و روى اَنَّها ما زالَتْ [ (اشعار) در معنى «ما زالت»: ] چون خاتم دفتر رسالت

بَعْدَ اَبيها ناحِلَةَ الْجِسْمِ، مُنْهَدَّةِ الرُّكْنِ ، باكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ، يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ وَ تَقُولُ لِوَلَدَيْها: اَيْنَ اَبُوكُما الَّذى كانَ يُكْرِمُكُما وَ يَحْمِلُكُما مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ؟ اَيْنَ اَبُوكُما الَّذى كانَ اَشَدَّ النَّاسِ شَفَقَةً عَلَيْكُما فَلا يَدَعُكُما تَمْشِيانِ عَلَى الْأَرْضِ؟ وَ لا اَراهُ يَفْتَحُ هذا الْبابَ اَبَداً وَ لا يَحْمِلُكُما عَلى عاتِقهِ كَما لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُما.

ثُمَّ مَرَضْت وَ مَكَثَتْ اَرْبَعينَ لَيْلَةً، ثُمَّ دَعَتْ اُمّ اَيْمَنَ وَ اَسْماءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ وَ عَلِيّاً وَ اَوْصَتْ اِلَى عَلّى بِثَلث [ مخفى نماند كه وصاياى حضرت چهار وصيت است و در خود همين خبر است: «اوصت عَلىٌ بثلث» ولى ممكن است دو وصيت آخر را يكى گرفت، چنانچه صاحب ناسخ كرده است. فتأمّل. ] : أَن يَتَزَوَّجَ امامَةَ لِحُبِّها اَوْلادَها وَ اَنْ يَتَّخِذَ نَعْشاً لِأَنَّها كانَتْ رَاَتِ الْمَلئِكَةَ تَصَوَّرُوا صُورَتُهُ وَ وَصَفَتْهُ لَهُ وَ اَنْ لا يَشْهَدَ اَحَدٌ جِنازَتَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَ اَنْ لا يَتْرُكَ اَنْ يُصَلِّى عَلَيْها اَحَدٌ مِنْهُمْ».

«هميشه بعد از پدر بزرگوارش، دستمال و عِصابه ى حزن و اندوه و فقر و پريشانى بر سر داشت. ضعيف جسم و درهم شكسته بود و پيوسته گريه مى كرد و دل سوخته بود و ساعت تا ساعت ديگر در غش بود و مى فرمود به دو فرزندش: كجا است جدّ بزرگوار شما كه مهربان تر بود از همه ى مردم به شما و نمى گذاشت كه بر زمين راه برويد؟ و نديدم جدّ شما را كه در را بگشايد و شما را بر دوش خود سوار كند همچنان كه هميشه شما را بر دوش خود سوار مى كرد.

پس حضرت صدّيقه مريضه شد و چهل شبانه روز بعد از پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) در دنيا بود، پس در ايّام مرض، ام ايمن و اسماء بنت عميس و اميرالمؤمنين (عليه السلام) را خواست و به حضرت امير (عليه السلام) سه وصيّت كرد:

اوّل: آنكه امامه را تزويج نمايد به جهت آنكه محبّت به فرزندان آن حضرت داشت.

دوّم: آنكه نعشى از براى او ترتيب كند به آن قسمى كه ملائكه بر او نموده بودند و صورتى كه ملائكه نموده بودند، گفت كه چه قسم است.

سوّم: آنكه جنازه ى او را اشخاصى كه به او ظلم كرده بودند مشاهده نكنند و نماز نگذارند و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به وصاياى آن مظلومه عمل نمود.» [ مناقب: 3/ 362، بحار: 43/ 181- 182. ]