سجاده سجاده تو را می جویم. دستهایم آنقدر بالا می آید که بال و پر فرشتگان را احساس کند. آه، خدایا! ای در برابر بلندای نامت چکادهای عالم، خوار و پست! ای فراز هر بلندی! صدایم تمام دریچه های مقابل را پیموده است و تمام کوچه پس کوچه ها را در پی تو جستجو کرده است.
بر این سجاده می ایستم تا بر کبود آسمان برآیم و خود را به عرش تو نزدیکتر کنم. خود را از میل به تو پیوستن پر میکنم. چون کبوتری آزاد، فراز نام تو را بال میزنم. ذره ذره میشوم و هر ذره نامی از اسمای پاک تو را ورد زبان خود میسازم. یا قدوس! یا صبوح! یا معین! یا امین! یا اول الاولین و یا آخر الاخرین! ذره ذره میشوم تا تمام ذرات وجودم افتخار خاکسایی تو را داشته باشد و سر بر آستان تو می سایم. پیشانی ام بر سجده که میرود، احساس میکنم سرم از همیشه بلندتر است؛ حتی از زمانیکه بر قله ها ایستاده ام. دیگر بر روی این جهان مادی وجودم را نمی بینم؛ من در ملکوتم، در فضای لامتناهی افلاکیان، بریده از خودبینی ناسوتیان و غرقه در خدابینی لاهوتیان، مست غمزه ها و عشوه های ملائک میشوم و به تو میاندیشم.
ای آنکه هیچ تخیلی، شکوه تو را پی نبرده است و هیچ زبانی به تسبیح شایسته تو توفیق نیافته! این بنده حقیر توست که از وجود مقدست توفیق عبادت گرفته و سر بر آستان ملکوتی تو میساید.
بار خدایا! چشمانم چشمهای شده است که رود رود وجودم از آن سرازیر میشود و دهانم آتشفشانی که گدازه گدازه اشتیاقم را فریاد میزند.
جذبه نام تو بر زبانم غالب میشود.
«سبحان الله؛ تو منزهی، پاکی و بیآلایش».
سر بر سجده میگذارم و تسبیح تو میگویم.
جهان، دور سرم چرخ میخورد و من بر ملکوت تو سر میسایم.
پیشانیام بر خاک، دستهایم خاک آلود، زانوانم خسته، پاهایم ناتوان و وجودم چون کشتی به گِل نشسته.
قامت خمیده ام هیچگاه از درگاه تو سر از سجده برنمیدارد؛
مگر صدای لبیک تو را بند بند وجودم به سماع بنشیند و آفتاب رضایت تو را بر صفحه سیاه سینه ام تجلی دهد.
خدایا! مگر میتوان در پیشگاه عظمت تو بود و تسبیح نگفت؟! مگر میتوان جبروت تو را دید و سر سجده فرود نیارود؟!
الهی! این بنده ضعیف را دریاب که سخت مستمند عنایت توست.
اشارات :: آبان 1384، شماره 78
علی خالقی