متن ادبی «بهار در بهار»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

صبح، در زنجیر بود و جهان در میان دست‏ های اضطراب و ترس، اسیر.
خطوط صحیفه سبز عشق، مخدوش و مبهم و ناخدایان جهالت، برده دینار و درهم.
هیچ‏کس از درخت نمی‏گفت و بر آشوب خزان، برنمی ‏آشفت... ناگهان، پایه‏ های قصر «قیصر»ها شکست، ستون کاخ «کسرا»ها از هم گسست و شعله‏ های شوم آتشکده ‏های ظلمت‏ افروز، فرو نشست.
زیباترین جلوه جمال حضرت جمیل و ربّ جلیل، در جهان جلوه ‏گر گشت و زمین، سرشار از آوای «اللّه‏ اکبر» و محمد صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله ، فریاد رستگاری را فریاد کرد: «قُولُوا لا اِلهَ اِلاَّ اللّه‏ تُفْلِحوا». او آمد و انسان را به آسمان فراخواند؛ به اندیشه و ایمان. او آمد و اساس انسانیت را «تقوا» برشمرد و زن را که برده بود ـ مرده بود ـ از حضیض ذلت به اوج عزت برد. او با طراوت توحید، بر ارواح خاکی ضمیران، زیبایی بخشید و با عطر نماز، پاکی و پارسایی.
او بهانه آفرینش بود: «لَوْلاک لما خَلَقْتُ الْاَفْلاک»؛ مدینه دانش و برانگیخته پرورش: «انّی بُعثتُ لاِءُتَمِّمَ مَکارِمَ الاْءَخْلاقِ».
او الفت‏ بخش دل‏ها بود و پیامش وحدت‏ آفرین: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ».
هرچه سرگردانی و حیرانی، محصول اختلاف است؛ باید به اتفاق و اتحاد، دل بست و به صراط مستقیم پیوست.
قاصد مژده خدا، پیامِ رحمت بر لبان از «حرا» رسید و نور ایمان و عشق را بر دل ‏های خسته و تاریک دمید.
زمین و زمان، از روشنایش چون بهار، آذین گردید و زندگی ـ در نگاه همگان ـ همچون لبخند صبح، شیرین و دل‏نشین... .
ای خورشید تابان!
آسمان دل‏هامان را با آیه‏ های آفتاب، نورباران گردان!

مهدی خلیلیان